جدول جو
جدول جو

معنی عبدالغفار - جستجوی لغت در جدول جو

عبدالغفار
(پسرانه)
بنده پروردگار بخشاینده گناه
تصویری از عبدالغفار
تصویر عبدالغفار
فرهنگ نامهای ایرانی
عبدالغفار
(عَ دُلْ غَفْفا)
جمال الدین بن مولانا جلال الدین اسحاق سمرقندی. وی مردی مورخ بود. (از رجال حبیب السیر ص 98)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبدالغفور
تصویر عبدالغفور
(پسرانه)
عبدالغفار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالستار
تصویر عبدالستار
(پسرانه)
بنده پروردگار عیب پوشاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالجبار
تصویر عبدالجبار
(پسرانه)
بنده پروردگار که دارای جبروت است
فرهنگ نامهای ایرانی
(عَ دُلْ حَ سَ)
دهی است از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 31هزارگزی باختر هریس و دوهزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 582 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ جَبْ با)
ابن احمد بن عمر الطر سوسی، مکنی به ابوالقاسم. وی عالم به قراآت بود و کتابی بنام المجتبی الجامع در علم قرائت تألیف کرده است. او به سال 331 متولد شد ودر 420 هجری قمری به مصر درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن خالد بن بن عمران السرتی، مکنی به ابوحفض. وی فقیهی فاضل و زاهد و در فضل ودینداری ضرب المثل بود. به سال 194 هجری قمری متولد شد و به سال 281 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالله بن احمد قرطبی قیروانی، مکنی به ابوطالب. به ادب و عربیت و تاریخ معرفتی داشت. او را شعری است و تاریخی تصنیف کرد. وی به سال 510 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُدْ دا)
ابن قصی بن کلاب بن قره از قریش جد جاهلی است. وی از طرف پدر پرده دار کعبه بود و پسران او نیز این منصب را داشتند سپس بنی عبدمناف بن قصی بن کلاب درصدد اشغال آن منصب برآمدند و سرانجام سقایت و رفادت مکه به بنی عبدمناف واگذار و پرده داری به بنی عبدالدار رسید. (از الاعلام زرکلی) (از صبح الاعشی ج 1 ص 356)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَفْ فَ قُدْ دی)
عبدالغفار صاحب الجیش از ممدوحان خاقانی شروانی و از رجال قرن ششم هجری است:
بگزیدۀ حق موفق الدین
کز باطل شد سپید دیوان.
خاقانی.
فهرست دول موفق الدین
کز خط سعادت اوست عنوان.
خاقانی.
ختم فضلا موفق الدین
مقصود قران و صدر اقران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
اسمش عبدالغفار از مردم مدینه المؤمنین کاشان است. زیاده بر این ازحالش خبری معلوم نشد این رباعی از فکرهای او است:
یک لحظه غم تو بیوفایی نکند
با غیر دل من آشنایی نکند
غم با دل خون گرفته عهدی کرده ست
تا او باشد از او جدایی نکند.
(آتشکده آذر چ شهیدی ص 250)
لغت نامه دهخدا
عبدالغفار، فاخربن شریف ملقب به حمید امیرالمؤمنین. او از چهارده سالگی بخدمت یمین الدوله محمود بن سبکتکین پیوست و به سال 421 ه. ق. بدیوان رسالت درآمد. و به روزگار شهاب الدوله مودودبن مسعود برسولی این پادشاه به بغداد شد. و بزمان عزالدوله امیر عبدالرشید بشغلی بخراسان رفت و عقد عهدی کرد. و بعهد جمال الدوله فرخ زاد ریاست بست بدو مفوض گشت. ابوالفضل بیهقی آرد که ابوسعید در سنۀ 450 ه. ق. یادداشتهای گرانبها برای تکمیل تاریخ بمن داد و او را بدین احسان میستاید
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ غَفْ فا)
عبدالرحمن بن عیسی بصری. از روات است. روات در تاریخ علم حدیث اسلام اهمیت بسیاری دارند، زیرا بدون وجود آنان، روایت های نبوی و اهل بیت (ع) نمی توانستند به نسل های بعدی منتقل شوند. این افراد به طور مستقیم یا از طریق واسطه ها، به جمع آوری و انتشار روایت های پیامبر اسلام و امامان دوازده گانه پرداخته اند. نقش این روات در حفظ و گسترش اسلام و تعلیمات پیامبر (ص) انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ غَفْ فا)
ابن عبدالواحد بن وهب ملقب به أخرس. از فحول شعرای متأخر است. او را دیوانی است بنام الطرازالانفس فی شعرالاخرس. وی به سال 1225 هجری قمری به موصل متولد شد و در 1290 هجری قمری به بصره درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالغفار قنوی. او راست: شرح نوابغزمخشری، و آنرا983 هجری قمری به پایان رسانیده است
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ غَفْ فا)
ابن عبدالکریم بن عبدالغفار القزوینی ملقب به نجم الدین. وی فقیه شافعی است. از کتب اوست: الحاوی الصغیر، العجایب فی شرح اللباب. وی به سال 665 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا