جدول جو
جدول جو

معنی عثلب - جستجوی لغت در جدول جو

عثلب
(عِ)
نام آبی است مر غطفان را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
گیاهی با برگ های پهن، گل های خوشه ای صورتی یا سفید و ریشه ای غده ای، ارکیده، غدۀ زیرزمینی این گیاه در تهیۀ بعضی غذاها و شیرینی ها به کار می رود، خصی الثعلب، خصیه الثعلب، مفرد واژۀ ثعالب
روباه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ)
توانای درشت اندام بزرگ جثه. (منتهی الارب). مرد قوی و سخت خلقت و بزرگ و عظیم. (از اقرب الموارد). عصلب
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سوسمار. (از اقرب الموارد). سوسمار سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
جمع واژۀ علبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
جمع واژۀ علبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ موو)
درست شدن دست شکسته بطور غیرمستوی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثِ)
بسیار از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درشت و پرگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غلیظ و ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثُ)
جمع واژۀ عثول. رجوع به عثول شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بر پا دارندۀ شتران و مصلح آن. (منتهی الارب) بر پا دارندۀ شتران و سیاست کننده آنها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرزنش کردن. نکوهیدن. عیب نمودن. نقص کردن، راندن، برگردانیدن، رخنه کردن
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
عیب. ج، ثلاب
لغت نامه دهخدا
(ثَ لِ)
چرکن، نیزۀ رخنه دار، مردی ثلب، مردی عیب ناک
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثلوب
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نام صحابی است و یا آن تلب است. صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لِ)
ثلب گردیدن شتر. و ثلب، شتر پیر دندان و موی دم ریخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثلیب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لُ)
توانای درشت اندام بزرگ جثه. (منتهی الارب). مرد قوی و سخت خلقت و بزرگ و عظیم. (از اقرب الموارد). عصلب. عصلبی ّ، درازبالای مضطرب خلقت. (منتهی الارب). طویل مضطرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ تَ)
گرفتن چوب آتش زنه را از درخت ناشناخته یعنی ندانستن که آتش میدهد یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در خاکستر بریان کردن گندم را یا بضرورت کبیده نمودن آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت فروبردن آب را. (منتهی الارب) ، شورانیدن، پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه کردن
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
روباه ماده یا عام است. روبه. گته سک. و در اختیارات بدیعی آمده است: بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند وزمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند بود و درد گوش ببرد چون در گوش چکانند و اگر به آن ادمان نمایند کری زایل کند و درد گوش ببرد و شش وی خشک کرده و سحق نموده بیاشامند نافع بود جهت ربو و سرفه و پیه وی چون در دهان گیرند درد دندان زایل کند و درد چشم را نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند و بر داءالثعلب نهند نافع بود و مجرب است و زهرۀ وی با کرفس و اشق بگدازند مساوی و سعوط کننددر بینی کسی که ابتداء جذام بود در هر روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانک کردن سگ و پیه وی با زیت انفاق کهن بگدازند و بر نقرس و مفاصل طلا کنند نافع بود پوست وی بغایت گرم بود از همه پوستها مسخن تر بود و مرطوب مزاج را شاید پوشیدن و محرورمزاج را نشاید. و کسی را که سرما بروی غالب باشد شاید و هرچند که موی بر وی زیاده بود سخونت وی بیشتر بود و آن لباس زنان بلغمی مزاج و پیران باشد و در خواص ابن زهر آمده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه که چوبی در اندرون او بود در هر خانه که بنهند مجموع کیکها بر آن جمع شوند و این مؤلف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت افشانند چون روباه بخورد بیهوش شود. و در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: به فارسی روباه گویند و آن حیوان معروفی است پوست او در گرمی قریب به سمور جهت مبرودین و مرطوبین و نطول طبیخ زندۀ او و مذبوح او در درد مفاصل سودمند و طبیخ زنده قویترخصوصاً که در روغن زیتون جوشانیده باشند جهت تعقد وصلابت مفاصل نافع و باعث سرعت راه رفتن اطفال و رفع اعیاء و آشامیدن یک مثقال از شش او که خشک کرده باشند با آب عسل جهت ربو و سرفه و طلاء آن با پوست سوختۀتخم مرغ جهت داءالثعلب مجرّب و پیه او جهت درد گوش وبا روغن زیتون و امثال آن جهت نقرس و دردهای بارد وسعوط زهرۀ او باهم وزن آن آب کرفس در هر ده روز یکبار جهت ابتداء جذام و زیاده نشدن آن بغایت مؤثر و گوشت او جهت مبرودین و تحریک باه و صاحبان استسقا مفید و خاکستر پوست او جهت سوختگی آتش و بواسیر و قروح حاره و تدهین دست و پا به پیه او مانع مضرت سرما و نگاه داشتن دندان او را جهه منع فریاد کردن سگ مجرب دانسته اند و مالیدن پیه او بر چوبی و نصب کردن آن درموضعی از خانه سبب اجتماع کیک بر آن چوب - انتهی.
- امثال:
هو أروغ من ثعلب، پویاتر از روباه.
، موی روباه. ج، ثعالب و ثعالی، جای بیرون آمدن آب از حوض، جای بیرون آمدن آب باران از موضع خشک کردن خرما، بیخ نهال خرما، سر نیزه که در کعب سنان باشد. زبانۀ نیزه که در سنان باشد، نباتی است طبی. و بهترین نوع آن در دشت ایجرود زنجان است.
- داءالثعلب، بیماری است که تمامی یا بعض از پشم یا موی حیوان را بریزاند و چون این مرض بیشتر روباهان دارند بیماری آن نیز بنام بیماری ثعلب مشهوراست
لغت نامه دهخدا
(بُذو ذَ)
زشت شدن حال و لاغر و نزار گردیدن از پیری یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لِ)
امر معثلب، کار نااستوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار ناپیدا و نااستوار و بی ثبات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
شیخ معثلب، پیر پشت دو تا کرده از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نؤی معثلب، گو گرداگرد خرگاه که کنار آن فرودریده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گودال اطراف خیمه که خراب شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عثربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
دردی روغن و مسکه. (منتهی الارب). خره. حثلم. حثفر. عکر
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
نام جمل پیغمبر. (امتاع الأسماع مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
احمد بن یحیی بن زید بن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمد بن یحیی و فهرست ابن الندیم. (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-154) و وفیات الاعیان ابن خلکان و بغیهالوعاه سیوطی و روضات الجنات خونساری (ج 1 ص 56) و دائره المعارف اسلام (مادۀ ثعلب) شود
ابن عمرو. پدر خزاعه که بنی خزاعه جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173)
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ لَ)
سنگ و خاک ریزه. (صراح) (مهذب الاسماء). خاک و سنگها. سنگریزه ها. (منتهی الارب). یقال: بفیه الاثلب
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ لِ)
شیر سطبر و دفزک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
هر چیز سخت و رست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای سخت که در آن چیزی نروید. (از ذیل اقرب الموارد) ، بز کوهی درشت و بزرگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بز کوهی کلانسال. (منتهی الارب) ، سوسمار سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصلب
تصویر عصلب
بزرگ و نیرو مند مرد درشت اندام و توانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
روباه ماده یا عام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علب
تصویر علب
نشان، سخته سخته، سوسمار، بز کوهی سوسمار درشت سخته، خشک: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلب
تصویر ثلب
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلب
تصویر ثعلب
((ثَ لَ))
روباه
فرهنگ فارسی معین
((ثَ لَ))
گیاهی است از رده تک لپه ای ها که گونه هایش تیره ثعلب را به وجود می آورد. این گیاه دارای گل های خوشه ای صورتی و سفید است و خاصیت دارویی دارد
فرهنگ فارسی معین