سرشتن خدای کسی را بر نیکوئی. یقال: طامه اﷲ علی الخیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مصدر ’طامه اﷲ علی الخیر’، ای جبله. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکوکار شدن. یقال: طام فلان. (منتهی الارب) (آنندراج)
سرشتن خدای کسی را بر نیکوئی. یقال: طامه اﷲ علی الخیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مصدر ’طامه اﷲ علی الخیر’، ای جبله. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکوکار شدن. یقال: طام فلان. (منتهی الارب) (آنندراج)
نیکوکار گردیدن پارسی است ک تیم تم راج از گیاهان درختچه راج را گویند که خاس نیز نامیده می شود و در کتب مختلف به نام عود الخیر و هوکس و شرابه نیز ذکر شده و در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است
نیکوکار گردیدن پارسی است ک تیم تم راج از گیاهان درختچه راج را گویند که خاس نیز نامیده می شود و در کتب مختلف به نام عود الخیر و هوکس و شرابه نیز ذکر شده و در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
دیوار کعبه، آنچه مابین رکن، زمزم و مقام قرار دارد. از آن جهت به این نام خوانده شده که مردم در آنجا اظهار شکستگی و فروتنی می کنند و با خشوع و خضوع دست به دعا برمی دارند. در زمان جاهلیت در آنجا سوگند می خوردند
یکی از فیلسوفان و شاگردان افلاطون و معاصر با دیسقوریدس. (از اسحاق بن حنین) (عیون الانباء ج 1 ص 36). درتتمۀ کتاب صوان الحکمه از ابونصر فارابی کتابی بنام ’کتاب طیماناوس’ یاد کرده و مولی محمد شفیع پنجابی ناشر کتاب تتمۀ صوان الحکمه در تعلیقی که بر کتاب مذکور نوشته، مینویسد نام صحیح کتاب فارابی طیماؤس است - انتهی. و نخستین کسی که بنام طیماؤس کتابی تألیف کرده افلاطون فیلسوف معروف است که دأب وی آن بود که کتب مصنفۀ خود را در هر موضوعی که فراهم آورده نام کتاب را بشخصی که در آن موضوع نظریۀ مخصوصی داشته نسبت میداده است چنانچه طیماوس نام یکی از فلاسفه است که در علوم طبیعی تخصص داشته و افلاطون طیماؤس را بنام آن فیلسوف تصنیف کرده است. (ابن الندیم ص 344). و رجوع به ص 49، 50، 53، 100، 101، 319 ج 1 عیون الانباء و ص 131، 275 تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک شود استاد آموزگار سقراط حکیم بود. روزی سقراط در کودکی که نزد وی دانش میجست وی را گفت از چه روی مرا از ثبت و تدوین آنچه از تو فرامیگیرم مانع میشوی ؟ طیماناوس به وی گفت تا چند تو رابه پوست چارپایان مردار وثوق و اعتماد است و از دلهای زنده کناره جوی میباشی، چنین بیندیش که وقتی کسی تو را در اثناء راه و گذر در معبری ملاقات کرد و چیزی از دانشی از تو پرسید، آیا در آن هنگام سزاوار است که وی را گوئی درنگ کن تا بخانه بازگردم و به کتابهای خویش نظر افکنم ؟ پس اگر چنین عملی را ناسزا میشماری بر تو باد که آنچه را از دانش فرامیگیری در سینه و خاطر خویش محفوظ بداری و پیوسته ملازم حفظ کردن باشی. سقراط از آن تاریخ مادام العمر پند استاد خویش را کار بست تا رسید بدانچه رسید. (عیون الانباء ج 1 ص 43)
یکی از فیلسوفان و شاگردان افلاطون و معاصر با دیسقوریدس. (از اسحاق بن حنین) (عیون الانباء ج 1 ص 36). درتتمۀ کتاب صوان الحکمه از ابونصر فارابی کتابی بنام ’کتاب طیماناوس’ یاد کرده و مولی محمد شفیع پنجابی ناشر کتاب تتمۀ صوان الحکمه در تعلیقی که بر کتاب مذکور نوشته، مینویسد نام صحیح کتاب فارابی طیماؤس است - انتهی. و نخستین کسی که بنام طیماؤس کتابی تألیف کرده افلاطون فیلسوف معروف است که دأب وی آن بود که کتب مصنفۀ خود را در هر موضوعی که فراهم آورده نام کتاب را بشخصی که در آن موضوع نظریۀ مخصوصی داشته نسبت میداده است چنانچه طیماوس نام یکی از فلاسفه است که در علوم طبیعی تخصص داشته و افلاطون طیماؤس را بنام آن فیلسوف تصنیف کرده است. (ابن الندیم ص 344). و رجوع به ص 49، 50، 53، 100، 101، 319 ج 1 عیون الانباء و ص 131، 275 تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک شود استاد آموزگار سقراط حکیم بود. روزی سقراط در کودکی که نزد وی دانش میجست وی را گفت از چه روی مرا از ثبت و تدوین آنچه از تو فرامیگیرم مانع میشوی ؟ طیماناوس به وی گفت تا چند تو رابه پوست چارپایان مردار وثوق و اعتماد است و از دلهای زنده کناره جوی میباشی، چنین بیندیش که وقتی کسی تو را در اثناء راه و گذر در معبری ملاقات کرد و چیزی از دانشی از تو پرسید، آیا در آن هنگام سزاوار است که وی را گوئی درنگ کن تا بخانه بازگردم و به کتابهای خویش نظر افکنم ؟ پس اگر چنین عملی را ناسزا میشماری بر تو باد که آنچه را از دانش فرامیگیری در سینه و خاطر خویش محفوظ بداری و پیوسته ملازم حفظ کردن باشی. سقراط از آن تاریخ مادام العمر پند استاد خویش را کار بست تا رسید بدانچه رسید. (عیون الانباء ج 1 ص 43)
وی اهل یونان و ازدانشمندان ریاضی و دانا بهیئت افلاک و در صناعت رصدبندی ستارگان بصیر و ماهر بود، در عصر وی رصد ستارگان بسته شد و مواضع هر ستاره ای محقق گشت، بطلمیوس در کتاب مجسطی رصدهای وی را نام برده و ضمناً یادآور شده است که عصر طیموخارس 420 سال پیش از زمان خود بطلمیوس بوده است، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 218)، تاریخ رصد بستن وی بنابر قول حاجی خلیفه مؤلف کشف الظنون 554 سال گذشته از سلطنت بخت نصر بوده که برابر است با 915 سال قبل از هجرت، (کشف الظنون ج 1 ص 574)
وی اهل یونان و ازدانشمندان ریاضی و دانا بهیئت افلاک و در صناعت رصدبندی ستارگان بصیر و ماهر بود، در عصر وی رصد ستارگان بسته شد و مواضع هر ستاره ای محقق گشت، بطلمیوس در کتاب مجسطی رصدهای وی را نام برده و ضمناً یادآور شده است که عصر طیموخارس 420 سال پیش از زمان خود بطلمیوس بوده است، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 218)، تاریخ رصد بستن وی بنابر قول حاجی خلیفه مؤلف کشف الظنون 554 سال گذشته از سلطنت بخت نصر بوده که برابر است با 915 سال قبل از هجرت، (کشف الظنون ج 1 ص 574)
درختی است که آن را السیال یا سیال گویند و در اطراف دریای قلزم و اردن و دشت سینا بسیار روید. چوبش بسیار سخت و سنگین و پردوام، رنگش گندم گون مایل به قرمزی می باشد. شاخهایش خاردار و برگهایش شبیه به پر، و شکوفه هایش کوچک و مثل شکوفۀ عنبر در بالا جمع می شود. (از قاموس کتاب مقدس)
درختی است که آن را السیال یا سیال گویند و در اطراف دریای قلزم و اردن و دشت سینا بسیار روید. چوبش بسیار سخت و سنگین و پردوام، رنگش گندم گون مایل به قرمزی می باشد. شاخهایش خاردار و برگهایش شبیه به پر، و شکوفه هایش کوچک و مثل شکوفۀ عنبر در بالا جمع می شود. (از قاموس کتاب مقدس)
جاثلیقی از ملت نصاری در عصر هارون الرشید خلیفۀ عباسی، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 383)، و این نام درعیون الانباء ج 1 ص 174 طیمانیوس الجاثلیق آمده است
جاثلیقی از ملت نصاری در عصر هارون الرشید خلیفۀ عباسی، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 383)، و این نام درعیون الانباء ج 1 ص 174 طیمانیوس الجاثلیق آمده است
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غطم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غطیم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غطیم ّ شود
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غِطَم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غِطْیَم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غِطْیَم ّ شود
شکسته، اسب شکستۀ زبون حال از پیری، گیاه باقی ماندۀ سال پیش. (منتهی الارب) ، دیواری است بیرون خانه کعبه از سوی مغرب. (مهذب الاسماء). کنارۀ کعبه یا دیوار کعبه یا آنچه میان رکن و زمزم و مقام است و بعضی حجر را نیز افزوده اند یا از مقام تا دروازۀ کعبه یا مابین رکن اسود تا دروازه تا مقام که در آنجا مردم بخضوع و خشوع دعا کنند و بجاهلیت در آنجا سوگند خوردندی. (منتهی الارب). بین رکن الاسود و مقام ابراهیم است و بعضی گفته اند آن سنگ از کعبه که ناودان در آن جای دارد نیز حطیم است. (مراصد الاطلاع). سنگ کعبه ما بین رکن و زمزم ودیوار بیرون خانه کعبه بجانب مغرب که آنجا ناودان کعبه است. (غیاث، بنقل از منتخب و لطائف). سنگ کعبه یا مابین رکن و زمزم و مقام یا از مقام تا در کعبه، (اصطلاح فقه) مقام ابراهیم: تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 39). باد میدان تو زمحتشمان چون بهنگام حج رکن حطیم. (از تاریخ بیهقی ص 389). بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام بعمره و حجر و مروه و صفا و منی. ادیب صابر. ولایت بر مدرجۀ کعبۀ معظم و حریم مکرم و حطیم و زمزم بود. (ترجمه تاریخ یمینی). چون همی آورد امانت را ز بیم شد بکعبه و آمد او اندر حطیم. مولوی. و در دو بیت ذیل مولوی ظاهراً از حطیم معنی دیگر مراد است: تا شود زفت و نماید آن عظیم چون درآید سوی محفل در حطیم. مولوی. روح را از عرش آرد در حطیم لاجرم مکر زنان باشد عظیم. مولوی. و رجوع به معجم البلدان و حبیب السیر ج 1 ص 110 و 232 و الموشح ص 213 شود
شکسته، اسب شکستۀ زبون حال از پیری، گیاه باقی ماندۀ سال پیش. (منتهی الارب) ، دیواری است بیرون خانه کعبه از سوی مغرب. (مهذب الاسماء). کنارۀ کعبه یا دیوار کعبه یا آنچه میان رکن و زمزم و مقام است و بعضی حجر را نیز افزوده اند یا از مقام تا دروازۀ کعبه یا مابین رکن اسود تا دروازه تا مقام که در آنجا مردم بخضوع و خشوع دعا کنند و بجاهلیت در آنجا سوگند خوردندی. (منتهی الارب). بین رکن الاسود و مقام ابراهیم است و بعضی گفته اند آن سنگ از کعبه که ناودان در آن جای دارد نیز حطیم است. (مراصد الاطلاع). سنگ کعبه ما بین رکن و زمزم ودیوار بیرون خانه کعبه بجانب مغرب که آنجا ناودان کعبه است. (غیاث، بنقل از منتخب و لطائف). سنگ کعبه یا مابین رکن و زمزم و مقام یا از مقام تا در کعبه، (اصطلاح فقه) مقام ابراهیم: تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 39). باد میدان تو زمحتشمان چون بهنگام حج رکن حطیم. (از تاریخ بیهقی ص 389). بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام بعمره و حجر و مروه و صفا و منی. ادیب صابر. ولایت بر مدرجۀ کعبۀ معظم و حریم مکرم و حطیم و زمزم بود. (ترجمه تاریخ یمینی). چون همی آورد امانت را ز بیم شد بکعبه و آمد او اندر حطیم. مولوی. و در دو بیت ذیل مولوی ظاهراً از حطیم معنی دیگر مراد است: تا شود زفت و نماید آن عظیم چون درآید سوی محفل در حطیم. مولوی. روح را از عرش آرد در حطیم لاجرم مکر زنان باشد عظیم. مولوی. و رجوع به معجم البلدان و حبیب السیر ج 1 ص 110 و 232 و الموشح ص 213 شود
تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از نسل دوم مسلمانان بوده و صحابی پیامبر اسلام را درک کرده ولی خود مستقیماً پیامبر را ندیده است. تابعین با آنکه پیامبر را ندیدند، اما با صحابه ارتباط مستقیم داشته و از آن ها علم، حدیث، و سنت را فراگرفتند. این افراد نقش بسیار مهمی در انتقال میراث دینی و فرهنگی اسلام به نسل های بعد داشتند و بسیاری از بزرگان فقه، تفسیر و حدیث از میان تابعین برخاسته اند.
یوسف بن ابراهیم گوید: چون ابوسهل بن نوبخت بر اثر ضعف مزاج از دربار منصور کناره جست منصور به احضار پسر وی فرمان داد تا بجای پدرخدمت گذارد، چون پسر وی حضور یافت منصور نام وی پرسید، گفت نام من خرخشاذماه طیماذاه ماذریاد خسروا بهمشاذ است، منصور گفت آیا راست و حقیقت میگوئی که نام تو بدین تفصیل است ؟ گفت آری، منصور گفت باید نام خودتغییر دهی یا فقط طیماذ تنها را اختیار کن و یا بجای آن ابوسهل را کنیت خویش قرار ده، وی ابوسهل را برگزید و نام پیشین ترک گفت، (عیون الانباء ج 1 ص 152)
یوسف بن ابراهیم گوید: چون ابوسهل بن نوبخت بر اثر ضعف مزاج از دربار منصور کناره جست منصور به احضار پسر وی فرمان داد تا بجای پدرخدمت گذارد، چون پسر وی حضور یافت منصور نام وی پرسید، گفت نام من خرخشاذماه طیماذاه ماذریاد خسروا بهمشاذ است، منصور گفت آیا راست و حقیقت میگوئی که نام تو بدین تفصیل است ؟ گفت آری، منصور گفت باید نام خودتغییر دهی یا فقط طیماذ تنها را اختیار کن و یا بجای آن ابوسهل را کُنیت خویش قرار ده، وی ابوسهل را برگزید و نام پیشین ترک گفت، (عیون الانباء ج 1 ص 152)