جدول جو
جدول جو

معنی عبایه - جستجوی لغت در جدول جو

عبایه(عَ یَ)
اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عبایه
وستر (عباء)، گلیم نگارین نوعی گلیم مخطط و منقش جمع عباء ات
تصویری از عبایه
تصویر عبایه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عُ دَ)
ابن صامت بن قیس الانصاری الخزرجی، مکنی به ابوالولید. از صحابه بود و در بیعت عقبه و فتح مصر و دیگر جنگها حاضر بود. او نخستین کسی است که قضاوت فلسطین یافت. در سال 38 قبل از هجرت متولد شد و به سال 34 هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 33 و ج 5 ص 102 شود
ابن عقیل بن کعب بن عامر بن صعصعه. از مردم هوازن و از عدنان و جدی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به معجم قبائل العرب شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
رجوع به عمایت شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
احمق شدن. گول گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ل لَ)
عباله. ثقل و گرانی. (منتهی الارب). گرانی. یقال: القی علیه عبالته، ای ثقله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با سی یَ)
نسبت است به مردی که نام او عباس است و اغلب عباس بن عبدالمطلب را خواهند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
شهر کوچکی است و اولین اقامتگاه بریدان بود که از شام بمصر میرفتند. آن را درختان بلند خرما بوده. و در زمان ملک عادل بن ایوب شد. وی آن مکان را محل تفریح خود قرار داد. نزدیک آن مصید و شکارگاه زیادی است زیرا در پانزده فرسنگی قاهره واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گویند کوهی است مشهور در بحرین. و گویند عمامیه و بذیل دو کوهند در عالیه. و نیز گویند عمایه کوهی است در نجد در بلاد بنی کعب و ازآن حریش و حق و عجلان و قشیر و عقیل. و چون هرچه وارد این کوه شود نام و اثر او از بین میرود، لذا آن را بدین نام خوانده اند. و آن کوهی است مستدیر وحداقل طول و عرض آن ده فرسخ باشد. این کوه از تپه هایی پی در پی و قرمزرنگ تشکیل شده است. و در آن آبهایی اندک و شغال و پلنگ یافت شود. و درختانی بسیار دارد که اکثر آنها درخت ’بان’ است و قله هایی دارد که نتوان آنها را پیمود. (از معجم البلدان). عمایه، کوهی است در بلاد هذیل. (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ لَ)
عنایت. مشغول کردن کار کسی را و بی آرام ساختن و اندوهگین نمودن او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عارض شدن امری بر کسی و مشغول داشتن و محزون ساختن وی. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی. رجوع به عنایه و عنی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یی ی)
محمد بن یحیی العبایی سمرقندی، مکنی به ابواحمد. وی از عبدالعزیز بن مرزبان روایت کند و علی بن ابراهیم بن نصرویه سمرقندی از وی روایت کند. (از اللباب ج 2 ص 111)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عنایت. مشغول کردن کار کسی را و بی آرام ساختن و اندوهگین نمودن او. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عارض شدن امری بر کسی و مشغول داشتن و محزون ساختن وی. (از اقرب الموارد). عنایه. عنی. رجوع به عنایه و عنی شود، رنج دیدن بجهت کسی. (از منتهی الارب). رنج دیدن در کار کسی و مشغول شدن بدان. (از ناظم الاطباء). اهتمام کردن کسی بر حاجتی، وپرداختن به آن حاجت و مشقت دیدن بخاطر آن. (از اقرب الموارد). عنی. رجوع به عنی شود، اراده کردن و قصد کردن مطلبی را از گفتاری. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عنی. رجوع به عنی شود، نگاه داشتن. (از منتهی الارب). حفظ کردن و محافظت نمودن، فروگرفتن و حادث گردیدن کار، رویانیدن زمین گیاه را، گواریدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، عرضه کردن و مشغول نمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
حیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عَ یَ)
پی که در آن سر استخوانهای بند دست ستور ترتیب یافته یا پی دست یا پای یا پی باطن سم اسب و گاو یا پی هر چه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عصبی است مرکب در آن نگین ها است از استخوان چون نگین انگشتر. (منتهی الارب) ، دست و پای ستوران و گفته اند هر عصبی است در دست یا پا و گفته اند عصبی است در داخل خرده گاه ساق و ذراع از اسب و گاو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
عجوه. خرمائی است نیکو به مدینه. (از اقرب الموارد). (ع / ع ) المرالمحشی ّ فی وعائه. (المنجد) (از منتهی الارب). رجوع به عجوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سی یَ)
منسوب است به قبیلۀ عبس. (معجم البلدان ج 5 ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
آبی است به عریمه بین دو کوه طی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آبی است مر عوف بن عبد راکه از بهترین آبهای آنان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با اَ تُ)
دهی است به مرج. (از اللباب) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن نیکوروی حسنه. (منتهی الارب) (آنندراج). زن زیبا. گویند: جاریه عابیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
رجوع به عبارت شود
لغت نامه دهخدا
از ریشه عبری گزاره، ویچارش ویچاردن (تعبیرکردن)، خوابگزاری (تعبیر خواب)، سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابیه
تصویر عابیه
زن زیبا، رشته کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجایه
تصویر عجایه
پی (عصب)، پی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباله
تصویر عباله
سنگینی گرانی، ستبرگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقیه
تصویر عباقیه
ترفند گر، زیرک مرد، پتیار (بلا)، نشان زخم جای زخم، دزدنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباسه
تصویر عباسه
از نام های تازی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبدیه
تصویر عبدیه
بند گی پرستش
فرهنگ لغت هوشیار
نیایندگان شاخه ای از رویگردانان (خوارج) و یاران عبدالله بن اباض آنان را اباضیه نیز می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظایه
تصویر عظایه
مارمولک چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمایه
تصویر عمایه
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنایه
تصویر عنایه
آختن هنجیدن، پاسداشت نگهداری، نواخت نوازش، بخشش دهش، نگرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبایه
تصویر لبایه
درخت سپندار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبایه
تصویر هبایه
پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار