از ’ظم ء’، کشت دشتی که از باران آب خورد، خلاف مسقوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). کشت دشتی که از باران آب خوردخلاف مسقوی که از قنات آب خورد. (ناظم الاطباء). دیمی. کشت که آب باران خورده نه چشمه و رود. مظمی. مقابل مسقوی و مسقی. دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’ظم ء’، کشت دشتی که از باران آب خورد، خلاف مسقوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از معجم متن اللغه) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). کشت دشتی که از باران آب خوردخلاف مسقوی که از قنات آب خورد. (ناظم الاطباء). دیمی. کشت که آب باران خورده نه چشمه و رود. مظمی. مقابل مسقوی و مسقی. دیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
فراخ شدن پوست و مشک و دراز گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراخ و دراز گردیدن مشک. (از اقرب الموارد). فراخ شدن پوست و جز آن به کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تباهی افتادن میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاش شدن بدی و فتنه در قوم. (منتهی الارب) (آنندراج). فاش شدن بدی و فتنه و تباهی افتادن میان قوم و زیاد شدن فتنه. (ناظم الاطباء)
فراخ شدن پوست و مشک و دراز گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراخ و دراز گردیدن مشک. (از اقرب الموارد). فراخ شدن پوست و جز آن به کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تباهی افتادن میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاش شدن بدی و فتنه در قوم. (منتهی الارب) (آنندراج). فاش شدن بدی و فتنه و تباهی افتادن میان قوم و زیاد شدن فتنه. (ناظم الاطباء)
مبالغه کردن در کاری و افزونی نمودن در آن و به غور نگریستن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه و تعمق کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، شکوفه برآوردن درخت و یا برگ آوردن آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباهی کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی انداختن میان مردم. (از منتهی الارب). افساد کردن وتباهی انداختن میان قوم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، صد کامل نمودن قوم به ذات خود. (منتهی الارب). مأی القوم، داخل شد در آن گروه تا عدد آنها درست یک صد گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن پوست تا فراخ گردد. (تاج المصادر بیهقی). فراخ کردن پوست را به کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مأی الجلد و السقاء،کشید پوست و خیک را تا فراخ گردد. (ناظم الاطباء)
مبالغه کردن در کاری و افزونی نمودن در آن و به غور نگریستن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه و تعمق کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، شکوفه برآوردن درخت و یا برگ آوردن آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباهی کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی انداختن میان مردم. (از منتهی الارب). افساد کردن وتباهی انداختن میان قوم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، صد کامل نمودن قوم به ذات خود. (منتهی الارب). مأی القوم، داخل شد در آن گروه تا عدد آنها درست یک صد گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن پوست تا فراخ گردد. (تاج المصادر بیهقی). فراخ کردن پوست را به کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مأی الجلد و السقاء،کشید پوست و خیک را تا فراخ گردد. (ناظم الاطباء)