جدول جو
جدول جو

معنی طویری - جستجوی لغت در جدول جو

طویری
(طُ وَ شَ)
دهی از دهستان عمدادی بخش لنگۀ شهرستان لار در 122 هزارگزی شمال باختری لنگه و دامنۀ شمالی کوه چیرو. معتدل و مرطوب و مالاریائی با 56 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُو وَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج)
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) :
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور.
سعدی.
، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُو)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء).
- بی خواست خدا، بدون مشیت خدا.
، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ ری ی)
مرغ فروش. (مهذب الاسماء). بائع الطیر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طارئه، بمعنی داهیه، حادثه، مصیبت.
- طواری شهادت، اصناف و الوان آن. رجوع به شرایع کتاب الشهادات شود
لغت نامه دهخدا
(طُءْ ری ی)
طؤوی. گویند: ما بالدار طؤری، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب). رجوع به طؤوی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
ابراهیم، مکنی به ابواسحاق. از فضلا و فلاسفه و منطقیین معروف قرن سوم هجری و استاد متی بن یونس است و تفاسیری بر بعض کتب ارسطو مانند قاطیغوریاس و باری ارمینیاس و انالوطیقای اول و انالوطیقای دوم دارد. ابن ندیم نام وی را در شمار نام مترجمان ذکر کرده است. (الفهرست ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی در اسلام تألیف صفا ص 81). رجوع به ابراهیم قویری شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
ابوالحسین. شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست. رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ وَی ی)
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
لغت نامه دهخدا
عبدالله بیک (1866- 1915 میلادی). صاحب روایه واقعه البرامکه. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1253)
لغت نامه دهخدا
توری، قسمی پارچه، لیف، کیسه مانندی کوچک شبیه طور که در برخی از چراغها که با نفت سوزد بکار رود
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب). وحشی. (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). رمیدگی و وحشت. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است به اصفهان. طیرانی منسوب به وی. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان حرف آخر این کلمه را بصورت الف ضبط کرده نه بصورت یاء چنانکه گذشت. رجوع به طیرا شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به طیر که لقب ابوالفرج محمد بن محمد بن احمد بن الطیر القصری الطیری المقری البغدادی (466-540 هجری قمری) بوده که پس از وی اخلاف او خود را به وی منسوب داشته و خویشتن را طیری خواندند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب به طیره که از ضیاع دمشق است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
فرهنگ لغت هوشیار