جدول جو
جدول جو

معنی عامری - جستجوی لغت در جدول جو

عامری
(مِ)
منسوب به قبیلۀ بنی عامر از قبائل عرب است که سرسلسلۀ ایشان عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بودو این عنوان عامری در رجال لقب ابان بن کثیر و احمد بن رشید و اسماعیل بن جعفر و حاشدبن مهاجربن و حبه بن بعلبک و حسین بن عثمان و عبید بن کثیر و عثمان بن عیسی وجمع بسیاری دیگر است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 51)
لغت نامه دهخدا
عامری
(مِ)
یحیی بن بکر عامری یمنی ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوزکریا از فضلاء و محدثان عامه بود. وی به سال 893 هجری قمری درگذشت. از تألیفات او است: بهجه المحافل فی السیر و المعجزات و الشمائل. (ریحانهالادب). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1261 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عامر
تصویر عامر
(پسرانه)
آباد کننده، معمور، آبادان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عامره
تصویر عامره
(دخترانه)
مؤنث عامر، آباد کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامری
تصویر سامری
از مردم سامره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامی
تصویر عامی
جاهل، نادان، بی سواد، برای مثال بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی - ۴۱۹)، مقابل علوی، غیر سیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامر
تصویر عامر
آباد کننده، معمور، آباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامره
تصویر عامره
عامر، آباد کننده، معمور، آباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عماری
تصویر عماری
کجاوه، هودج
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ابراهیم بن یحیی. از افاضل علمای اوایل قرن سیزدهم هجرت بود که در حدود 1230 هجری قمری درگذشت. وی از شاگردان سید بحرالعلوم بود و از آثار اوست تخمیس قصیدۀ میمیۀ ابوفراس حمدانی حاوی 54 بیت که همه آنها بهمان روش تخمیس شده است و در منن الرحمان شیخ جعفر نقدی مندرج است. (از ریحانه الادب)
بدرالدین بن سید احمد بن زین العابدین حسنیی عاملی انصاری، ساکن طوس و یکی از مدرسین آنجا بود. او مردی فقیه و محدث و ادیب و شاعر بوده و از معاصرین شیخ حر عاملی ونوۀ دختری میرداماد بود. و از تألیفات اوست: حجیهالاخبار و شرح زبدۀ شیخ بهائی. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مؤنث عامر. آبادکننده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، معمور. آباد، به مجاز، انباشته و پر: به اندک زمانی آن مال بسیار را بخزانۀ عامره میرسانیم. (حبیب السیر ج 3 ص 352) ، مار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عوامرالبیوت و عامر شود
لغت نامه دهخدا
نام بطنی است که در شهر جرابلس بسر برند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از عشائرالشام)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
محمد بن عبدالستار کردری عماری حنفی. ملقب به شمس الائمه است. وی از فقهای مشهور بوده است. (از تاج العروس)
نام او عبدالواحد بن احمد عماری عدل می باشد. وی استاد و شیخ ابن الصابونی بوده است. (از تاج العروس)
احمد بن محمد بن عیسی عماری. وی استاد و شیخ ’ابن جمیع’ بوده است. (از تاج العروس)
ابومحمد بن ابی عمرو بن ابی الحسن عماری. بزرگ خاندان عماری در بیهق است. رجوع به عماریان بیهق و عماری (عبدالرحمان بن ابی عمرو احمدبن...) شود
محمد بن ابی الحسن علی بن حسن عماری. ملقب به نجم الدین. وی از خاندان عماری در بیهق است. رجوع به عماریان بیهق شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما ری یَ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 151 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما / عَ)
آنچه بر پشت پیل نهند و در آن نشینند و آن منسوب است به ’عمار’ واضع آن. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). صندوق مانندی که برای نشستن سوار آن را بر روی پشت شتر و فیل میگذارند وآن را محمل و هودج هم گویند. و در عربی با تشدید میم است و منسوب به ’عمار’ که نام اول سازندۀ آن بود.و بیشتر عمّاریه استعمال می شده. (از فرهنگ نظام). حوضۀ چوبی که بر پشت فیل بندند، و این بمنزلۀ کجاوه و محمل باشد بر پشت استر. (بهار عجم). هودج مانندی که بر پشت فیل بندند، مانند کجاوه و محمل که بر پشت استر و اشتر بندند. (ناظم الاطباء). و از لفظ ’عماری دار’ که کنایه از ساربان است، مستفاد میشود که عماری بمعنای ’محمل’ نیز آمده است. (آنندراج) :
ز گوهر یمن گشته افروخته
عماری یک اندردگر دوخته.
فردوسی.
عماری به پشت هیونان مست
چنان چون بود ساز و آیین ببست.
فردوسی.
عماری و بالای هودج بساخت
یکی مهد تا ماه را درنشاخت.
فردوسی.
بیاورد پس خسرو خسته دل
پرستنده سیصد، عماری چهل.
فردوسی.
عماری بماه نو آراسته
پس پشت او اندرون خواسته.
فردوسی.
با شیر ژیان روز شکار آن بنماید
کز بیم شود نرمتر از پیل عماری.
فرخی.
باد خزانی ز ابر پیلان کرده ست
از پی آن تا ترا کشند عماری.
فرخی.
بندگان تو با عماری و مهد
خادمان تو با کلاه و کمر.
فرخی.
بانگ صلوات خلق از دور پدید آید
کز دور پدید آید از پیل تو عماری.
منوچهری.
بوستان بانا امروز به بستان بده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
منوچهری.
گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر
خنیاگران او را پیل است بر عماری.
منوچهری.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس چتر و عماری.
زینبی.
سعد را به عماری اندر به سیستان فرستاد. (تاریخ سیستان). احمد بیرون شد... سوی کرکوری اندر عماری و سرهنگان با او و غلام او تگین با او بود اندر عماری، و یاران او بازگشتند و استر را پی کردند. (تاریخ سیستان).
پس آنگه بود چون شاهانه آیین
فرستادش عماریهای زرین.
(ویس و رامین).
کوتوال قلعۀ کوهتیز با پیاده ای سیصد تمام سلاح با او نشاندند، حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 67). از بلخ حرکت کرد (خواجه احمد) و در راه هرچند پیل با عماری و استر بامهد بود با خواجه، وی بر تختی می نشست. (تاریخ بیهقی ص 246). لشکر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها و بدو رویه بایستادند. (تاریخ بیهقی ص 290). فزون از صد شتر در زیر بار او، و او در عماری نشسته بود. (منتخب قابوسنامه ص 21).
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری.
ناصرخسرو.
نز عماری من آمدم بیرون
نه بدیده ست روی من مادر.
مسعودسعد.
تا که عروس دولتت یافت عماری از فلک
بهر عماریش کند ابلق گیتی استری.
خاقانی.
ز پی عماری تو چه روان کنیم مرکب
چو رکیب تو روان شد، چه محل روان ما را.
خاقانی.
حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست
در کوچۀ حدوث عماری کبریا.
خاقانی.
جمعی را فرستادند و او را در عماری نهاده به قهندز نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 51). او را در عماری بر صوب ترکستان بردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 90). درپوشید ردای ردی و درآمد در عماری بلاء. (ترجمه تاریخ یمینی ص 450).
لیلی چو ستاره در عماری
مجنون چو فلک به پرده داری.
نظامی.
گل چون رخ لیلی از عماری
بیرون زده سر به تاجداری.
نظامی.
پریرویی است شیرین در عماری
پرند او شکر در پرده داری.
نظامی.
سلیمان است گویی در عماری
که بر باد صبا تختش روان است.
سعدی (بدایع).
ز جا برخاست با صد بیقراری
چو مه بنشست در شبگون عماری.
میرخسرو (از آنندراج).
بر گوهر غم کشد عماری
بر مرکب خون کند سواری.
شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
توحید تو هرکه راند بی قیل
بر مورچه زد عماری فیل.
شیخ ابوالفیض فیاضی.
چشم بهار مثلت لیلی وشی ندیده
گلشن به دوش گیرد چون گل عماری تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
شدم از صحاری من اندر عماری
و قد صرت حقاً سعیدالعواقب.
(منسوب به حسن متکلم).
- عماری یکی، دو کس که در یک محمل نشینند، مانند: خانه یکی. (از آنندراج).
، تابوت. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از بهار عجم). تابوت حمل مرده. (فرهنگ نظام). تابوت بزرگ با سقف، و سقف آن هلالی باشد، و خاص سلاطین و بزرگان از علماء و ارکان باشد. تخت روان. (یادداشت مرحوم دهخدا). تخت روان مانندی که تابوت مرده را در آن گذاشته بر دوش کشند. (ناظم الاطباء) :
به آب سرشکم بشویید تن
بسازیدم از برگ نسرین کفن
گل اندرعماری من گسترید
عماریم چون غنچۀ گل برید.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به عابر. رجوع به عابر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام شمشیر ابرهه بن صباح حمیری است. (از تاج العروس) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نسبت است به عابربن ارفخشدبن سام. (لباب الانساب). رجوع به عابربن شالخ شود
لغت نامه دهخدا
از امراء قوم اسرائیل بوده و در 918 قبل از میلاد زمام امور آن قوم را بدست داشته است، خانه وی از طرف مخالفینش محاصره و سوخته شد و او خود نیز طعمه حریق گردید، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابراهیم بن ابی العباس. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
ابوسعید بن ابی الحسین بن ابی السعید سامری. او راست: التوراه چ لیدن 1851 میلادی (معجم المطبوعات)
نام پادشاه کالیکوت ها است. (حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 625)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام او موسی بن ظفر، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده، پس گفت آنچه گفت و بدین احتیال نه و نیم سبط گوساله پرست شدند. در تفسیر زاهدی مرقوم است که سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون بنزدیک آدمی شود در اندامش آتش خیزد، لامساس گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی علیه السلام بود. کما قال اصدق القائلین تعالی و تقدس: فاذهب قال لک فی الحیوه ان نقول لامساس. (شرفنامۀ منیری). نام مردی است که در غیبت موسی گوساله ای کرد اززر و آن بانگ کردی و بنی اسرائیل را آنگاه که موسی به طور بود بپرستش گوساله ای گمراه ساخت. (مؤلف). نام مردی زرگری منافق در بنی اسرائیل. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 56). صاحب قصص الانبیاء آرد: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی. (قرآن 96/20). چون گوساله را سجده کردند سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی. (قرآن 88/20) ، گفت اینک خدای شما و خدای موسی. و همه بنی اسرائیل سجده کردند مگر دو سبط که سجده نکردند و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی پنجاه هزار مرد. خدای تعالی زمین را فرمان داد که آن دو سبط را که مؤمن بودند در خود کشیده بکناره کوه قاف بیرون آورد و همه به یک مقام خانه ساختند و در خانه ها سجده کردند و عبادت میکردند خدای تعالی آن وادی را که ایشان بودند چندان نعمت بیافرید که صفت نتوان کرد چندان که میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی... بعد از آن موسی چون از کوه طور باز آمد آن قوم را دید همه گوساله پرست شده اند. موسی هارون را گفت که تو خلیفه بودی چون بگذاشتی که قوم گوساله پرست شدند هارون گفت فرمان نبردند چون من تنها بودم مرا ضعیف شمردند خواستند مرا بکشند موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت و غل در گردن برادر کرد و می کشید موسی محاسن هارون را نگرفته بود ولیکن هارون از بهر آن گفت که محاسن مرا مگیر که موسی را شرم آید و دست از وی بدارد موسی گفت که این گوساله درست کرد؟ گفتند سامری، او را طلب کرد گفت تو را که فرمود که فتنه در میان قوم اندازی ایشان را از راه بیرون بری. قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول (قرآن 96/20) ، من آن دیدم که شما ندیدید قبضه خاکی اززیر سم اسب جبرئیل برگرفته بودم در دهان گوساله دمیدم بسخن آمد. موسی سر بسوی آسمان کرد و گفت الهی اگرگوساله را سامری کرد که او را بسخن آورد، ندا آمد که یا موسی گوساله را سامری کرد من او را بسخن آوردم موسی بانگ برآورد و گفت: ان هی الافتنتک تضل بها من تشاء. (قرآن 155/7). ندا آمد: یا موسی قوم را بهارون سپاری ندانی که همچنین باشد و آن قوم را نتوانست نگاه دارد چرا قوم را بمن نسپردی تا بسلامت بتو باز دهم... از سر ایشان باز شد و بنی اسرائیل روی بعبادت کردند و بحکم توریه کار کردند و بعضی هنوز در گوساله مینگریستند موسی سوگند یاد کرد که آن گوساله را پاره پاره کند و به دریا اندازد. (از قصص الانبیاء ص 112، 113، 114، 115). صاحب حبیب السیر آرد: سامری بروایت طبری شخصی بود موسوم بموسی بن ظفر از اهل عراق او بعبادت اصنام قیام و اقدام می نمود. و او در زمان نبوت موسی علیه السلام بمصر آمده سعادت ایمان دریافت و در آن وقت که بنی اسرائیل از موسی التماس کردند که: اجعل لنا الهاً کما لهم الهه (قرآن 138/7). سامری کمال بلاهت اسرائیلیان را دانسته بخاطرش گذشت که آن مردم را بسهولت در وادی ضلالت میتوان انداخت و چون موسی از آنچه با قوم وعده فرموده بود چند روزی زیاده در کوه طور توقف نمود بنی اسرائیل مضطرب شده هارون را گفتند خلف دروعده موسی بوقوع انجامید و نمیدانیم که کلانتران مارا کجا برد و از آن می اندیشیم که ایشان را کشته باشند سامری که این سخن را شنید مجال سلطنت یافته و گفت ای قوم من میدانم که موسی چرا دیر می آید. بنی اسرائیل گفتند آنچه میدانی بگو سامری گفت بسبب ملابس و اسلحه و حلی فرعون و قبطیان که شما بخلاف رأی موسی متصرف گشتید خاطر آن جناب رنجش تمام پیدا کرده و از میان شما کنار گرفته تا اگر بشآمت نافرمانی قوم بلایی نازل گردد اینجا نباشد اکنون مصلحت آن است که از سر آن اموال درگذارید بی شبهه چون بر این موجب عمل نمائید کلیم اﷲ مراجعت نماید، یهود این سخن را بسمع قبول جای دادند و آنچه از غنایم قبطیان گرفته بودند در چاهی انداختند و سر آن چاه را استوار ساختند بعد از دو سه روز کرت دیگر سامری با بنی اسرئیل گفت که موسی بمیان شما نخواهد آمد تا وقتی که آن اموال را نگذارید و نسوزید. یهود ثانیاً رأی سامری را مستصوب شمرده سر آن چاه را باز کردند و آنچه از غنایم سوختنی بود در آتش انداختند و اجناس گداختنی را تسلیم سامری نمودند تا بصناعت صباغت که میدانست بگدازد و آن ضال مضل طلا ونقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکی که از زیر سم اسب روح الامین برداشته بود در جوف آن گوساله ریخت و فی الحال از گوسالۀ زرین صدایی ظاهر شد و بقولی اجزاء آن هیکل متحول به گوشت و پوست پی و استخوان گشت و چون این صورت غریب روی نمود سامری اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای شما و موسی است او را عبادت کرده التماس نمائید که موسی را بمیان شما بازگرداند یهود فریب یافته کمر گوساله پرستی بر میان بستند. (از حبیب السیر چ تهران خیام ص 92 و 93) :
چوب موسی گرفتار بنمود سحر ساحری
سامری کرد آخر اندر امت وی سامری.
رودکی (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 633).
به هارون ما داد موسی مر آن را
نبرده ست دستی بدان سامری را.
ناصرخسرو.
امام زمانه که هرگز نرانده ست
بر شیعتش سامری ساحری را.
ناصرخسرو.
دست موسی گشت گویی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری.
معزی.
اسحار در مساحره و باسامری در مسامره.
(ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 101).
چنان در سحرکاری دست دارد
که سحر سامری بازی شمارد.
نظامی.
پیش تخت خسرو موسی کف هارون زبان
این منم چون سامری سحر از میان انگیخته.
خاقانی.
گاو را چون خدا ببانگ آرد
عمل دست سامری منگر.
خاقانی.
قامتی داری که سحری میکند
کاندر آن عاجز بماند سامری.
سعدی (طیبات).
گر عدویت میزند لافی بهم نامیست بس
تو چو موسی کلیم و او چو موسی سامری.
سلمان (از شرفنامه).
بانگ گاوی چه صدا باز دهدعشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.
حافظ.
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
بغمزه رونق ناموس سامری بشکن.
حافظ.
بی خاک پای مرکب جبریل بین که کرد
از زر نظم خامۀ من سحر سامری.
کاشانی (از لباب ص 160).
رجوع به تاریخ گزیده ص 46 ببعد شود
سرهنگی بود از سرهنگان دیلمان و او از بزرگان مصر بود و دعوت مصر پذیرفته او را امیرجلیل سید معتمد از شام نوشتندی و بسامیری پیش المنتصر بالله فرستاد و از او مدد خواست و او را قائم مقام خلیفه و سلطان طغرل بیک تحویل داد. رجوع به تاریخ گزیده ص 354، 355 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نسبتی است به اخمور که بطنی است از اعراب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام طایفه ای از طوایف بلوچستان ناحیه بمپور و مرکب از300 خانوار است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 99) ، مغلم. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) ، لوطی. (آنندراج) ، شرور. (ناظم الاطباء) ، بزدل. (آنندراج). کم جرأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری راین و 15هزارگزی باختر راه شوسۀ بم به کرمان. 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
جزیره ای است در خلیج بنگالۀ هندوستان مقابل ساحل آراقان، که درازای آن 82هزار گز و پهنای آن بین 14هزار و 32هزار گزمیباشد، مساحت آن با جزایر کوچک شمالی آن در حدود 2095میلیون گز مربع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاری
تصویر عاری
لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم سامر یا سامره و آن که در زمان موسی گوساله سخنگو را ساخت از آن جاست منسوب به سامره، از مردم سامره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماری
تصویر عماری
تابوت، تخته ای که مرده را بر روی آن گذارند و به گورستان میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامره
تصویر عامره
آباد کننده، انباشته و پر، آباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامی
تصویر عامی
جاهل و بیسواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامره
تصویر عامره
((مِ رَ یا رِ))
مؤنث عامر، معمور، آباد، پر، انباشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عماری
تصویر عماری
((عَ))
کجاوه، محمل، هودج
فرهنگ فارسی معین
تابوت، تخت روان، کجاوه، محمل، هودج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند در عماری نشسته بود و آن عماری را بر اسب یا اشتر بسته بودند و میرفت، دلیل است که بزرگی و منفعت یابد. اگر بیند آن عماری بیفتاد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن عماری به خواب برشش و جه است. اول: بزرگی. دوم: عز و جاه. سوم: مرتبت. چهارم: ریاست. پنجم: ولایت. ششم: پیوستن با مهتری .
فرهنگ جامع تعبیر خواب