جدول جو
جدول جو

معنی عبرتا - جستجوی لغت در جدول جو

عبرتا
(عَ بَ)
مؤلف معجم البلدان آرد: گمان دارم این کلمه اعجمی است و آن ده بزرگی است از نواحی بغداد از نواحی بین بغداد و واسط و در این ده بازار معموری است. بسیاری از روات و ادبا را بدان نسبت دهند از جمله اسعد بن نصر بن الاسعدالعبرتی النحوی - انتهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن، آگاهی ای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل می شود، پند
عبرت گرفتن: هشیار و آگاه شدن از چیزی به وسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود، پند گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
جمع واژۀ عبره، حساب کردن مالیات محصول، مالیات
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ عَ بَ)
ابن محمد بن نصر بن منصور بن بسام عبرتایی بغدادی. مشهور به ابن بسام و مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابن بسام و علی (ابن محمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن محمد بن نصر بن منصور بن بسام عبرتائی بغدادی، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن بسام. وی شاعر بود و در سال 230 هجری قمری متولد شد و در 302هجری قمری درگذشت. رجوع به ابن بسام و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 7 ص 236. الوافی صفدی ج 12 ص 192. سیرالنبلاء ذهبی ج 9 ص 168. الفهرست ابن الندیم ج 1 ص 150. معجم الادباء یاقوت ج 14 ص 139. فوات الوفیات ابن شاکر ج 2 ص 83. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 25 و سایر صفحات. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 39. اعیان الشیعۀ عاملی ج 42 ص 24
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ وو دِلْ عَ بَ)
کاتب. به عربی شعر میگفته و مقل است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
رجأ بن محمد بن یحیی العبرتائی الکاتب، مکنی به ابوالحسن. از ابوهاشم داود بن القاسم الجعفری و حمادبن اسحاق بن ابراهیم الموصلی حدیث کرد و ابوالفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی الکوفی از وی روایت کند. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
نسبت است به عبرتا، دهی از دهات نواحی نهروان از حوالی بغداد. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
عبره. پند گرفتن. (غیاث اللغات) (از صراح) (ناظم الاطباء). عبره: سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه... که اندر آن عبرتهاست. (تاریخ بیهقی ص 238).
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک
بر خاک آن شهنشه کشور گذشتنی است.
خاقانی.
، نوع. (اقرب الموارد) : و اگر توبه نکند او را بعبرتی باید کشت که جهانیان را بدان اعتبار باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 65) ، سنجیدن. مقیاس گرفتن. (معجم متن اللغه). منقول از مال رؤوس که آن بر سبیل شمار سرهااست نه بمساحت و این گرد فناخسرو اکنون مزرعتی است که عبرت آن دویست و پنجاه دینار بیشتر نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 133). عبرت سه هزاروپانصدوپنجاه درهم است. (تاریخ قم ص 123). و آن مواضع که فراموش کرده باشند و بعد از مساحت و عبرت معلوم شود از آن عشر خراج بستاند. (تاریخ قم ص 108). رجوع به عبره شود، عبور کردن طبیعت است از غفلت بسوی آگاهی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء).
- عبرت دیگران گردانیدن، کسی را سخت تنبیه کردن که دیگران پند گیرند.
- عبرتگه، دنیا است که از حوادث آن عبرت خیزد.
- عبرت نما، آنچه موحب اعجاب شود. شگفت انگیز:
بوقت هندسه عبرت نمائی
مجسطی دان و اقلیدس گشائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
شهرکی است در نواحی نابلس، و در آنجاست قبر عزیر نبی (ع) ، و آن در مغاره ای واقع است. و نیز قبر یوشعبن نون (ع) و مفضل، ابن عم هارون در آنجا قرار دارد. و گویند هفتاد پیغمبر در آنجا موجودند. (از معجم البلدان). و رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خُعَ بَ)
به نهروان است. (از منتهی الارب). عبرتا از نواحی نهروان است و محمد بن عبدالسلام عبرتی کرخی از کرخ عبرتا و خطیب آنجاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
جمع عبره، اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
((ع ِ رَ))
پند گرفتن، ارزیابی کردن، سنجیدن، پند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرات
تصویر عبرات
((عَ بَ))
جمع عبره، اشک ها، سرشک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند، پندآموزی
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتبار، اندرز، پند، درس، شگفت، شگفتی، سنجش، خراج، باج
فرهنگ واژه مترادف متضاد