جدول جو
جدول جو

معنی ظباه - جستجوی لغت در جدول جو

ظباه(ظَ)
کفتار
لغت نامه دهخدا
ظباه
کفتار از جانوران
تصویری از ظباه
تصویر ظباه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظبیه
تصویر ظبیه
آهوی ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظبا
تصویر ظبا
ظبی ها، آهوها، غزال ها، جمع واژۀ ظبی
ظبیه ها، آهوی ماده ها، جمع واژۀ ظبیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباه
تصویر تباه
ضایع، فاسد، نابود، زبون، کم ارزش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پهلوی تپاه. (حاشیۀ برهان چ معین). تبه. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). با لفظ شدن و کردن و نمودن و ساختن (وگردیدن) صرف شود. (فرهنگ نظام). فاسدشده. از حال بگشته. (صحاح الفرس). فاسد. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب) (ناظم الاطباء). ضایع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار). از حالی بحال بدی افتاده. (از فرهنگ شعوری ایضاً). خراب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
شنیدم که راهی گرفتی تباه
بخود روز روشن بکردی سیاه.
دقیقی.
تو کارها تبه نکنی ور تبه کنی
از راست کرده های جهان به تباه تو.
فرخی.
امیرطاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه. (تاریخ سیستان).
ز رای تو نیکو نگردد تمام
ز جد کار گردد سراسر تباه.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 513).
هامان دانست که کارتباه خواهد شد. (قصص الانبیاء جویری).
کاهیست تباه این جهان، ولیکن
که پیش خر و گاو زعفرانست.
ناصرخسرو.
کودکان و زنان و حشر سپاه
دل و صف را کنند هر دو تباه.
سنائی.
متهور تباه دارد ملک
وز تهور سیاه دارد ملک.
سنائی.
گفتم که جانم ازغم تو بس تباه بود
لیکن کنون ز شادی روی تو چون نگار.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 131).
آورده اندکه یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او نظر کرد. (گلستان). ملکزاده را بر حال تباه او رحمت آمد، خلعت و نعمت داد. (گلستان).
مکن بد بفرزند مردم نگاه
که فرزند خویشت برآید تباه.
(بوستان).
- وضع بد و تباه، وضع بد و فاسد. (ناظم الاطباء).
، باطل و بکارنیامدنی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آنچه باطل باشد. چیزی که بهیچ کار نیاید. (شرفنامۀ منیری). باطل و بی فایده و بکارنیامدنی. (ناظم الاطباء). بیهوده:
واﷲ ار کس ثناش داند گفت
هرکه گوید تباه می گوید.
خاقانی.
، گندیده و پوسیده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب)، منهدم. (فرهنگ نظام). ویران. (ناظم الاطباء)، نابودگردیده. (برهان). نابودشده. (انجمن آرا) (آنندراج). فنا. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب). نابود. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). هیچ. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب) :
از سر مکرمت و جود همی نام نیاز
خامۀ او کند ازتختۀ تقدیر تباه.
سنائی.
، هلاک. (انجمن آرا) (آنندراج)، بد و زبون. (ناظم الاطباء) :
براندیش از کار پرویزشاه
از آن ناسزاوارکار تباه.
فردوسی.
، قسام. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب). قسمت کننده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تقسیم کننده و تقسیم شده. (ناظم الاطباء). جهانگیری یک معنی این لفظ را قسمت کننده نوشته است اما سند نداده است و این معنی هم از این لفظ خیلی بعید است. (فرهنگ نظام).
، تیره و تار:
چو آگاهی آمد به کاوس شاه
که شد روزگار سیاوش تباه...
فردوسی.
، پریشان. گرفته. آشفته:
همه پهلوانان ز نزدیک شاه
برون آمدند از غمان دل تباه.
فردوسی.
نشسته بد او پیش فرخنده شاه
رخ از کینه زرد و دل ازغم تباه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
جمع واژۀ ظبه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گل پارۀ سیاه، آهوی مادۀ سیاه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ آبی
لغت نامه دهخدا
(ظُ بَیْ یَ)
نام جایگاهی و ظاهراً نام بلاد قوم حاجزالازدی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ظَبْ یَ)
بنت وزیر الباهلیه. یکی از زنان ادیبه است و در اغانی نام وی آمده است
مادر ابوموسی اشعری. و به روایتی نام وی طفیه است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قبا و جامۀ پوشیدنی. (ناظم الاطباء) :
ترا همیشه تفاخر بگوهر اصلی است
حسود را به کلاه گهرنگار و قباه.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ ظبی. آهوان: دروازه ها دربستند، چون دانستند که مقاومت ظباء با شیران شکاری میسر نباشد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
نام جایگاهی است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی ملخ پیاده. (منتهی الارب). یکی از دبی. رجوع به دبی و دبا و دباء شود
لغت نامه دهخدا
(شَبْ با)
برنج گر. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، شباهون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دانه ای است مانند تخم اسپندان. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). دانه ای است مانند حب رشاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بلندبرآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشرف رفیع. (اقرب الموارد). مشرف عالی رفیع. (معجم متن اللغه). مرتفع مشرف. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صابی. (منتهی الارب). رجوع به صابئین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باه
تصویر باه
شهوت، آب نشاط، نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبه
تصویر ظبه
لبه شمشیر، نوک نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباه
تصویر قباه
نادرست نویسی کپاه قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فباه
تصویر فباه
رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظیاه
تصویر ظیاه
گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظبی آهوان، جمع ظبی، آهوان، جمع ظبه، دم شمشیرها لبه شمشیر ها نوک نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبیه
تصویر ظبیه
مونث ظبی آهوی ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه
تصویر تباه
فاسد شده، از حال برگشته، از حالی بحال بدی افتاده، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباه
تصویر جباه
جمع جبهه، پیشانی ها جمع جبهه پیشانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباه
تصویر سباه
گول بی مغز، سرخوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباه
تصویر زباه
جمع زبیه، پشته های بلند، تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبا
تصویر ظبا
جمع ظبی آهوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه
تصویر تباه
((تَ))
فاسد، ضایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباه
تصویر تباه
باطل، فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره
پایمال، تبه، تلف، خراب، زایل، ضایع، فاسد، هبا، منهدم، نفله، هدر، مضمحل، منکوب، آشفته، پریشان، نابسامان، باطل، نادرست، خطا، ناراست
فرهنگ واژه مترادف متضاد