جدول جو
جدول جو

معنی عاجن - جستجوی لغت در جدول جو

عاجن
(جِ)
ناقه ای که بچه در شکمش قرار نگیرد، پیری که از ضعف تکیه بر زمین کرده برخیزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عاجن
سست زهدان، زمینگیر
تصویری از عاجن
تصویر عاجن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاجل
تصویر عاجل
ویژگی آنچه به سرعت فرامی رسد یا انجام می شود، باشتاب، شتابان مثلاً مرگ عاجل، مقابل آجل، ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است، فعلی، مقابل آجل، کنایه از زمان حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز
تصویر عاجز
سست، ناتوان، کنایه از خسته، درمانده، ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد
عاجز آمدن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن، برای مثال رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی - ۱۶۴)
عاجز شدن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
عاجز گشتن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
عاجز گردیدن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
عاجز کردن: ناتوان ساختن، کنایه از خسته کردن، به ستوه آوردن
عاجز ماندن: ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
دستاموز. بز و غیر آن که بجائی الفت گرفته باشد. گوسفند و مرغ دست آموز. ج، دواجن. (مهذب الاسماء) : جمل داجن، شتر آبکش. (منتهی الارب). شاه داجن، گوسفند انس گرفته. (منتهی الارب). ج، دواجن، مقیم در جایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
زندانی کننده. ج، سجّان. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاّجل. (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات). این جهان. (منتهی الارب) :
نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان
زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند.
منوچهری.
این مرادعاجلش حاصل کند بی اجتهاد
وآن هوای آجلش حاصل کند بی انتظار.
منوچهری.
زیرا که نادان جز به عذاب عاجل از معاصی باز نیاید. (کلیله و دمنه). راحت عاجل را به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمند است. (گلستان) ، شتاب کننده و آنچه به شتاب باشد. (غیاث اللغات). بی مهلت. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). سریع. (منتهی الارب) :
زهر نزدیک خردمندان اگرچه قاتل است
چون ز دست دوست میگیری شفای عاجل است.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 439).
، شتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اندوهگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
وادیی است در حجاز و گفته اند در نجد است و آبی است میان بصره و یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(جِ / جَ)
تابه که در آن بریان کنند. طیجن، و هر دو معرّب است. لان ّ الطاء والجیم لایجتمعان فی الکلام. (منتهی الارب) (آنندراج). تابۀ روغن جوشی. (دهار). تابه که چیزی بر آن بریان کنند. (غیاث از شرح نصاب). فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه: الطیجن و الطاجن و اصله طابق. (جمهرۀ ابن درید به نقل سیوطی در المزهر). و گمان میکنم طاجن و طیجن معرب تیان پارسی باشد و طابق معرّب تابه و تاوۀ پارسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
واحد عواجم که بمعنی دندانهاست. (از منتهی الارب). در اقرب الموارد مفرد عواجم، عاجمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
عاجنه المکان، میانۀ جای. (منتهی الارب). وسط مکان
لغت نامه دهخدا
تصویری از واجن
تصویر واجن
سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علجن
تصویر علجن
ماده پر گوشت در ستور، زن شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهن
تصویر عاهن
نیازمند و درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائن
تصویر عائن
چشم کننده، آب روان، نگرنده بیننده باچشم خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجان
تصویر عجان
گردن، سرین، زیر زنخ، نشیمنگاه خازه گیر، نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاتن
تصویر عاتن
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجر
تصویر عاجر
سست و ناتوان، درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
پیخست پیخسته ناتوان زبون ستوه، کوتاه آن که دارای عجز است ناتوان کم زور ضعیف، درمانده خسته فرومانده، بی کفایت نالایق، کسی که عضوی از او ناقص یا از کار مانده باشد معیوب ناقص، کور نابینا جمع عجز عواجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجن
تصویر راجن
پایبند خوگرفته به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجن
تصویر داجن
پرنده خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجن
تصویر شاجن
دشت در پارسی پهلوی دشت به زمین پر درخت گفته می شود، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاجن
تصویر طاجن
پارسی تازی گشته تابه ماهی تابه پارسی تازی گشته تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارن
تصویر عارن
شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجب
تصویر عاجب
شگفتی زای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجین
تصویر عاجین
پیلستکین آن چه که از عاج ساخته شده عاجین
فرهنگ لغت هوشیار
پیلستکین بت پیلستکین و ماه سیمین نگار قند هار و شمسه چین (ویس و رامین) آن چه که از عاج ساخته شده عاجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجم
تصویر عاجم
دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
((جِ))
شتاب کننده، تند، سریع، این جهان، دنیا، اکنون، زمان حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجین
تصویر عاجین
از جنس عاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجز
تصویر عاجز
((جِ))
ناتوان، ضعیف، فلج، جمع عجزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجز
تصویر عاجز
درمانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تواضع کننده، فروتن
دیکشنری اردو به فارسی