جدول جو
جدول جو

معنی طین - جستجوی لغت در جدول جو

طین
گل، خاک نمناک، خاک
تصویری از طین
تصویر طین
فرهنگ فارسی عمید
طین
گل، (منتهی الارب) (آنندراج)، طینه اخص ّ است از آن، خاک: و اذقلنا للملئکه اسجدوا لاّدم فسجدوا الاّ ابلیس قال اءاسجد لمن خلقت طیناً (قرآن 61/17)، یاد کن ای محمد چون ما گفتیم فرشتگان را که سجده کنید آدم را، سجده کردند مگر ابلیس که او گفت: من سجده کنم کسی را که تو او را از گل آفریدی ؟ (از تفسیر ابوالفتوح رازی)،
گر تو خواهی ظاهر و باطنت گردد همچو تیر
در سحرگه دیده ات برروی طین باید نهاد،
سنائی،
ابا جدّ تو بوده بر انبیا شه
پدیدار تا آمده آدم از طین،
سوزنی،
چون مخمر کرد طین خلقت او کردگار
بخل را زآن گل برون آورد چون موی ازخمیر،
سوزنی،
بنگر که چیست بسته درین زندان
زنده و روان به چیست چنین این طین،
ناصرخسرو،
آن چنان که جان بپرّد سوی طین
نامه پرّد از یسار و از یمین،
مولوی،
دید طین آدم و دینش ندید
این جهان دید آن جهان بینش ندید،
مولوی،
کلوخ، خاک نمناک، (غیاث اللغات) : قدرٌ من طین، دیگ سفالین، مجموع گلها مبرد و مجفف بود، (اختیارات بدیعی)، طین به لغت عربست و بپارسی گل گویند و به هندی ماتی گویند، ارجانی گوید: جمله گلها سرد و خشک است، بهترین خاکها خاک خالص از ریگ و شورۀ گوگرد است و طین الحر نامند از جهت پاکی او و بفارسی خاک رست گویند و اقسام خاکها بعد از احراق و شستن سردتر و لطیفتر و در افعال ثابت تر میباشند، جمیع خاکهای خالص سرد و خشکند سوای طین بلد المصطکی، و لطیف ترین خاکها آنست که در آبهای شیرین جاری ته نشین شده باشد و طین مصری که از آب نیل حاصل میشود بهتر از اقسام آن و مجموع او رادع اورام حاره و مقوی اعضاء سست و رافع حرارات مقعد و اعیاء که از سواری بسیار و حرکات حادث شده باشد، و چون خاک خالص رادر آبهای مغشوش و شور ریخته بگذارند تا ته نشین شود اصلاح آن میکند و چون با آب تلخ و شور مخلوط کرده عرق بکشند شیرین میشود و مجربست، و خاکهای غیرخالص در افعال شبیه به جزو مخلوط اوست و خاک که همیشه آفتاب بر او تابیده باشد، طلای او با سرکه جهت گزیدن هوام بی عدیل است و آنچه آتش بسیار دیده باشد بغایت مجفف و منقی بشره و جالی بهق و رافع خشونت بدن و حکه با سرکه جهت گزیدن زنبور و خاک شور یا نمک و سرکه جهت کچلی سر اطفال مجرب و جمیع خاکها مسدد و رافع آن انیسون است و بوی کاهگل کهنه که آب و گلاب بر وی بپاشند، مقوی دل و روح نفسانی و رافع غشی و التهاب و ضماد او با سرکه جهت گزیدن هوام و رادع اورام حاره و عرق او که با گلاب و عرق گاوزبان و امثال آن بکشند، جهت خفقان وتقویت دل و ضعف معده حاره بسیار مفید است، (تحفۀ حکیم مؤمن)،
در قانون و شریعت اسلام هیچ نوع خاکی خوردن آن جائز نیست مگر خاک گردآمده بر ضریح مقدس امام حسین علیه السلام که از اندرون ضریح به دست آورند آنهم مشروط به آنکه مقدار تربت زیاده از وزن دانه ای از باقلاء مصریه نباشد، بروایتی استعمال و خوردن گل ارمنی نیز مجاز است و این تساهل برای آن است که ممکن است این نوع از خاک یک نوع تسکینی در پاره ای از مواقع در بیماریها ایجاد کند، (دکری ج 2 ص 236)، و رجوع به تذکرۀ انطاکی ج 1 ص 239 و ’گل’ و انواع آن شود
لغت نامه دهخدا
طین
عظم قحف، واقع است در طاق و طرفین جمجمه و آن را دو سطح و چهار کنار و چهار زاویه است. سطح ظاهر بواسطۀ خطی منحنی که تقعیرش به طرف تحت و حد حفرۀ صدغ است منقسم به دو جزء میشود به زیر این خط عضلۀ صدغ متصل و به بالای آن که صاف است لفافۀ روی جمجمه احاطه نموده در وسط این سطح فزونیئی است که معروف به حدبۀ قحف است. سطح باطن مقعر و دارای برآمدگی های حلمیسئی و تقعیرات انگشتی است و در موضع حدبۀ قحف تقعیری است موسوم به حفرۀ قحف که در آن چند تقعیر ناوی مرئی که از زاویۀ تحتانی و قدامی این استخوان ابتداء نموده به فوق و خلف این سطح منشعب میشوند که شعب شریان وسط امین در آنها قرار دارند. کنار قدامی قسمت فوقانی آن مضرس و ضخیم وتحتانی نازک است و در تمام امتداد خود به استخوان جبهه متصل است. کنار خلفی بیشتر مضرس است و با تضاریس قمحدوه متداخل میشوند کنار فوقانی هم مضرس و ضخیم وبه نظیر خود پیوسته در ملتقای آنها از باطن قسمتی از ناودان سهمی حاصل میشود که ورید طولی فوقی در آن متمکن است در بعضی از سرها در آن ثقبه ای است موسوم به ثقبۀ قحف که ورید سانترینی و شریان کوچکی که از قمحدوه می آید از آن عبور میکنند. کنار تحتانی این استخوان کوتاه تر و نازک تر، مقعر و مورباً به هیأت عظم صدغ بریده شده از اتصالشان درز قشری حاصل میشود. زاویۀ فوق و قدامی قائمه و با زاویۀ فوقی و خلفی قریب به قائمه به زاویۀ نظیر خود و به عظم جبهه متصل است. زاویۀ فوقی و خلفی قریب قائمه ای و به زاویه ای نظیر خود و قمحدوه پیوسته. زاویۀ تحتانی و قدامی حاد وتیز و در سطح باطن تقعیر بسیار عمیقی دارد که مبداءانشعاب خطوط و تقعیرات ناوی است که در سطح باطن قحف مشاهده میشوند. این زاویه از قدام به جبهه و از تحت به بال بزرگ وتدی و صدغ اتصال دارد. زاویۀ خلفی و تحتانی بریده و ناتمام است و به قطعۀ حلمۀ صدغ میپیوندد. مفاصل این استخوان به نظیر خود و جبهه و قمحدوه و صدغین و وتدی متصل میشود. ماهیت: مثل کلیۀ عظام جمجمه طرفین آن از نسج متکاثف و وسط آن از نسج متخلخل است. عظمیت از یک نقطه که در موضع نتو قحف است شروع مینماید. (جواهر التشریح میرزا علی ص 64 و 65)
لغت نامه دهخدا
طین
(حَ)
نیک کردن کار گل را. یقال: طان طیناً. (منتهی الارب) (آنندراج). به گل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، مهر کردن کتاب را به گل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، اندود کردن بام را. یقال: طان السطح. (منتهی الارب) ، سرشتن خدای کسی رابر نیکی. یقال: طانه اﷲ علی الخیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طین
گل، کار گل گلکاری یکی از حروف الفبای فارسی و عربی طاء. خاک گل، اقسام خاک رست که در کوزه گری و سفال سازی و غیره به کار رود زمین های رستی و سنگهای رستی، خاکهای سطحی زمین چون بیشتر ترکیبات رستی دارند نیز طین نیز خوانده می شود، رسوب و درد مایعات و رسوب شراب و غیره یا طین احمر. گل سرخ. یا طین ارمنی. گل ارمنی. یا طین اصفر. گل مختوم. یا طین اصفهانی. طین اندلسی. یا طین اقریطس. خاکی است خاکستری رنگ که با خشونت و بانگشت شکسته گردد و آن را از جزیره کیو یا اقریطس می آوردند. طین بلد مصطکی طین جزیره مصطکی طین خیا طین خیوس طین رومی. یا طین اکل. طین اندلسی. یا طین اندلسی. گونه ای رست که جهت شستن سر و لکه گیری لباسها به کار می رود. این گونه رست را به نام خاک لکه گیری نیز نامند و چون رست خالص است زنان حامله به خوردنش در موقع ویار راغب می شوند گل سرشویی گل خراسانی گل اصفهانی گل فارسی گل نیشابوری گل قیومولیا طین حر طین نیشابوری گل خالص بی ریگ گل کوفی طین علک طین قیمولس طین منتقل طین مقلو گل بریان طین اکل گل خوراکی طین ماکول. یا طین بحری. گل مختوم طین مختوم. یا طین بحیره. گلی است که از برخی دریاچه ها آرند و پاره ای امراض جلدی و داخلی را مفید است مانند گل و لای دریاچه رضائیه. یا طین بلد مصطکی. طین اقریطس. یا طین جزیره مصطکی. طین اقریطس. یا طین جلود. خاکی است که پوست را بدان رنگ می کنند و سرخ مایل به زرد می شود. توضیح با توجه به شرح فوق که نقل از تحفه است به نظر می آید که گونه ای اخرا باشد، یا طین حجازی. انجبار (دزی)، توضیح با توجه به این که انجبار نام گیاهی از تیره ترشکها است و در تداوی به عنوان قابض به کار می رود رابطه اش را با لغت طین حجازی نتوانستیم تعیین کنیم. یا طین حر. گل سرشویی. یا طین حکمت. گل حکمت. یا طین ختم. گل مختوم، طین اندلسی. یا طین خراسانی. طین اندلسی. یا طین خیا. طین اقریطس. یا طین خیوس. طین اقریطس. یا طین داغستانی. خاک رستی که از داغستان آورند. ترکیبش عبارت از خاک رست است و زن های حامله گاهی در موقع ویار به خوردن آن راغب می شوند. توضیح باید دانست که زنهای حامله منحصرا به رست داغستان مایل نمی شوند بلکه در چنین موقعی اگر مایل به خاک رست شوند هر نوع گل رستی می خورند. یا طین دقوقی. گونه ایست از خاک رست منسوب به ناحیه دقوقا از بلاد حلب. یا طین راهب. گل مختوم. یا طین رومی. طین اقریطس. یا طین سجلات. گل مختوم. یا طین شاموس. گونه ای گل رست متورق که در حقیقت یک نوع شیست است و از جزیره شاموس که یکی از جزایر یونان است می آوردند طین شامس طین کواکب. یا طین شفا. مدینه طیبه، نزد اهل سنت خاک قبر امام محمد حنبل است، نزد شیعه خاک قبر امام حسین ع است. یا طین صعیدی. گل نسوز. یا طین صغدی. گل نسوز. یا طین صنم. گل مختوم. یا طین صوفی حمید. خاک رستی که از بلاد شروان از بقعه صوفی حمید آرند. یا طین علک. طین اندلسی. یا طین فارسی. طین اندلسی. یا طین قبرسی. خاک رست قرمز رنگی که از جزیره قبرس آورند شیستهای قرمز رنگ جزیره قبرس. یا طین قیمولس. طین اندلسی. یا طین قیمولیا. طین اندلسی. یا طین کاهن (کاهنی)، گل مختوم. یا طین کاهنی. گل مختوم. یا طین کرمی. خاک رست شیستی که تیره رنگ است. وجه تسمیه این است که آنرا جهت حفظ درختان انگور در برابر آفات به کار می بردند به مناسبت سولفات مضاعف آهن و آلومینیومی که درترکیب آن است اساطیلس فونا فیطس انبالیطس فرما قیطس. یا طین کواکب. طین شاموس. یا طین لانی. گل ارمنی. یا طین ماکول. طین اندلسی. یا طین مختوم. خاکی است که با زهر مقاومت و مقابله کند و مضرت او را دفع نماید و زخم دندان و نیش گزندگان را دفع کند. یا طین مصطکی. طین اندلسی. یا طین مغره. گل سرخ. یا طین مقلو. طین اندلسی. یا طین منتقل. طین اندلسی. یا طین نیشابوری. طین خراسانی
فرهنگ لغت هوشیار
طین
((طِ))
خاک
تصویری از طین
تصویر طین
فرهنگ فارسی معین
طین
تراب، ثری، خاک، گل
متضاد: ماء
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طینوش
تصویر طینوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر قیدافه پادشاه اندولس و داماد فور هندی در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طینت
تصویر طینت
خلقت، سرشت، خوی، نهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطین
تصویر بطین
بزرگ شکم، ویژگی مردی که شکمش بزرگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ طَ)
تصغیر بطن. (غیاث). مصغر بطن. (ناظم الاطباء). معنی بطین شکمک بود. (التفهیم). شکم کوچک.
لغت نامه دهخدا
(نِ قُ رُ / قِ رِ)
گل قبرسی. در قوت به گل ارمنی مشابهت تمام دارد جز آنکه قبرسی را قوت قبض و خشک کردن جراحتها زیاد است. (ترجمه صیدنه). گلی است سرخ و گلگون و چون در دست بمالند سرخی آن در دست بماند و چون بشکند در اندرون وی رگهای زرد بود و چون بزبان نهند بچسبد بغایت چنانکه بحیله باز توان زد از زبان. و طبیعت وی سرد و خشک بود و در وی قبضی معتدل بود سودمند جهت مجموع جراحتها و ورمها را طلا کردن بغایت سودمند بود و مقدار مأخوذ از وی پنج درم بود و سحج معائی و کبدی را سودمند بود و نفث دم و قرحۀ امعاء آشامیدن و حقنه کردن نافع بود. جهت دفع ادویۀ قتاله چون یک درم از وی بیاشامند به آب سرد و مطبوخ سودمند بود و بدل آن طین مختوم بود. (اختیارات بدیعی). سرخ درخشنده و خوشبو است وبر زبان بسیار میچسبد و در جمیع افعال قائم مقام گل مختوم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلیست که چون به دست بمالند سرخی او در دست بماند و چون بشکنند در درونش رگهای زرد باشد. طبیعتش سرد و خشک است در اول چون به گلاب و روغن گل طلا کنند شکستگی اعضا را نفع دهد و چون ده درم از او تا سه درم رغبت کنند سحج و نفث الدم را دفع کند و ذوسنطاریای کبدی و معوی را سودمند آید. گلی است به رنگ گل سرخ که از جزیره قبرس آرند
لغت نامه دهخدا
(نِ قِ طِ)
طین اقریطس است
لغت نامه دهخدا
(نِ ؟)
طین مختوم به خواتیم بحیره است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَث ث)
بگل کردن. (تاج المصادر بیهقی). آلوده گردیدن به گل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به گل آلودن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی)
قریه ای است میان ارسوف و قیساریه بشام و قبر شعیب بدانجاست. قریه ای بین طبریه و عکا و از آنجا تا طبریه دو فرسنگ است و صلاح الدین ایوبی را با صلیبیون در این جا جنگی بزرگ روی داد و فتحی عظیم نصیب وی گردید. و بنزدیکی آن قریۀ کوچکی است بنام خباریه و گویند قبر شعیب بدین قریه است، و نیز نام جائی است میان فرما و بلبیس بمصر و بدانجا دریاچه ای است که ماهی معروف به حطینی را از آن دریاچه صید کنند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کلان شکم. (منتهی الارب). کلان شکم، یقال: رجل بطین. (ناظم الاطباء). شکم آور. (مهذب الاسماء). شخص بزرگ شکم. (فرهنگ نظام). بزرگ شکم. (آنندراج) (غیاث) ، گرانی ابر از باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رخت جهاز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جهاز. (اقرب الموارد) ، متاع. (اقرب الموارد) ، متاع افتادۀ روز غارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، القی علیه بعاعه، ای نفسه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، القی السحاب بعاعه، همه باران خود را ریخت آن ابر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بهترین وی سرخ بود و بشیرازی وی را گل سرشوی گویند و طبیعت وی سرد و خشک بود و درد شش را ساکن گرداند. چون دو مثقال از وی استعمال کنندگویند مضر بود بمثانه و مصلح وی سرطانات بود. (اختیارات بدیعی). گل شیرازی است و گل سرشوی گویند مایل بزردی و خوشبو، جالی جلد و رافع چرک و در افعال قریب به گل ارمنی است و بعضی طین حر را مخصوص او میدانند. (تحفۀ حکیم مؤمن). به هروی گل سرشوی گویند، بهترینش آن بود که سرخ رنگ باشد. طبیعتش سرد و خشک است در اول. چون به آب گشنیز تر یا لعاب اسپغول طلا کنند ورم های دموی را سودمند آید. گل سرشوی. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طین حجازی
تصویر طین حجازی
انگبار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین احمر
تصویر طین احمر
گل سرخ خاک رس خاک سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین ارمنی
تصویر طین ارمنی
گل ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین اصفر
تصویر طین اصفر
گل زرد گل زهرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین اصفهانی
تصویر طین اصفهانی
خاک سپاهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین اندلسی
تصویر طین اندلسی
خاک ویار گل خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین صعیدی
تصویر طین صعیدی
گل نسوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطین
تصویر شطین
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین صغدی
تصویر طین صغدی
گل نسوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین فارسی
تصویر طین فارسی
گل پارسی گل سرشوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین ماکول
تصویر طین ماکول
گل خوراکی گل ویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طینت
تصویر طینت
طبیعت، خلقت، خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طینه
تصویر طینه
اندکی گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطین
تصویر بطین
مرد شکم بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطین
تصویر تطین
آلایش به گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طینت
تصویر طینت
((نَ))
سرشت، خمیره، خو، عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطین
تصویر بطین
((بِ))
آن که شکمش بزرگ باشد، بزرگ شکم
فرهنگ فارسی معین