جدول جو
جدول جو

معنی عاسن - جستجوی لغت در جدول جو

عاسن(سِ)
مکان عاسن، جای تنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسن
تصویر باسن
برجستگی در پشت بدن بالاتر از ران و پایین تر از کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسن
تصویر راسن
گیاهی خودرو با برگ های پهن، گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ناقه عاسف، شتر مادۀ طاعون زده که به مرگ نزدیک شده باشد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام کوه بزرگی است در شمال موصل از سوی دجلۀ شرقی و بدانجا گروهی بسیار از کردان باشند که داسنیه نامیده می شوند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پاشنه. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ناقه ای که بچه در شکمش قرار نگیرد، پیری که از ضعف تکیه بر زمین کرده برخیزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام موضعی است یا ریگ توده ای به عالج. (منتهی الارب). نام آبی است مر کلب را در سرزمین شام نزدیک خرّ. نصر گوید عاسم رمل بنی سعد است. طرّماح گوید: رمل نافذبن سعد المعنی است. (معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شتر مادۀ دم برداشتۀ دونده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی لگن خاصره. استخوان بندی لگن خاصره، مورخ. (آنندراج). تاریخگو. قصه خوان، کشتزار. (ناظم الاطباء). مزرعۀ کاشته. (آنندراج). باسره. رجوع به باسره شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناقۀ بر یک جای باشنده از علف، پیوسته شورگیاه چرنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
شتران سیراب فروخفته در خوابگاه. ج، عواطن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خرمابن، (منتهی الارب)، شاخۀ درشت و خشک، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، شاخ خرما، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
رنج و سختی رساننده بر عیال. (منتهی الارب) (آنندراج). زحمت کشنده جهت عیال بود. (اقرب الموارد) ، مرد طامع. (منتهی الارب) (معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام وادیی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از قراء غزنه. (معجم البلدان ج 1 ص 353) (مرآت البلدان ج 1 ص 337). در مراصد الاطلاع ص 91 ’تاسم’ بهمین معنی آمده است و آن اشتباه است
لغت نامه دهخدا
ولایتی به ارزنه الروم. لسترانج گوید: در هشت فرسخی مشرق ارزنهالروم بر قلۀ کوهی در حوالی یکی از سرچشمه های ارس قلعۀ بزرگ ’اونیک’ بود که حمداﷲ مستوفی گوید: شهر آبشخور در پای آن کوه است. این شهر از توابعارزن الروم محسوب میگردید. یاقوت گوید: که آن ولایت را باسن میگفتند. (ترجمه سرزمین های خلافت شرقی ص 126). اما صحیح کلمه آنچنانکه در معجم البلدان ذیل اونیک آمده است باسین است. رجوع به باسین شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از آلات بادی موسیقی ازنوع فلوت است. ظاهراً این ساز لوله ای شکل در سال 1480 در پاوی اختراع شده است و انواع مختلف دارد، بعضی از آن دارای دوازده سوراخ و سه کلید و نوع دیگر بدون کلید و دارای یازده سوراخ است. زبانۀ باسن دو تیغۀ نی رویهم است. آنطور که از نام باسن بر می آید آوازهای بم آواز اصلی آن محسوب میشود. معمولاً باسن را از چوب افرا و بلسان میسازند. نوع دیگر از باسن نیز بنام کنترباسن وجود دارد که یک ’اکتاو’ بم تر از نت نوشته شده آواز میدهد و از 6 تا پانزده کلید دارد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
عانت. دختری که بی شوی تا دیر در خانه مانده باشد. ج، عوانس و عنس و عنّس و عنوس. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، مرد تا دیر نکاح ناکرده. (منتهی الارب) ، نیکوروی، فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باسن
تصویر باسن
ماخوذ از فرانسه، لگن خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانس
تصویر عانس
دیر زنستان، نکو روی فربه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهن
تصویر عاهن
نیازمند و درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائن
تصویر عائن
چشم کننده، آب روان، نگرنده بیننده باچشم خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتن
تصویر عاتن
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجن
تصویر عاجن
سست زهدان، زمینگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارن
تصویر عارن
شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسل
تصویر عاسل
گزک انگبین چین انگبین گیرنده، نیزه لرزان، نیکمرد ستوده کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسم
تصویر عاسم
دشواری رساننده بر عیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسی
تصویر عاسی
کویک خرمابن، شاخ خرما، خشک
فرهنگ لغت هوشیار
یاد پیمانی یاد کردن پیمان گذشته، درنگیدن دیر کردن، بهانه جویی بهانه جستن، دگرگونی آب، پدر نشانی پیروی از رفتار پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسن
تصویر حاسن
زیبا نیکو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته راسن سوسن کوهی سوسن کوهی، زنجبیل شامی قسط شاهی غرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسن
تصویر پاسن
پاسنه
فرهنگ لغت هوشیار