جدول جو
جدول جو

معنی عتکان - جستجوی لغت در جدول جو

عتکان
(عُ)
نام محلی است که در شعر زهیر آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکان
تصویر تکان
حرکت، جنبش، لرز
تکان خوردن: جنبیدن، لرزیدن
تکان دادن: حرکت دادن، جنباندن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یَ)
بمعنی عیکتان است. (از منتهی الارب). نام دو کوه است در شعر عجیر سلولی، و گویند با عیکتان یکسان است. رجوع به معجم البلدان و عیکتان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوش جنبان رفتن. (از منتهی الارب). در حال حرکت دادن دو منکب، راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ لِ رَ زَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر. سکنه 158 تن. آب آن از رود خانه ورتوان. محصول آنجا غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ مَ)
استوار گردیدن نیزه و جز آن، لرزیدن و جنبیدن نیزه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، سخت شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رجوع به عتب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رتک. پویه دویدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی). رتک. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتک و رتک شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ءِ)
آبی است مقابل خیبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ف ف)
حتک. (منتهی الارب). رجوع به حتک شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گردن. (منتهی الارب). عنق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبش و حرکت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صدمه و جنبش و لرزش و برجهیدگی از جای. (ناظم الاطباء) ، ترس سخت ناگهانی. ترسی که از امر فجائی پیدا شود و دل بلرزاند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، لرزه. (یادداشت ایضاً). رجوع به تکان دادن و تکان خوردن شود
لغت نامه دهخدا
ترکی شوک است که به فارسی خار گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به شوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکان
تصویر تکان
جنبش و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکان
تصویر عکان
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
((تَ))
حرکت، جنبش
فرهنگ فارسی معین
جنبش، حرکت، لرزش، لرزه، نوسان
متضاد: سکون، تزلزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کتک بزن، بکوب، بزن
فرهنگ گویش مازندرانی