جدول جو
جدول جو

معنی عبدالمجید - جستجوی لغت در جدول جو

عبدالمجید
(پسرانه)
بنده پروردگار عالی مرتبه و گرامی، نام دو تن از پادشاهان عثمانی
تصویری از عبدالمجید
تصویر عبدالمجید
فرهنگ نامهای ایرانی
عبدالمجید
(عَ دُلْ مَ لِ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 40هزارگزی شمال باختری فریمان. جلگه ای و گرمسیر است. 259 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات، و چغندر است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبدالمحمد
تصویر عبدالمحمد
(پسرانه)
بنده محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالرشید
تصویر عبدالرشید
(پسرانه)
بنده پروردگار هدایت کننده، نام پسر محمد غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالحمید
تصویر عبدالحمید
(پسرانه)
بنده پروردگار ستایش شده، نام دو نفر از پادشاهان عثمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ قُرْ رَ)
عبدالمجید حمصی. محدث است. در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ عَ دُ)
دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 80 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَبو وَ هََ)
عبدالمجید. محدث است و از عدأبن خالد بن هوده روایت کند. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
عبدالوهاب بن عبدالمجید الثقفی. محدث است
لغت نامه دهخدا
عبدالمجید. او از عدأبن خالد و از او عثمان بن عمر روایت کند
لغت نامه دهخدا
(عَ دُسْ سَیْ یِ)
ابن محمد بن عبدالواحد، مکنی به ابونصر و معروف به ابن الصباغ. رجوع به ابن الصباغ ابونصر عبدالسید در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ مَ)
ابن اسماعیل بن محمد القیسی الهروی. قاضی بلاد روم و ثقه بود. در ماوراء النهر فقه آموخت و در بغداد و بصره و همدان و بلاد روم تدریس کرد. وی به سال 534 هجری قمری به دمشق شد و به سال 537 هجری قمری به قیساریه درگذشت. او را کتبی است در فروع و اصول. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ مَ)
ابن علی المنالی الزیادی الحسنی الادریسی. مردی فاضل بود و او را نظم و مؤلفاتی است. از اوست: بلوغ المرام بالرحله الی بیت الله الحرام. وی به سال 1163 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْجَ)
در سلک دانشمندان متعین انتظام داشت. و چند گاه در دارالسیادۀ سلطانی بقلم دانش نقش افاده بر صحیفۀ خاطر طلبه مینگاشت وی به سال 921 هجری قمری درگذشت. وی معاصر امیر سلطان ابراهیم بود. (رجال حبیب السیر ص 192). و رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 346 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ حَ)
ابن عامر بن عبدالبر... معروف به عبدالحمید بک. وی طبیب است و از خاندان عبدالبر در منوفیه مصر است به سال 1300 هجری قمری متولد شد و درسال 1344 درگذشت. او راست: الطب الشرعی فی حصر مبادی. الطب الشرعی فی مصر و جز آن. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالرحمان بن زید بن الخطاب ملقب به عدوی و مکنی به ابوعمر. وی از مردم مدینه و در حدیث ثقه بود عمر بن عبدالعزیز او را ولایت کوفه داد و در حدود سال 115 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالعزیز ملقب به ابوخازم. قاضی شام و کوفه و کرخ و بغداد بود. از تألیفات اوست: ادب القاضی و الفرائض...وی به سال 292 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُرْ رَ)
ابن مسعود بن سلطان محمود و به قول صاحب گزیده فرزند محمود بن سبکتکین بود. کنیت او ابومنصور وملقب به مجدالدوله است. وی مردی شجاع، فاضل و عاقل بود لکن شجاعتی که لازمۀ سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجبان (طغرل برادرزادۀ مودود) میزیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت عبدالرشید به خیال دور کردن او وی را به سیستان به جنگ سلاجقه فرستاد. طغرل پس از فتوحاتی که نصیبش شد به غزنه برگشت و برعبدالرشید عاصی شد او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی به سال 444 بکشت. (از حبیب السیر ج 2ص 395) (از تاریخ ایران سال چهارم صص 267- 268)
ابن ابی حنیفه بن عبدالرزاق، مکنی به ابوالفتح و ملقب به ظهیرالدین معروف به الولوالجی. وی فقیه حنفی بود. و او راست: فتاوی الولوالجیه. وی به سال 467 هجری قمری در الولوالجی متولد و سال 545 در همانجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن احمد بن ابی یوسف هروی، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور عبدالرشید در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ مَ)
در اوایل سلطنت سنجر سلجوقی به وزارت رسید و به مجیرالملک ملقب گردید. وزیری مدبر و باکفایت بود اما سرانجام به سعایت فخرالملک مظفر بن نظام الملک و مادر سنجر و امیر ارغوش از وزارت معزول شد و اموالش مصادره گردید و به بهانۀ رسالت به غزنین به درگاه بهرام شاه غزنوی فرستاده شد. وی مدتی در دربار سلطان غزنوی بود تا درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 512)
لغت نامه دهخدا