جدول جو
جدول جو

معنی ظلفات - جستجوی لغت در جدول جو

ظلفات
(ظَ لِ)
جمع واژۀ ظلفه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
ظلمت، در باور قدما جایی در انتهای زمین که محل چشمۀ آب حیات است، برای مثال شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات / به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات (سعدی - ۱۸۳) ، قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی (حافظ - ۹۷۴)
ظلمات ثلاث: کنایه از سه تاریکی که حضرت یونس به آن مبتلا شد مثلاً تاریکی شب، تاریکی شکم ماهی و تاریکی قعر دریا، در تصوف کدورت طبعی، هوای نفسانی و خاصیت حیوانی، کنایه از سه تاریکی که جنین در آن قرار دارد مثلاً تاریکی مشیمه، تاریکی رحم و تاریکی شکم مادر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ)
جمع واژۀ تلف. ضایعات. هلاکها. مرگ و میرها: زلزلۀ بوئین زهرای قزوین تلفات فراوانی دربرداشت. جنگ جهانی دوم تلفات سنگینی داشت
لغت نامه دهخدا
(لَفْ فا)
جمع واژۀ لفّه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
موضعی از دیار مراد است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
جمع واژۀ صلفه. (منتهی الارب). رجوع به صلفه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
جمع واژۀ قلفه. (اقرب الموارد). رجوع به قلفه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ / زُ لَ / زُ لُ)
جمع واژۀ زلفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ زلفه، پاره ای از شب یا از اول شب. (آنندراج). رجوع به زلفه شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
سنگ سخت یا زمین برابر دراز گسترده
لغت نامه دهخدا
(ظُ لُ / ظُ لَ)
جمع واژۀ ظلمت، قسمتی از زمین به شمال که به عقیدۀ قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است و اسکندر و خضر به طلب آب حیات بدانجا شدند و خضر آب زندگی بخورد و زندۀ جاوید ماند: هر گوهر که ذوالقرنین قلم او از ظلمات دوات بیرون کشید درّی بود در واسطۀ قلادۀ روزگار. (ترجمه تاریخ یمینی).
شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات.
سعدی (گلستان).
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
حافظ.
بنا بر نوشته های مورخین یونانی و پس از تصحیح آن موافق اطلاعات جغرافیائی کنونی، ظاهراً داستان به ظلمات رفتن اسکندر چنین است که وی از سیستان به طرف گودزره و رخّج رفته، بعد به طرف شمال افغانستان، که در همسایگی باختر بوده، متوجه گشته و از کوههای مملکت گذشته، تا به باختر درآید. در موقع صعود به کوهها، قشون اسکندر به برف و یخ بسیار برخورده و عده کثیری از سپاهیانش تلف شدند. تاریکی هم از مه بوده که مانع میشده سپاهیان یکدیگر را ببینند. احتمال قوی میرود که سرداران اسکندر برای جلب توجه مردمان قدری هم در توصیف این راه و عبور از کوهها مبالغه کرده اند و این اغراقگوئی در کتب مورخین قرون بعد انعکاس یافته و سرچشمۀ روایات راجع به رفتن اسکندر پسر فیلیپ به قطب و ظلمات گردیده است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1690 شود، ظلمات بحر در بیت ذیل خاقانی کنایه از شب است:
صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری
کز ظلمات بحر جست آینۀ سکندری.
خاقانی.
و تحقیق فوق ازآنندراج است
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ)
جمع واژۀ خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خلفه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ آلفه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گول بدخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظلفاء
تصویر ظلفاء
سنگ پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
جمع ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفات
تصویر لفات
گول بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفات
تصویر سلفات
لاتینی تازی گشته کات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفات
تصویر تلفات
ضایعات، مرگ و میرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
((ظُ لَ یا لُ))
جمع ظلمت، تاریکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
تاریکی، گمراهی
فرهنگ واژه فارسی سره
ضایعات، مرگ ومیرها، کشته شدگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاریکی ها، تیرگی ها
متضاد: روشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظلمات، دلیل غم است اگر بیند در دیاری ظلمات ظاهر شد، دلیل که در آن دیار اندوه ظاهر گردد. جابر مغربی
اگر به خواب بیند که در ظلمات بود، ناگاه به روشنی آمد، دلیل که راه دین بر وی گشاده شود. محمد بن سیرین
دیدن ظلمات در خواب بر پنج وجه است. اول: فکر. دوم: تحیر. سوم: فروبستن کارها. چهارم: بدعت. پنجم: ظلالت.
اگر به خواب بیند که از ظلمات بیرون آمده و باز در ظلمات رفت، دلیل گمراهی است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب