آباد، ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خرم برای مثال تیغ محمودی که اسلام آبدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری - ۸۴)
آباد، ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خُرم برای مِثال تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری - ۸۴)
غدیر، ژی، آبگیر، ژیر، آژیر، حوض، آب انبار، شمر، (صحاح الفرس)، کوژی، غفچی، فرغر: کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب برجهد از ناف آبدان، (منسوب به رودکی)، نه هر کس کو بملک اندر مکین باشد ملک باشد نه نیلوفر بود هر گل که اندر آبدان باشد، فرخی، آبدان گشت نیلگون دیدار وآسمان گشت نیلگون سیما، فرخی، بهر سو یکی آبدان چون گلاب شناور شده ماغ بر روی آب، اسدی (گرشاسبنامه)، چو ابر فندق سیمین در آبدان ریزد برآرد از دل فیروزه رنگ سیمین رنگ مشعبدیست که بر خرده مهره های رخام بحقه های بلورین همی کند نیرنگ، ازرقی، خور چو سکندر گرفت هفت حوالی ّ خاک ریخت ز چارم سپهر آینه در آبدان، مجیر بیلقانی، فتد تشنه درآبدان عمیق که داند که سیرآب میرد غریق، سعدی، ، قدح، کاسه، آبخوری، اناء، آب وند، آوند: ربود از یهودا سبک جام آب که داند که چون کرد بر وی عتاب مر آن آبدان را بصد پاره کرد بسی شور و پرخاش و پتیاره کرد، شمسی (یوسف و زلیخا)، آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی ماهی آسا هیچ آب از آبدان کس مخور، خاقانی، ، کمیزدان به معنی مثانه، (زمخشری)، ظرفی که مرغ در آن آب خورد
غدیر، ژی، آبگیر، ژیر، آژیر، حوض، آب انبار، شمر، (صحاح الفرس)، کوژی، غفچی، فرغر: کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب برجهد از ناف آبدان، (منسوب به رودکی)، نه هر کس کو بملک اندر مکین باشد ملک باشد نه نیلوفر بود هر گل که اندر آبدان باشد، فرخی، آبدان گشت نیلگون دیدار وآسمان گشت نیلگون سیما، فرخی، بهر سو یکی آبدان چون گلاب شناور شده ماغ بر روی آب، اسدی (گرشاسبنامه)، چو ابر فندق سیمین در آبدان ریزد برآرد از دل فیروزه رنگ سیمین رنگ مشعبدیست که بر خرده مهره های رخام بحقه های بلورین همی کند نیرنگ، ازرقی، خور چو سکندر گرفت هفت حوالی ّ خاک ریخت ز چارم سپهر آینه در آبدان، مجیر بیلقانی، فتد تشنه درآبدان عمیق که داند که سیرآب میرد غریق، سعدی، ، قدح، کاسه، آبخوری، اناء، آب وند، آوند: ربود از یهودا سبک جام آب که داند که چون کرد بر وی عتاب مر آن آبدان را بصد پاره کرد بسی شور و پرخاش و پتیاره کرد، شمسی (یوسف و زلیخا)، آب باران خور صدف کردار گاه تشنگی ماهی آسا هیچ آب از آبدان کس مخور، خاقانی، ، کمیزدان به معنی مثانه، (زمخشری)، ظرفی که مرغ در آن آب خورد
جمع واژۀ بعید، یقال: فلان من بعدان الامیر و من قربائه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بعید شود، بعکوک القوم، آثار فرود آمدن که بعد از رفتن باقی ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بسیاری شتران و غبار و ازدحام آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، میانۀ چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ بعید، یقال: فلان من بعدان الامیر و من قربائه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بعید شود، بعکوک القوم، آثار فرود آمدن که بعد از رفتن باقی ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بسیاری شتران و غبار و ازدحام آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، میانۀ چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (آنندراج)
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن ِ آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
ضمان وپذرفتاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضمانت و کفالت. (از اقرب الموارد). عهّیدی ̍. رجوع به عهیدی شود، عهدان الشی ٔ، وقت آن. (از اقرب الموارد از اساس). عدّان. رجوع به عدان شود
ضمان وپذرفتاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضمانت و کفالت. (از اقرب الموارد). عُهَّیدی ̍. رجوع به عهیدی شود، عهدان الشی ٔ، وقت آن. (از اقرب الموارد از اساس). عِدّان. رجوع به عدان شود
به صیغۀ تثنیه، دو کرانۀ شرم زنان. دو کرانۀ زهدان یا هر دو جانب آن که متصل دو کرانه است یا دو کرانۀ فرج. هر دو کرانۀ فرج. (منتهی الارب). دو لب یا دو سوی رحم یا شرم زن. دو کنارۀ فرج. (مهذب الاسماء). واحد آن، اسکت است
به صیغۀ تثنیه، دو کرانۀ شرم زنان. دو کرانۀ زهدان یا هر دو جانب آن که متصل دو کرانه است یا دو کرانۀ فرج. هر دو کرانۀ فرج. (منتهی الارب). دو لب یا دو سوی رحم یا شرم زن. دو کنارۀ فرج. (مهذب الاسماء). واحد آن، اسکت است
عبدالحمید بن عبد الرحمان بن احمد العبدانی، مکنی به ابوالقاسم. خواهرزادۀ یکی از فضلاء و ائمه است که از خال خود قاضی ابوالحسن علی بن الحسن دهقان، مکنی به ابن عبدالرزاق الکشمیهنی و جز آنان روایت کند. (از معجم البلدان)
عبدالحمید بن عبد الرحمان بن احمد العبدانی، مکنی به ابوالقاسم. خواهرزادۀ یکی از فضلاء و ائمه است که از خال خود قاضی ابوالحسن علی بن الحسن دهقان، مکنی به ابن عبدالرزاق الکشمیهنی و جز آنان روایت کند. (از معجم البلدان)