جدول جو
جدول جو

معنی عبادانی - جستجوی لغت در جدول جو

عبادانی
(عَبْ با)
یا آبادانی. ابوبکر احمد بن سلیمان بن ایوب بن اسحاق بن عبده بن ربیع العبادانی ساکن بغداد بود و از علی بن حرب طائی روایت کند و حاکم ابوعبداﷲ و ابوعلی بن شاذان از وی روایت دارند. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
عبادانی
(عَبْ با)
نسبت است به عبادان (آبادان) که شهری است بنواحی بصره. رجوع به عبادان شود. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
عبادانی
آبادانی منسوب به عبادان از مردم عبادان آبادانی
تصویری از عبادانی
تصویر عبادانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عابدانه
تصویر عابدانه
همچون عابدان، به روش عابدان، همراه با عبادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادانی
تصویر آبادانی
آباد بودن، آباد ساختن زمین با کشت وکار، آباد کردن، جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
عمران. عمارت. (دستوراللغة) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است. (کلیله و دمنه). و بهیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان وتألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). (ا مرکب) محل معمور. آبادی. قریه. ده. شهر : زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه).
آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی.
معموره ارض. ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. (حدودالعالم). و خراسان نزدیک میانه آبادانی جهان است. (حدودالعالم). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی). سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم). (حامص مرکب) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. (حدودالعالم). مجازاً، رفاه. سعادت. غنا : و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
- امثال :
آب آبادانی است .
آب به آبادانی میرود ،رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی ، مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی ، نگویند در آبادانی . (از اسرارالتوحید).

آبادانی. (اخ) نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است ، منسوب بشهر آبادان.
لغت نامه دهخدا
نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است، منسوب بشهر آبادان
لغت نامه دهخدا
(آبادانی)
عمران. عمارت. (دستوراللغه) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است. (کلیله و دمنه). و بهیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان وتألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه)،
{{اسم مرکّب}} محل معمور. آبادی. قریه. ده. شهر: زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه).
آفتابی که رسد منفعت است
بخرابی و به آبادانی.
انوری.
، معمورۀ ارض. ربع مسکون: و این (هندوستان) بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. (حدودالعالم). و خراسان نزدیک میانۀ آبادانی جهان است. (حدودالعالم). آن مملکت های بزرگ که گرفت (اسکندر مقدونی) ودر آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهرتماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی)، سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است: و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم)،
{{حاصل مصدر مرکّب}} بسیارمردمی: و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. (حدودالعالم)، مجازاً، رفاه. سعادت. غنا: و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
- امثال:
آب آبادانی است.
آب به آبادانی میرود،رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی، مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی، نگویند در آبادانی. (از اسرارالتوحید)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عبدالحمید بن عبد الرحمان بن احمد العبدانی، مکنی به ابوالقاسم. خواهرزادۀ یکی از فضلاء و ائمه است که از خال خود قاضی ابوالحسن علی بن الحسن دهقان، مکنی به ابن عبدالرزاق الکشمیهنی و جز آنان روایت کند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سخنگویی فصاحت و بلاغت، دانستن زبانهایی به جز زبان مادری، شاگردی تعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبادیانی
تصویر قبادیانی
کواتانی کوادیانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادوزی
تصویر عبادوزی
وستر دوزی، گلیم بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابدانه
تصویر عابدانه
زاورانه خدا پرستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
همچون بادبان بودن و عمل کردن مجازا بسرعت بردن، کشتی رانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادان
تصویر عبادان
آبادان شهری است در خوزستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادانی
تصویر آبادانی
عمران، عمارت، آباد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادانی
تصویر آبادانی
عمران، آبادی، منسوب به شهر «آبادان»، آبادی، قریه، رفاه، آسایش، زراعت، کشاورزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
آبادی، عمارت، عمران، ترقی، توسعه، رونق، آسایش، ترفیه، رفاه
متضاد: خرابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی خویشتن را به خواب، در جایگاهی آبادان مقیم بیند دلیل کند که خیر و منفعت یابد، به قدر آبادانی ک دیده بود و اگر به خلاف بیند، دلیل بر شر و فساد و مضرت وی کند. جابر مغربی
اگر بیند که جایگاهی خراب را آبادان همی کرد، چون مسجد و مدرسه و خانقاه و آن چه را بدین ماند، دلیل کند بر صلاح دین و خرد و ثواب آخری که وی را حاصل شود واگر بیند که زمینی خراب از خود آبادان همی کرد، چون سرا و دکان و مانند این، دلیل کند که خیر و فایده این جهان یابد و اگر بیند که جایگاه آبادان بیفتاد و خراب شد، دلیل کند که به اهل آن جایگاه، بلا و مصیبت رسد. محمد بن سیرین
دیدن آبادانی به خواب بر چهار وجه بود: اول: بر صلاح کارهای این جهانی. دوم: خیر و منفعت، سوم: بر داد و کامرانی، چهارم: بر گشایش کارهای بسته .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
Breezy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
venteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ventoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
berangin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ลมพัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
winderig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
вітряний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ventoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ventoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
微风的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
wietrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
windig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ветреный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
हवा से भरा
دیکشنری فارسی به هندی