جدول جو
جدول جو

معنی عامره - جستجوی لغت در جدول جو

عامره
(دخترانه)
مؤنث عامر، آباد کننده
تصویری از عامره
تصویر عامره
فرهنگ نامهای ایرانی
عامره
عامر، آباد کننده، معمور، آباد
تصویری از عامره
تصویر عامره
فرهنگ فارسی عمید
عامره
(مِ رَ)
مؤنث عامر. آبادکننده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، معمور. آباد، به مجاز، انباشته و پر: به اندک زمانی آن مال بسیار را بخزانۀ عامره میرسانیم. (حبیب السیر ج 3 ص 352) ، مار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عوامرالبیوت و عامر شود
لغت نامه دهخدا
عامره
آباد کننده، انباشته و پر، آباد
تصویری از عامره
تصویر عامره
فرهنگ لغت هوشیار
عامره
((مِ رَ یا رِ))
مؤنث عامر، معمور، آباد، پر، انباشته
تصویری از عامره
تصویر عامره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامره
تصویر سامره
(دخترانه)
مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامره
تصویر بامره
بام راه، راه بام، راهی که به پشت بام می رود، پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشره
تصویر عاشره
مؤنث واژۀ عاشر، دهم، دهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابره
تصویر عابره
مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
گروهی است ازاسرائیلیان و از ایشان است سامری، قومی است از یهود که در بعضی احکام با ایشان مخالفت دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سامره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
شهر مشهور معروفی است در فلسطین وسطی بانیش عمری شهریار آل اسرائیل بود و سامره همان سبطیه میباشد که بمسافت 30 میل بشمال اورشلیم و 6 میل بشمال غربی شکیم مانده، واقع است. اطرافش با تلهایی احاطه شده است که قطر هر یک تخمیناً 6 میل میباشد و تل سبطیه در طرف شرقی این محل واقع و 1543 قدم از سطح دریا مرتفعتر و دراز شکل و اطرافش سرازیر میباشد. اما حدود سامره در عهد جدید شامل اراضی میشد که از شمال فیمابین جلیل و از جنوب در میانه یهودیه واقع و حدودش از بیسان تا جنین و کفرازان که حدود شمالی منسنی میباشد امتداد مییافت و بیسان و وادی یزرعیل در بدوالامر جزو املاک سامره بودند لکن بعد از آن در تحت تصرف یهود درآمده و حدود جنوبیش علی الظاهر از وادی دیر بلوط تا رأس العین و بروکین بود. اما در مسئله تعیین اهل و نسب سامریان بعد از اسیری علما بهیچ وجه اتفاق ندارند و معلوم نیست که آیا همگی بیگانه بودند یا بیگانگانی که با اسرائیلیان خویشی مینمودند اما دور نیست که مخلوط بوده اند زیرا که امکان دارد که تمام اهالی را به آشور برده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
تأنیث شامر. رجوع به شامر شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
صورتی از ابومره. و آن کنیۀ ابلیس است. (آنندراج). شیطان. ابوخلاف:
نیست اندر جهان نکونفسی
نا کسی مانده چرخ را نه کسی
اندرین کارگاه بامره
تو به لاحولشان مشو غره.
سنائی (از شرح حدیقه)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مؤنث زامر. نوازندۀ نی. (اقرب الموارد). و رجوع به زامر و زمر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
مؤنث عابر. (اقرب الموارد) ، لغه عابره، جائزه. (اقرب الموارد). جائز و روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مسجد حامره، در بصره است و از آنروی آنرا بدین نام خوانند که وقتی حتات مجاشعی از آنجا بگذشت و خرانی را با خربندگان بدید و گفت: ما هذه الحامره؟ و هذا مثل قولهم الحبهتحت البارقه که مراد از آن شمشیرهاست و منظور برانگیختن بجنگ است و بغلط ابارقه گویند. و ابواحمد گوید که عامه حامره را احامره گویند و آن خطاست. (معجم البلدان). و رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 106 و 192 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
خربندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ)
یکی از دو شعبه آب نهروان به عراق عرب. رجوع به تامره و نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 46 و 219 شود. این نام بضبط یاقوت ’تامرا’ است. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ)
ناحیتی است به عراق عرب که شعبه ای از نهروان از آنجا گذرد و آن را هم ’تامره’ نامند. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 46 و 219). این نام بضبط یاقوت ’تامرا’ است. رجوع به تامرا شود
لغت نامه دهخدا
(رَه)
بام راه. راه بام. پلکان که بدان ببام روند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). زینه. (آنندراج). رازینه (مخفف راه زینه). (از ناظم الاطباء). نردبان
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
مؤنث عارم. زن شوخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عامله
تصویر عامله
مونث عامل بنگرید به عامل مونث عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامده
تصویر عامده
مونث عامد
فرهنگ لغت هوشیار
اسپرغم، بوب (فرش شاهانه)، دوده تیره، سر پوش، ناوگان جنگی آباد کردن، آبادانی، لاد (بنا) ساختمان مزد سماختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامره
تصویر غامره
مونث غامر ویران مونث غامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیه
تصویر عامیه
زاری کننده زن موینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصره
تصویر عاصره
دستگاه آبگیری، دستگاه روغن گیری، دستگاه فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابره
تصویر عابره
مونث عابر روا، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذره
تصویر عاذره
رگ دشتان، پلیدی، پوزشخواه، نشان خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاشر، آیه دهم از ده آیه قرآن جمع عواشر و اعشار، نصیب قمار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضامره
تصویر ضامره
مونث ضامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامره
تصویر سامره
مونث سامر افسانه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زامره
تصویر زامره
مونث زامر زن نای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائره
تصویر عائره
مونث عائر بسیار خیره کننده، کیخدار (کیخ قیح چشم)
فرهنگ لغت هوشیار