هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
شحنۀ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت: چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر صاحب اعظم وجیه الدین بدم دیروز من ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر، طوغان در جواب او نوشت: سالها جام جم به دست تو بود چون تو نشناختی کسی چه کند گوهر شبچراغ بودت لیک چون خود انداختی کسی چه کند اسب رهوار بود و میدان خوش چون تو بد تاختی کسی چه کند برده بودی و نقشت آمده بود چون تو کژ باختی کسی چه کند، طوغان سرحلقۀ مخالفان جدی بوقا وزیر ارغون بود و دشمنان این وزیر دائماً پیش ایلخان از وی سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت به سلطان احمد بگوش ارغون کشید و او را از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوت دارد ترساند ... چون سرانجام به امر ارغون جوشکاب نوادۀ هلاکو بوقا را گردن زد و پس از قتل وی کوکب سعادت سعدالدولۀ یهودی اوج گرفت و به وزارت ارغون رسید طوغان شحنۀ قهستان با وی نیز از در مخالفت درآمد، چه وی در ف تنه امیر نوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیر نوروز را سرکوبی کند ولی وصول وی بخراسان با فرار امیر نوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد، سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا زیادتر از آنچه حکم داشته اولاغ در اختیار خود گرفته است و برحسب یاسای چنگیزی امر داد تا او راهفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله درحضور جمعی از امرا بطوغان وارد آمد او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد ولی چون ایلخان به وزیر خود کمال اعتماد داشت و هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخن بگوید چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را به خفّت تمام تحمل کنند، پس از فوت ارغون و بتخت نشستن گیخاتو (رجب 690 هجری قمری) و کشته شدن سعدالدولۀ یهودی، این سلطان امرائی را که در اواخر عهد ارغون و قبل از جلوس او راه خلاف رفته بودند سیاست کرد و مشاغل محولۀ به ایشان را به امرای دیگر سپرد و از میان ایشان فقط طوغان را به اولاد یکی از امراکه بسعی او بقتل رسیده بود سپرد تا بقصاص پدر کشتندش، رجوع به تاریخ مغول ص 236 و 241 و 246 شود
شحنۀ قهستان و از امرای سخن سنج و زیرک مغول و از مقربین درگاه ارغون و همان کسی است که خواجه وجیه الدین هنگام حساب خواستن ارغون از او به صوابدید ناصحان ابیات ذیل را به وی نوشت: چون ز نو بردم جوابی گردش گردون پیر مشک من کافور گشت وارغوانم شد زریر آه من سرد است چون باد خزان نبود عجب چون بهار عمر ما را درستد ایام پیر ماه و مهر و تیر با من سخت بدمهر اوفتاد ای مسلمانان فغان از جور ماه و مهر و تیر قامت چون تیر من چاچی کمان شد زآن سبب یار دورانداز و از نزدیک خود ما را چو تیر گوشمال حادثاتم داد گردون چون رباب همچو چنگم لاجرم می آید از رگها نفیر آنچه با من کرد گردون کرد با بسیار کس بامدادی میر بودم در شبانگاهی اسیر صاحب اعظم وجیه الدین بُدم دیروز من ملک را فرمانده و شاه ممالک را وزیر زر نهاده گنجها ازبهر دفع روز رنج رنج من زر میفزود و زر نبودم دستگیر تکیه بر مال کسان هرگز کسی چون من نکرد مال من چون بازگشت و من بسان مالگیر چون عزیز مصر بودم خوار گشتم همچو خاک از من و دور فلک گر عقل داری پند گیر سر بر آوردی بدولت پایمردی کن بلطف دسترس دادت خدای افتادگان را دست گیر کاین همان دهر است کز شاه اردوان بربود تاج وین همان چرخست کز نوشیروان بستد سریر، طوغان در جواب او نوشت: سالها جام جم به دست تو بود چون تو نشناختی کسی چه کند گوهر شبچراغ بودت لیک چون خود انداختی کسی چه کند اسب رهوار بود و میدان خوش چون تو بد تاختی کسی چه کند برده بودی و نقشت آمده بود چون تو کژ باختی کسی چه کند، طوغان سرحلقۀ مخالفان جدی بوقا وزیر ارغون بود و دشمنان این وزیر دائماً پیش ایلخان از وی سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت به سلطان احمد بگوش ارغون کشید و او را از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوت دارد ترساند ... چون سرانجام به امر ارغون جوشکاب نوادۀ هلاکو بوقا را گردن زد و پس از قتل وی کوکب سعادت سعدالدولۀ یهودی اوج گرفت و به وزارت ارغون رسید طوغان شحنۀ قهستان با وی نیز از در مخالفت درآمد، چه وی در ف تنه امیر نوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیر نوروز را سرکوبی کند ولی وصول وی بخراسان با فرار امیر نوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد، سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا زیادتر از آنچه حکم داشته اولاغ در اختیار خود گرفته است و برحسب یاسای چنگیزی امر داد تا او راهفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله درحضور جمعی از امرا بطوغان وارد آمد او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد ولی چون ایلخان به وزیر خود کمال اعتماد داشت و هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخن بگوید چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را به خفّت تمام تحمل کنند، پس از فوت ارغون و بتخت نشستن گیخاتو (رجب 690 هجری قمری) و کشته شدن سعدالدولۀ یهودی، این سلطان امرائی را که در اواخر عهد ارغون و قبل از جلوس او راه خلاف رفته بودند سیاست کرد و مشاغل محولۀ به ایشان را به امرای دیگر سپرد و از میان ایشان فقط طوغان را به اولاد یکی از امراکه بسعی او بقتل رسیده بود سپرد تا بقصاص پدر کشتندش، رجوع به تاریخ مغول ص 236 و 241 و 246 شود
نامی که چون عمرو و زید (در عربی) و پیر و پل (در فرانسه) استعمال شودچنانکه درین شعر با تگین یکجا یاد شده: پند از هر کس که گوید گوش دار گر مثل طوغانش گوید یا تگین، ناصرخسرو
نامی که چون عمرو و زید (در عربی) و پیِر و پُل (در فرانسه) استعمال شودچنانکه درین شعر با تگین یکجا یاد شده: پند از هر کس که گوید گوش دار گر مثل طوغانش گوید یا تگین، ناصرخسرو
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 20 هزارگزی شمال خاوری قروه و 4 هزارگزی شمال باختر دلبران. تپه ماهور و سردسیر با 302 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان از طریق دلبران اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 20 هزارگزی شمال خاوری قروه و 4 هزارگزی شمال باختر دلبران. تپه ماهور و سردسیر با 302 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان از طریق دلبران اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
تحفه. هدیه. (از آنندراج). تحفه. هدیه. (مجموعۀ مترادفات ص 88). ره آورد. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). ره آورد که دوستان برای دوستان آرند و مطلق ارمغان و بخشش را نیز گویند و این زبان خوارزمی است. (مننسکی ازتتمۀ برهان چ هند، یادداشت بخط مولف) : گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم. سعدی (خواتیم). بهتر از جان به بر ای خواجه متاعی به در دوست که بسوغات نبرده ست کسی زیره بکرمان. سنجر کاشی (از آنندراج)
تحفه. هدیه. (از آنندراج). تحفه. هدیه. (مجموعۀ مترادفات ص 88). ره آورد. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). ره آورد که دوستان برای دوستان آرند و مطلق ارمغان و بخشش را نیز گویند و این زبان خوارزمی است. (مننسکی ازتتمۀ برهان چ هند، یادداشت بخط مولف) : گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم. سعدی (خواتیم). بهتر از جان به بر ای خواجه متاعی به در دوست که بسوغات نبرده ست کسی زیره بکرمان. سنجر کاشی (از آنندراج)
طغاه. ج طاغی: فی الجمله چون آن حدود از طغات پاک شد. (جهانگشای جوینی). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی). و خراسان از طغاه و عداه پاک گشت. (جهانگشای جوینی)
طُغاه. ج ِ طاغی: فی الجمله چون آن حدود از طُغات پاک شد. (جهانگشای جوینی). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی). و خراسان از طغاه و عداه پاک گشت. (جهانگشای جوینی)
طغان. توضیح گاه طوغان و طغان مانند عمرو و زید (عربی) و پیر و پل (فرانسوی) نمونه اسم ترکان است: پند از هر کس که گوید گوشدار گر مثل طوغانش گوید یا تگین. (ناصر خسرو)
طغان. توضیح گاه طوغان و طغان مانند عمرو و زید (عربی) و پیر و پل (فرانسوی) نمونه اسم ترکان است: پند از هر کس که گوید گوشدار گر مثل طوغانش گوید یا تگین. (ناصر خسرو)