از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مِثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
ابراهیم بن اسماعیل طوسی عنبری، مکنی به ابواسحاق. وی از حفظۀ حدیث بود و محدث زمان خود در طوس بشمارمی رفت. و بسال 218 ه. ق. درگذشت. او را مسندی است بزرگ. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ ج 2 ص 225)
ابراهیم بن اسماعیل طوسی عنبری، مکنی به ابواسحاق. وی از حفظۀ حدیث بود و محدث زمان خود در طوس بشمارمی رفت. و بسال 218 هَ. ق. درگذشت. او را مسندی است بزرگ. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ ج 2 ص 225)
منسوب به قبیلۀ بنی عامر از قبائل عرب است که سرسلسلۀ ایشان عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بودو این عنوان عامری در رجال لقب ابان بن کثیر و احمد بن رشید و اسماعیل بن جعفر و حاشدبن مهاجربن و حبه بن بعلبک و حسین بن عثمان و عبید بن کثیر و عثمان بن عیسی وجمع بسیاری دیگر است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 51)
منسوب به قبیلۀ بنی عامر از قبائل عرب است که سرسلسلۀ ایشان عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بودو این عنوان عامری در رجال لقب ابان بن کثیر و احمد بن رشید و اسماعیل بن جعفر و حاشدبن مهاجربن و حبه بن بعلبک و حسین بن عثمان و عبید بن کثیر و عثمان بن عیسی وجمع بسیاری دیگر است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 51)
یحیی بن بکر عامری یمنی ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوزکریا از فضلاء و محدثان عامه بود. وی به سال 893 هجری قمری درگذشت. از تألیفات او است: بهجه المحافل فی السیر و المعجزات و الشمائل. (ریحانهالادب). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1261 شود
یحیی بن بکر عامری یمنی ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوزکریا از فضلاء و محدثان عامه بود. وی به سال 893 هجری قمری درگذشت. از تألیفات او است: بهجه المحافل فی السیر و المعجزات و الشمائل. (ریحانهالادب). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1261 شود
منسوب به عنبر. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا سیاه و مشکی: به عنبرفروشان اگر بگذری شود جامۀ تو همه عنبری. (هجونامۀ منسوب به فردوسی). صفت چند گویی ز شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبری را. ناصرخسرو. بالای سرو بوستان قدی ندارد دلستان خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری. سعدی. بر حریر تنت عنبری و کافوری دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور. نظام قاری. ، سنگی زمین رنگ است که بسبزی زند، و بر او نقطۀ سیاه و زرد و سفید بود، و از او بوی عنبر آید. (نزهه القلوب) ، نوعی از سیب. (آنندراج) ، نوعی از خربوزه. محسن تأثیر در تعریف خربوزه چنین گفته است: هر عنبریش بطعم شکر بگرفته خراج بوز عنبر. (از آنندراج) منسوب به بنی العنبر که در حال تخفیف بلعنبر میشود. (از انساب سمعانی). رجوع به عنبر و عنبریان شود. - عنبری البلد، مثلی است در هدایت، زیرا بنی عنبر هدایت کننده ترین اقوام بودند. و در هدایت بدانها مثل زده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
منسوب به عنبر. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا سیاه و مشکی: به عنبرفروشان اگر بگذری شود جامۀ تو همه عنبری. (هجونامۀ منسوب به فردوسی). صفت چند گویی ز شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبری را. ناصرخسرو. بالای سرو بوستان قدی ندارد دلستان خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری. سعدی. برِ حریر تنت عنبری و کافوری دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور. نظام قاری. ، سنگی زمین رنگ است که بسبزی زند، و بر او نقطۀ سیاه و زرد و سفید بود، و از او بوی عنبر آید. (نزهه القلوب) ، نوعی از سیب. (آنندراج) ، نوعی از خربوزه. محسن تأثیر در تعریف خربوزه چنین گفته است: هر عنبریش بطعم شکر بگرفته خراج بوز عنبر. (از آنندراج) منسوب به بنی العنبر که در حال تخفیف بلعنبر میشود. (از انساب سمعانی). رجوع به عنبر و عنبریان شود. - عنبری البلد، مثلی است در هدایت، زیرا بنی عنبر هدایت کننده ترین اقوام بودند. و در هدایت بدانها مثل زده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
عبدالله بن حسین بن عبدالله عکبری بغدادی، مکنی به ابوالبقاء و ملقب به محب الدین. دانشمند و ادیب و لغوی قرن ششم و هفتم هجری. رجوع به ابوالبقاء (محب الدین...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، نکت الهمیان، الوفیات، بغیه الوعاه و آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
عبدالله بن حسین بن عبدالله عکبری بغدادی، مکنی به ابوالبقاء و ملقب به محب الدین. دانشمند و ادیب و لغوی قرن ششم و هفتم هجری. رجوع به ابوالبقاء (محب الدین...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، نکت الهمیان، الوفیات، بغیه الوعاه و آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج: چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل. منوچهری. دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری. مر آن راست فردا نعیم اندر او که امروز بر طاعتش صابری است. ناصرخسرو. همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را. ناصرخسرو. صابریی کآن نه به او بود کرد هر جو صبرش درمی سود کرد. نظامی. چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت. نظامی
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج: چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل. منوچهری. دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری. مر آن راست فردا نعیم اندر او که امروز بر طاعتش صابری است. ناصرخسرو. همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را. ناصرخسرو. صابریی کآن نه به او بود کرد هر جو صبرش درمی سود کرد. نظامی. چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت. نظامی
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست: دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته. (قاموس الاعلام) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست: ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین. (قاموس الاعلام)
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست: دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته. (قاموس الاعلام) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست: ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین. (قاموس الاعلام)
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) : ... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ... ... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ... ... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ... مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) : ... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ... ... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ... ... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ... مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
بیاء نسبت نوعی از جامه های تنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید: فجأت بنسج العنکبوت کانّه علی عصویها سابری مشبرق. (تاج العروس). بمنزله لایشتکی السل أهلها و عیش کمثل السابری رقیق. (تاج العروس) (اقرب الموارد). - امثال: عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس). ، هر جامۀ تنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید: فجأت بنسج العنکبوت کانّه علی عصویها سابری مشبرق. (تاج العروس). بمنزله لایشتکی السل أهلها و عیش کمثل السابری رقیق. (تاج العروس) (اقرب الموارد). - امثال: عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس). ، هر جامۀ تُنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)