جدول جو
جدول جو

معنی عاضهه - جستجوی لغت در جدول جو

عاضهه(ضِ هََ)
مؤنث عاضه. رجوع به عاضه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ءِ هََ)
فریاد و خروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ هََ)
فریاد و خروش. (ناظم الاطباء). و رجوع به عائهه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ)
بزرگترین ازدرخت، یا آن خمط است، یا هر درخت خاردار، یا درخت خاردار بزرگ و دراز مانند مغیلان. (منتهی الارب). هر درخت بزرگی که دارای خار باشد مانند غرف و طلح و سلم و سدر و سیال و سلم و ینبوب و قتاد و کهنبل و غرب و عوسج و شوحط و نبع و شریان و نشم و عجرم و تالب. (ناظم الاطباء). ج، عضاه، عضون، عضوات. (منتهی الارب). و گویند محذوف آن هاء است زیرا بر عضاه جمع بسته شده است و تصغیر آن عضیهه گردد و در نسبت عضهی ّ و عضاهی ّ شود. و نیز محذوف آن را واو دانسته اند چه بر عضوات جمع بسته شود و نسبت آن عضوی ّ و عضویه شود. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عضاه شود.
- امثال:
فلان ینتجب غیر عضاهه، یعنی شعر دیگران را انتحال میکند و بر خود می بندد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِهْ)
شتر عضاه خوار. ج، عواضه، بعیر عاضه و ناقه عاضه و عاضهه و حیه عاضه و عاضهه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مار که گزیده اش در حال بمیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جادوگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
فساد. ج، عاهات. و رجوع به عاهات شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ضَ هََ)
درخت خاردار بزرگ و دراز. یکدانه عضاه. (از منتهی الارب). رجوع به عضاه و عضه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضِ هََ)
مؤنث عضه: أرض عضهه، زمین عضاه ناک. (منتهی الارب). زمین بسیارعضاه. (از اقرب الموارد) ، ناقه و ماده شترعضاه خوار. (از اقرب الموارد). رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(خِسْ سَ)
دروغ گفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخن چینی نمودن. (از منتهی الارب). نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، افسون کردن. (از منتهی الارب). سحر کردن. (از اقرب الموارد). عضه. عضه. عضیهه. رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عائهه
تصویر عائهه
مونث عائه فریاد و خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاضه
تصویر عاضه
جادوگر، مارکشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهه
تصویر عاهه
سختی گزند آسیب، تباهی آفت سختی، فساد جمع عاهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضهه
تصویر عضهه
دروغ گفتن، فسون کردن، سخن چینی بنگرید به عضهه
فرهنگ لغت هوشیار