جدول جو
جدول جو

معنی طیم - جستجوی لغت در جدول جو

طیم(حَ)
سرشتن خدای کسی را بر نیکوئی. یقال: طامه اﷲ علی الخیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مصدر ’طامه اﷲ علی الخیر’، ای جبله. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکوکار شدن. یقال: طام فلان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طیم
نیکوکار گردیدن پارسی است ک تیم تم راج از گیاهان درختچه راج را گویند که خاس نیز نامیده می شود و در کتب مختلف به نام عود الخیر و هوکس و شرابه نیز ذکر شده و در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیب
تصویر طیب
(پسرانه)
پاک، مطهر، پاکیزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حطیم
تصویر حطیم
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ رِ)
صورتی است از طهمورث:
نشستم بر تخت فرخ پدر
بر آئین طیمورث دادگر.
فردوسی.
ورجوع به طهمورث شود
لغت نامه دهخدا
غدۀ زائده، طیموس گوساله
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یک تن از اوصیاء ارسطاطالیس. (عیون الانباء ج 1 ص 60) (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 38)
لغت نامه دهخدا
(ءُ)
یکی از شاگردان افلاطون حکیم است که بعد از مرگ استاد خویش در اقسام حکمت شهرت یافتند. وی از اهالی قوریقوس بود. (تاریخ الحکماء قفطی طبع لیبسیک ص 24)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام فیلسوفی از یونان (از اسحاق بن حنین) که در ایام فترت بین افلاطون و اسقلبیوس میزیسته. (فهرست ابن الندیم ص 399)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
یکی از فیلسوفان و شاگردان افلاطون و معاصر با دیسقوریدس. (از اسحاق بن حنین) (عیون الانباء ج 1 ص 36). درتتمۀ کتاب صوان الحکمه از ابونصر فارابی کتابی بنام ’کتاب طیماناوس’ یاد کرده و مولی محمد شفیع پنجابی ناشر کتاب تتمۀ صوان الحکمه در تعلیقی که بر کتاب مذکور نوشته، مینویسد نام صحیح کتاب فارابی طیماؤس است - انتهی. و نخستین کسی که بنام طیماؤس کتابی تألیف کرده افلاطون فیلسوف معروف است که دأب وی آن بود که کتب مصنفۀ خود را در هر موضوعی که فراهم آورده نام کتاب را بشخصی که در آن موضوع نظریۀ مخصوصی داشته نسبت میداده است چنانچه طیماوس نام یکی از فلاسفه است که در علوم طبیعی تخصص داشته و افلاطون طیماؤس را بنام آن فیلسوف تصنیف کرده است. (ابن الندیم ص 344). و رجوع به ص 49، 50، 53، 100، 101، 319 ج 1 عیون الانباء و ص 131، 275 تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک شود
استاد آموزگار سقراط حکیم بود. روزی سقراط در کودکی که نزد وی دانش میجست وی را گفت از چه روی مرا از ثبت و تدوین آنچه از تو فرامیگیرم مانع میشوی ؟ طیماناوس به وی گفت تا چند تو رابه پوست چارپایان مردار وثوق و اعتماد است و از دلهای زنده کناره جوی میباشی، چنین بیندیش که وقتی کسی تو را در اثناء راه و گذر در معبری ملاقات کرد و چیزی از دانشی از تو پرسید، آیا در آن هنگام سزاوار است که وی را گوئی درنگ کن تا بخانه بازگردم و به کتابهای خویش نظر افکنم ؟ پس اگر چنین عملی را ناسزا میشماری بر تو باد که آنچه را از دانش فرامیگیری در سینه و خاطر خویش محفوظ بداری و پیوسته ملازم حفظ کردن باشی. سقراط از آن تاریخ مادام العمر پند استاد خویش را کار بست تا رسید بدانچه رسید. (عیون الانباء ج 1 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(ءُ سُطْ طَ)
از پزشکان معروف پس از مرگ جالینوس و قریب العهد به وی است. (عیون الانباء ج 1 ص 103)
لغت نامه دهخدا
(ءُ سُلْ فِ لِ)
وی مفسر کتب ابقراط بوده است. (ابن الندیم) (عیون الانباء ج 1 ص 34) (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دیهی است از دهات مرغزار اورد که از مرغزارهای معروف پارس است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154)
لغت نامه دهخدا
(مَ خُ)
یکی از اوصیاء ارسطو بوده است. (فهرست ابن الندیم) (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 32)
لغت نامه دهخدا
وی اهل یونان و ازدانشمندان ریاضی و دانا بهیئت افلاک و در صناعت رصدبندی ستارگان بصیر و ماهر بود، در عصر وی رصد ستارگان بسته شد و مواضع هر ستاره ای محقق گشت، بطلمیوس در کتاب مجسطی رصدهای وی را نام برده و ضمناً یادآور شده است که عصر طیموخارس 420 سال پیش از زمان خود بطلمیوس بوده است، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 218)، تاریخ رصد بستن وی بنابر قول حاجی خلیفه مؤلف کشف الظنون 554 سال گذشته از سلطنت بخت نصر بوده که برابر است با 915 سال قبل از هجرت، (کشف الظنون ج 1 ص 574)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آخرین منزل بنی اسرائیل در دشت قبل از آنکه به اراضی کنعان داخل شوند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درختی است که آن را السیال یا سیال گویند و در اطراف دریای قلزم و اردن و دشت سینا بسیار روید. چوبش بسیار سخت و سنگین و پردوام، رنگش گندم گون مایل به قرمزی می باشد. شاخهایش خاردار و برگهایش شبیه به پر، و شکوفه هایش کوچک و مثل شکوفۀ عنبر در بالا جمع می شود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
جاثلیقی از ملت نصاری در عصر هارون الرشید خلیفۀ عباسی، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 383)، و این نام درعیون الانباء ج 1 ص 174 طیمانیوس الجاثلیق آمده است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
هلاک شده و آن واحد عطم است به معنی هلاک شدگان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عاطم. رجوع به عطم و عاطم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غطم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غطیم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غطیم ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غِیَم م)
دریای بزرگ. (تاج العروس). رجوع به غطیم شود، عدد غطیم، بسیار:
وسط من حنظله الاسطما
والعدد الغطامطالغطیما.
؟ (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کودک از شیر بازشده. ج، فطم. (منتهی الارب). مفطوم. (از اقرب الموارد). فصیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شکسته، اسب شکستۀ زبون حال از پیری، گیاه باقی ماندۀ سال پیش. (منتهی الارب) ، دیواری است بیرون خانه کعبه از سوی مغرب. (مهذب الاسماء). کنارۀ کعبه یا دیوار کعبه یا آنچه میان رکن و زمزم و مقام است و بعضی حجر را نیز افزوده اند یا از مقام تا دروازۀ کعبه یا مابین رکن اسود تا دروازه تا مقام که در آنجا مردم بخضوع و خشوع دعا کنند و بجاهلیت در آنجا سوگند خوردندی. (منتهی الارب). بین رکن الاسود و مقام ابراهیم است و بعضی گفته اند آن سنگ از کعبه که ناودان در آن جای دارد نیز حطیم است. (مراصد الاطلاع). سنگ کعبه ما بین رکن و زمزم ودیوار بیرون خانه کعبه بجانب مغرب که آنجا ناودان کعبه است. (غیاث، بنقل از منتخب و لطائف). سنگ کعبه یا مابین رکن و زمزم و مقام یا از مقام تا در کعبه، (اصطلاح فقه) مقام ابراهیم:
تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس
گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 39).
باد میدان تو زمحتشمان
چون بهنگام حج رکن حطیم.
(از تاریخ بیهقی ص 389).
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
ولایت بر مدرجۀ کعبۀ معظم و حریم مکرم و حطیم و زمزم بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
چون همی آورد امانت را ز بیم
شد بکعبه و آمد او اندر حطیم.
مولوی.
و در دو بیت ذیل مولوی ظاهراً از حطیم معنی دیگر مراد است:
تا شود زفت و نماید آن عظیم
چون درآید سوی محفل در حطیم.
مولوی.
روح را از عرش آرد در حطیم
لاجرم مکر زنان باشد عظیم.
مولوی.
و رجوع به معجم البلدان و حبیب السیر ج 1 ص 110 و 232 و الموشح ص 213 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ)
تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پیه و گوشتی که در دیگ سرپوشیده پخته شود. (از متن اللغه) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
از نقله و مفسرین علوم قدیم است
لغت نامه دهخدا
یوسف بن ابراهیم گوید: چون ابوسهل بن نوبخت بر اثر ضعف مزاج از دربار منصور کناره جست منصور به احضار پسر وی فرمان داد تا بجای پدرخدمت گذارد، چون پسر وی حضور یافت منصور نام وی پرسید، گفت نام من خرخشاذماه طیماذاه ماذریاد خسروا بهمشاذ است، منصور گفت آیا راست و حقیقت میگوئی که نام تو بدین تفصیل است ؟ گفت آری، منصور گفت باید نام خودتغییر دهی یا فقط طیماذ تنها را اختیار کن و یا بجای آن ابوسهل را کنیت خویش قرار ده، وی ابوسهل را برگزید و نام پیشین ترک گفت، (عیون الانباء ج 1 ص 152)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیم
تصویر بیم
واهمه، خوف و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیم
تصویر دیم
رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطیم
تصویر فطیم
از شیر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیم
تصویر غطیم
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیم
تصویر عطیم
جغرد ینیه (جغرد علف) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطیم
تصویر حطیم
دیوار کعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره