دهی از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون در 64 هزارگزی خاور فهلیان و دامنۀ خاوری کوه طویله. معتدل و مالاریائی با 280 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون در 64 هزارگزی خاور فهلیان و دامنۀ خاوری کوه طویله. معتدل و مالاریائی با 280 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 45هزارگزی شمال خاوری دژشاهپور و 10هزارگزی مرز ایران و عراق. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 45هزارگزی شمال خاوری دژشاهپور و 10هزارگزی مرز ایران و عراق. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
به معنی کاکل باشد که موی میان سر است، و کویله (ی ل / ل ) هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). کاکل و موی میان سر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، طلع. طلح (در جندق و بیابانک). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به معنی کاکل باشد که موی میان سر است، و کویله (ی َ ل َ / ل ِ) هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). کاکل و موی میان سر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، طلع. طلح (در جندق و بیابانک). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان باوی بلوک شاخه و بند بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36هزارگزی خاوری اهواز و 7هزارگزی جنوب فرعی رامهرمز به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن است که به فارسی و عربی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه کوپال است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ کعبی شادگان اند و به قشلاق میروند. این آبادی امامزاده ای به نام سیدطعمه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بلوک شاخه و بند بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36هزارگزی خاوری اهواز و 7هزارگزی جنوب فرعی رامهرمز به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن است که به فارسی و عربی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه کوپال است. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ کعبی شادگان اند و به قشلاق میروند. این آبادی امامزاده ای به نام سیدطعمه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
موضعی است، چاهی است. (منتهی الارب). موضعی است ببرقان و درآن چاهی است. قال ثعلب فی قول الحطیئه: و فی کل ممسی لیله و معرس خیال یوافی الرکب من ام معبد فحیاک ودّ ما هداک لفتیه و خوص باعلی ذی طواله هجّد. نصر گوید: طواله چاهی است در دیار فزاره ازآن بنی مره و غطفان. شماخ گوید: کلا یومی طوالهوصل اروی ظنون ٌ آن مطّرح الظنون. (از معجم البلدان). - یوم طواله، از ایام عرب است. (معجم البلدان)
موضعی است، چاهی است. (منتهی الارب). موضعی است ببرقان و درآن چاهی است. قال ثعلب فی قول الحطیئه: و فی کل ممسی لیله و معرس خیال یوافی الرکب من ام معبد فحیاک ودّ ما هداک لفتیه و خوص باعلی ذی طواله هجّد. نصر گوید: طواله چاهی است در دیار فزاره ازآن بنی مره و غطفان. شماخ گوید: کلا یومی طوالهوصل اروی ظنون ٌ آن مطّرِح الظنون. (از معجم البلدان). - یوم طواله، از ایام عرب است. (معجم البلدان)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
آبشخوری است به صمان. و در کتاب نصر آمده که طویلع وادیی است در راه بصره به یمامه میان دوّ و صمان. و در جامع الغوری آن موضعی است به نجد. اعرابی در رثاء کسی گفته: و ای ّ فتی ً ودّعت یوم طویلع عشیه سلمنا علیه و سلما رمی بصدور العیس منحرف الفلا فلم یدر خلق بعدها این یمما فیا جازی الفتیان بالنعم اجزه بنعماه نعمی و اعف ان کان ظالما. (از معجم البلدان) نام آبی بنی تمیم و پس از ایشان ازآن بنی یربوع را. (معجم البلدان)
آبشخوری است به صمان. و در کتاب نصر آمده که طویلع وادیی است در راه بصره به یمامه میان دوّ و صمان. و در جامع الغوری آن موضعی است به نجد. اعرابی در رثاء کسی گفته: و ای ّ فتی ً ودّعت یوم طویلع عشیه سلمنا علیه و سلما رمی بصدور العیس منحرف الفلا فلم یدر خلق بعدها این یمما فیا جازی الفتیان بالنعم اجزه بنعماه نعمی و اعف ان کان ظالما. (از معجم البلدان) نام آبی بنی تمیم و پس از ایشان ازآن ِ بنی یربوع را. (معجم البلدان)
شهری است به بربر و شهری است نزدیک افریقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دو شهر است یکی زویلهالسودان و دیگر زویلهالمهدیه. (از معجم البلدان). و رجوع به زویلهالسودان و زویلهالمهدیه شود
شهری است به بربر و شهری است نزدیک افریقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دو شهر است یکی زویلهالسودان و دیگر زویلهالمهدیه. (از معجم البلدان). و رجوع به زویلهالسودان و زویلهالمهدیه شود
دهی است از دهستان پایرود بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 13هزارگزی خاور کرمانشاه و 4هزارگزی شمال شوسۀ کرمانشاه - طهران. کوهستانی وسردسیر. با 125 تن سکنه. آب آن از چشمه کوچک. محصول آن غلات دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پایرود بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. در 13هزارگزی خاور کرمانشاه و 4هزارگزی شمال شوسۀ کرمانشاه - طهران. کوهستانی وسردسیر. با 125 تن سکنه. آب آن از چشمه کوچک. محصول آن غلات دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ابله. (مهذب الاسماء). احمق. نادان. (صحاح الفرس). مردم بیعقل و نادان و احمق را گویند بیشتر این لفظ را در محل قدح و دشنام استعمال کنند. (برهان قاطع) : عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان بنگوید چو من خویلۀ دیوانۀ خر. فرخی. من بدان یک دو ژاژ او خرسند او در آن خویله ریش و من درخند. سنائی (کارنامۀ بلخ). من از خویله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه. انوری. ورها، زن خویله. رعنا، زن خویله. (مهذب الاسماء). ثکثکه، زن خویله. تراتیر، دختران خویله. (منتهی الارب)
ابله. (مهذب الاسماء). احمق. نادان. (صحاح الفرس). مردم بیعقل و نادان و احمق را گویند بیشتر این لفظ را در محل قدح و دشنام استعمال کنند. (برهان قاطع) : عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان بنگوید چو من خویلۀ دیوانۀ خر. فرخی. من بدان یک دو ژاژ او خرسند او در آن خویله ریش و من درخند. سنائی (کارنامۀ بلخ). من از خویله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه. انوری. ورها، زن خویله. رعنا، زن خویله. (مهذب الاسماء). ثکثکه، زن خویله. تراتیر، دختران خویله. (منتهی الارب)
پارسی است توله (گمان می رود برای آن که به جای توله سگ گرفته نشود آن را با ط تازی نوشته اند) گونه ای از نرم تنان که بر شسن آن دنباله های خارگونه نشسته است گونه ای نرم تن از رده دو کفه ییها که مخصوص دریاهای گرم است و دارای صدفی است که زواید خار مانندی دارد. قد صدف آن متوسط است. این جانور در اقیانوس هند فراوان است
پارسی است توله (گمان می رود برای آن که به جای توله سگ گرفته نشود آن را با ط تازی نوشته اند) گونه ای از نرم تنان که بر شسن آن دنباله های خارگونه نشسته است گونه ای نرم تن از رده دو کفه ییها که مخصوص دریاهای گرم است و دارای صدفی است که زواید خار مانندی دارد. قد صدف آن متوسط است. این جانور در اقیانوس هند فراوان است