جدول جو
جدول جو

معنی طیلادن - جستجوی لغت در جدول جو

طیلادن
به یونانی آذریون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیلان
تصویر هیلان
(دخترانه)
آشیانه، مکان آرامش (نگارش کردی: هلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرلان
تصویر طرلان
(دخترانه)
ترلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میلاد
تصویر میلاد
(پسرانه)
تولد، صورت دیگری از مهرداد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
(دخترانه)
مهمانی، سور، چیلان، عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میلادی
تصویر میلادی
مربوط به میلاد مسیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیلسان
تصویر طیلسان
نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند و شبیه شنل که خواص، مشایخ یا زردشتیان بر دوش می انداختند، تالسان، طالسان، ردا
طیلسان مطرا: کنایه از شب، تاریکی شب برای مثال مستان صبح چهره مطرا به می کنند / کاین پیر طیلسان مطرا برافکنند (خاقانی - ۱۳۳)
طیلسان مزعفر: کنایه از شعاع آفتاب، برای مثال تا زمین بر کتف ز خلعت روز / طیلسان مزعفر اندازد (خاقانی - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
اقلیمی است وسیع در نواحی دیلم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ’طالش’ شود. اقلیمی است پهناور دارای شهرستان بسیار از نواحی دیلم یا خزر که ولید بن عقبه آن را بسال 35 هجری بگشود. (معجم البلدان). ولایت طالش در دیلمستان. معرب طالشان و نام طایفه ای از دیلم. و رجوع به ص 128 ج 1 البیان و التبیین چ مطبعه الرحمانیه بمصر و تصحیح ’حسن سندوبی’ شود
لغت نامه دهخدا
شاگرد هرمس و او راست کتابی در صناعت کیمیا برای هرمس. (از ابن الندیم) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تاریخ مسیحی که مبداء آن، ولادت حضرت مسیح است، رجوع به کلمه تاریخ شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
ده کوچکی است از بخش رامیان شهرستان گرگان با 50 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
بفتح طاء و تثلیث لام، از قول عیاض و غیر او، چادر. معرب است، اصله تالشان. (منتهی الارب) (المغرب للمطرزی). اعجمی معرب و الجمع طیالسه بالهاء و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی). و در تهذیب و نیز ارموی معرب تالشان با شین ضبط کرده اند ولی اصمعی معرب از تالسان با سین مهمله دانسته و ممکن است منسوب به تالش باشد، و یقال فی الشتم ’یا ابن الطیلسان’، یعنی تو عجمی هستی. ج، طیالسه. (منتهی الارب). و الهاء فی الطیالسه للعجمه فلو رخمت هذا فی النداء لم یجز لانه لیس فی کلامهم فیعل الا معتلاً کسید و میت، نوعی از رداء فوطه که عربان و خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج). چادر قاضی. (دهار). فرجی بی آستین. چادر یا ردائی که مردم تالش پوشند از پشم درشت. بت طیلسان خز و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). سدوس طیلسان. (منتهی الارب: الطاق، طیلسان. (دهار) : بجان من که برخیزی و این جامۀ من بپوشی و طیلسان من اندر سر کشی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و از نواحی ری طیلسانهای پشمین نیکو خیزد. (حدود العالم).
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانش تابان چون بسدین چلیپا.
کسائی.
ابر آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس عباسی.
درخت سیب را گوئی ز دیبا طیلسانستی
جهان گوئی همه پروشّی و پرپرنیانستی.
فرخی.
من (احمد بن ابی دؤاد) اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان، طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171).
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت.
ناصرخسرو.
زآنکه نجوئی همی ز علم و ز دین بل
در طلب اسب و طیلسان وردائی.
ناصرخسرو.
بر این بلند منبر با بانگ قال و قیل
ازبهر طیلسان وعمامه و ردا شده ست.
ناصرخسرو.
به اسب و جامۀ نیکو چرا شدی مشغول
سخنت نیکو باید نه طیلسان و ردی.
ناصرخسرو.
واکنون چوبلبل است خطیب العجب مرا
گلبن ز گل همی همه شب طیلسان کند.
مسعودسعد.
طیلسان و ردا کمال بود
کیسه و صره اصل مال بود.
سنائی (در تعبیر رؤیا).
طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون داری صدهزار.
سنائی.
کند بساط سخن طی بسان اهل هنر
چنو بگسترد از فضل طیلسان سخن.
سوزنی.
گر خضر گردم بر آن غمرالردا
هم ردا هم طیلسان خواهم فشاند.
خاقانی.
این چو مگس خونخور ودستاردار
وآن چون خره سرزن و باطیلسان.
خاقانی.
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی.
وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان
درگردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی.
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند.
خاقانی.
بر قدحهای آسمان زنار
مشتری طیلسان دراندازد.
خاقانی.
گر شیردلتر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست.
خاقانی.
سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح
بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند.
خاقانی.
مستان صبح چهره مطرا به می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.
خاقانی.
ازو خلعت تربیت تا نبودش
نشد طیلسان دار برجیس خاطب.
نظام قاری (دیوان البسه).
قضا را سجاده مگر با ردا
دگر خرقه و طیلسان و عصا.
نظام قاری (دیوان البسه).
به طیلسان چه کند فخر مشتری کاو را
سپهر کرده به سجاده داریش مأمور.
نظام قاری (دیوان البسه).
که ردای دعای استسقاست
میکنندش به طیلسان احبار.
نظام قاری (دیوان البسه).
و رجوع به ص 166 ج 2 فرهنگ شعوری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ دَ)
فروگذاشتن و ترک دادن و فروانداختن. (برهان) (آنندراج). هلیدن. رجوع به هلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
نمد. ساکیز. لبد. لبده. پلاس. کلاه نمد. کلاه نمدی. رجوع به طالقانی شود. (دزی ج 2 ص 81)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ لِ)
دهی از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان در 27 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و 6 هزارگزی میوله. کوهستانی و سردسیر با 960 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم و قالی بافی. راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 4 هزار گز واقعند. و طویلان بالا و پائین نامیده می شوند. سکنۀبالا 500 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تحریف ملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در زبانهای اروپائی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ اَ تَ)
پالودن و پالایش و صاف کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیلسان
تصویر طیلسان
جامه گشاد و بلندی که بر روی دوش می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادن
تصویر بلادن
لاتینی مهر گیاه بنگ دانه از گیاهان مهر گیاه گیاهان داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
میلاد در فارسی: زایشی منسوب به میلاد، منسوب به میلاد مسیح. یا تاریخ میلادی. یاسال میلادی. توضیح بعض محققان معاصرازاستعمال} میلادی {در مورد سال و تاریخ فرنگیان خودداری کنند و گویند} میلادی {منسوب به} میلاد {است مطلقا و در مورد ما نحن فیه کلمه} مسیحی {را بکار برند (سال... مسیحی) ولی باید دانست که میلادی در فارسی علم بالغلبه شده و مرحوم علامه قزوینی کلمه} میلادیه {را بهمین معنی بکار برده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جیل، گروه ها، سده ها، سنگریزها پارسی تازی گشته گیلان نام استانی است جمع جیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلادی
تصویر میلادی
منسوب به میلاد، منسوب به میلاد مسیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیلسان
تصویر طیلسان
((طِ لِ))
ردا، جامه بلند و گشاد، طالسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میلاد
تصویر میلاد
زادروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره
سپری شدن، پیموده شدن، گذشتن، پایان یافتن، انجام گرفتن، قطع شدن، قطعی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستار، ردا، فوطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن طیلسان به خواب، دلیل امانت است و قوت دین. اگر بیند که طیلسان پاکیزه داشت، دلیل که دیدنش قوت بود و توفیق یابد در امانت گذاردن. اگر طیلسان چرکین بیند، تاویل به خلاف این است و دیدن طیلسان، دلیل فرزند است. اگر طیلسان خود را سفید بیند، دلیل بر فرزند مصلح کند. اگر سرخ بیند، دلیل که فرزندش معاشر بود. اگر سیاه بود و بیننده عالم است، فرزند او قاضی یا خطیب گردد. حضرت دانیال
: دیدن طیلسان، دلیل جاه و بزرگی است. اگر بیند که طیلسان پاکیزه داشت، دلیل است که با خلق سخاوت کند. محمد بن سیرین
دیدن طیلسان در خواب بر ده وجه است. اول: عز و مرتبه. دوم: جاه و منزلت. سوم: ولایت. چهارم: فرزند. پنجم: دولت. ششم: بزرگی. هفتم: مال. هشتم: علم. نهم: دین. دهم: شمشیر .
اگر بیند که طیلسان او بسوخت، دلیل که از او عزیزی بمیرد. اگر بیند که طیلسان او جون طیلسان پادشاه شد، دلیل مصیبت بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع جلال ازرک جنوبی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس بودن، سفیدی
دیکشنری اردو به فارسی
آبی بودن، آبی
دیکشنری اردو به فارسی