جدول جو
جدول جو

معنی عاکوب - جستجوی لغت در جدول جو

عاکوب
گرد و غبار، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
کوبیده شده در زیر پا، پامال، پاکوبنده، رقاص
پاکوب کردن: چیزی را در زیر پا له کردن، لگد کردن، پامال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
انبوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، عکوب، مرد ایستاده. متوقف، شتران گردآمده بر حوض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
غبار و گرد. (منتهی الارب). غبار، و گویند غبار دود. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خاردار که پختۀ آن را میخورند. (از اقرب الموارد). کنگر را گویند و آن رستنیی باشد خاردار که با ماست پرورده شود و خورند. (از برهان) (از آنندراج). کنگر. (الفاظ الادویه). خرشف. (اختیارات بدیعی). نوعی از خرشف بری است، برگش با سفیدی و تخمش سبز و مستطیل، و چون برشته کنند لذیذ میشود و با قهوه مغشوش میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کَ)
گروه انبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عاکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاکب شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
فراهم آمدن شتران بر حوض، یا عام است. (از منتهی الارب). ازدحام کردن شتران. (ازاقرب الموارد). انبوهی کردن شتر بر آب. (تاج المصادر بیهقی) ، ایستادن. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بانگ وفریاد کردن. (از منتهی الارب) ، گرد آمدن پرندگان اطراف مرده. (از اقرب الموارد) ، جوشیدن دیگ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
راکبه، (اقرب الموارد)، نهال خرمابن بر مادر رسته، (از متن اللغه) (منتهی الارب) (از آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء)، شاخ خرمایی بر تنه خرما برآمده، (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوفته شده بپای،
پای باز، رقاص
لغت نامه دهخدا
بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، مأخوذ از بربری، فرفیون، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
پاکوبنده پای باز رقاص، کوفته شده بپای پاکوبیده پایمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکب
تصویر عاکب
گروزه (جمع جمعیت)، انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکوب
تصویر عکوب
فرانسوی تازی گشته کنگر از گیاهان جوشیدن دیگ، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکوب
تصویر راکوب
پا جوش کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
((کَ نِ یا نَ))
رقاص، کوفته شده، له شده، پای کوب
فرهنگ فارسی معین
رقاص، پایکوب، دست افشان، پای خست، لگدکوب، لگدمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاده صاف کن، راه کوب
فرهنگ گویش مازندرانی