جدول جو
جدول جو

معنی عافین - جستجوی لغت در جدول جو

عافین
جمع واژۀ عافی (در حال نصبی و جری)، درگذرندگان از تقصیرات: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس، (قرآن 134/3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عافیت
تصویر عافیت
تندرستی، صحت، سلامت، کنایه از زهد، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
رگی است در باطن پشت بدرازا و متصل است بدان رگ دل، (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط)، و آن را اکحل نامند
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عفن. با عفونت: هوای جرجان وبی و عفین است و لشکرهای ما به عفونت این هوا مستأذی شوند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 114)
لغت نامه دهخدا
عفوکننده، (اقرب الموارد)، بخشنده، (منتهی الارب)، رائد، (اقرب الموارد)، خواهندۀ رزق و فضل و غیره، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، طالب معروف و احسان، (مهذب الاسماء)، ناپدید و نیست و مندرس کننده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، وارد، فرودآینده، درازموی، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)،
مهمان، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، شوربای در دیگ عاریتی باز انداخته، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آنچه در دیگ عاریتی بجا گذارند از مرق و آن اجرت گونه بود دیگ عاریتی را، (از اقرب الموارد)، باقی طعام در دیگ، (منتهی الارب) (آنندراج)، ج، عفاه و عفی و عافیه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتربچه. (آنندراج) ، جمع واژۀ اقسومه. (ناظم الاطباء). رجوع به اقسومه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عافی (در حالت رفع)، رجوع به عافی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عافیه. صحت. سلامت. تندرستی:
توبه سگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار.
ناصرخسرو.
عافیت را نشان نمی یابم
از بلاها امان نمی یابم.
خاقانی.
از عافیت مپرس که کس را نداده اند
در عاریت سرای جهان عافیت عطا.
خاقانی.
همچنین قدر عافیت کسی داندکه به مصیبتی گرفتار آید. (گلستان). و رجوع به عافیه شود، پارسایی. زهد. (آنندراج) :
آنان که به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند.
سعدی (گلستان).
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تاهستم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حافْ فی)
جمع واژۀ حاف ّ، بمعنی گرداگردآینده چیزی را: و تری الملئکه حافین من حول العرش. (قرآن 75/39)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائن شود
لغت نامه دهخدا
آبیاب، دراز موی، درآینده میهمان، روزی جوی، دهش، بخشیده، نیست کننده آمرزنده عفو کننده گناه جمع عفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
تندرستی، صحت، سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عافی بهروزی باز بهی، رستگاری، پارسایی بااین آرش در فارسی به کار رفته دروا تن آسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجین
تصویر عاجین
پیلستکین آن چه که از عاج ساخته شده عاجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجین
تصویر عاجین
از جنس عاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
((یَ))
سلامت، تندرستی، رستگاری، پارسایی، مجازاً محافظه کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عافی
تصویر عافی
عفو کننده، جمع عفات
فرهنگ فارسی معین
تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد