جدول جو
جدول جو

معنی عبوثران - جستجوی لغت در جدول جو

عبوثران
(عَ بَ ثُ / ثَ)
کافور خوشبوی. (مهذب الاسماء). گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کار سخت، شر، ناخوش، درخت بسیارخار که کسی که بدان افتد خلاص نیابد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبوثران
درمنه یهودی از گیاهان
تصویری از عبوثران
تصویر عبوثران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ عَبَ ثُ / ثَ)
رجوع به ام عبیثران شود
لغت نامه دهخدا
باران یا برفی که با باد باشد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد بااشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، اندوهگین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ ثُ)
گیاهی است خوشبو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) ، درختی است بسیار خاردار که زود رهایی نیابد از آن هر که خاری به آن رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، درامر شدید بدان مثل زنند. (منتهی الارب) ، امر شدید، اشر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
از مردم نصیبین. او گمان میکرد در صنعت کیمیا بعمل اکسیر تام دست یافته است و وی را در نزد اهل این صناعت محل و اعتباری است و ابن وحشیه از او نام میبرد. او راست: شرح کتاب الرحمۀ جابر. کتاب الخمائر. کتاب البلوغ. کتاب شرح الأثیر. کتاب التصحیحات. کتاب البیض. کتاب الفرقین المسبع. کتاب الاشاره. کتاب التمویه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَرْ)
نام یکی از فصحای عرب معاصر یحیی بن خالد. (ابن الندیم). فیروزآبادی، ابوثروان نامی را ذکر می کند و میگوید از روات شعر است و شاید این دو همان ابوثروان العکلی مسمّی به وحشی باشند. رجوع به وحشی ابوثروان... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثُ)
عوذبن غالب مصری. یکی از صالحین معروف است
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از دهستان منگره بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. سکنه 204 تن. محصول غلات، انار، انجیر، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
ابن ظاهر بن مراد، جد بدأبن عامر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از رستاق طبرش (تفرش) است. (از تاریخ قم ص 120 و 139)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رکیه عوران، چاه شکستۀ ریخته، مذکر و مؤنث وواحد و جمع در آن یکسان است، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جمع واژۀ أعور، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به اعور شود،
- عوران الکلام، سخنانی که گوش آنها را رد کند و دور سازد، واحد آن عوراء است، (از اقرب الموارد)،
- عوران قیس، پنج تن شاعر اعور بوده اند، (از اقرب الموارد)، پنج کس شاعرند: تمیم بن ابی، راعی، شماخ، ابن احمر، و حمید بن ثور، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام دختر حسن بن سهل که زوجه مأمون عباسی بوده وبورانیه که طعامی است معروف، منسوب بدو است، اما شیخ الرئیس در شفا گفته: بورانی منسوب است به بوران دخت بنت خسروپرویز که مقدم بوده، (از آنندراج) (از انجمن آرا)، نام زن مأمون خلیفه، (از اشتینگاس)، نام زن مأمون عباسی، دختر حسن بن سهل، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبران
تصویر عبران
گریان اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیثران
تصویر عبیثران
درمنه یهودی از گیاهان درمنه یهودی از گیاهان، کار دشوار، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره
توفان، کولاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دشت سر بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی