جدول جو
جدول جو

معنی طورین - جستجوی لغت در جدول جو

طورین
دهی است به ری، (منتهی الارب)، دیهی است از دیه های ری، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سورین
تصویر سورین
(پسرانه)
توانا، دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورین
تصویر نورین
(دخترانه)
نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زورین
تصویر زورین
زبرین، بالایی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به طورین که از دیههای ری است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
خصی الثعلب. ذوثلاثه ورقات. رجوع به ساطریون شود
لغت نامه دهخدا
فرزندمنی سارخوس برادر فیثاغورس، (عیون الانباء ج 1 ص 38)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
بالا و پائین،. دهی جزودهستان پشت گدار بخش حومه شهرستان محلات، در 18 هزارگزی باختری راه شوسۀ قم به اصفهان. سکنۀ آن 1500 تن و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات، بنشن، صیفی، انگور، میوجات، بادام و صنایع دستی آن قالی بافی است. دارای دبستان است. مزرعۀ قلعه مالگا، لنجه جزو این ده است. راه آن مالرو و از طریق دودهک و خورهه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب). وحشی. (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). رمیدگی و وحشت. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
توری، قسمی پارچه، لیف، کیسه مانندی کوچک شبیه طور که در برخی از چراغها که با نفت سوزد بکار رود
لغت نامه دهخدا
(طِرْ یَ)
گل تنک. (منتهی الارب). طین رقیق. (فهرست مخزن الادویه) ، لای تنک، خشم. یقال: اتی بالطرین و الغرین، ای غضب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، در 6 هزارگزی جنوب شرقی ابهر در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1158 تن سکنه دارد، آبش از قنات و رود خانه ابهررود، محصولش غلات و کشمش و انگور و گردو و یونجه و میوه های صیفی، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک در 48 هزارگزی شمال شرقی آستانه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 455 تن سکنه دارد، آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و بنشن و پنبه و انگور، شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زمینی است، (منتهی الارب) (معجم البلدان)، عبقسی گوید:
الم تر کعباً کعب غورین قد قلا
معالی هذا الدهر غیر ثمان
فمنهن تقوی اﷲ بالغیب، انها
رهینه ما تجنی یدی و لسانی
و منهن جری جحفلا لجب الوغی
الی جحفل یوماً فیلتقیان
و منهن شربی الکأس و هی لذیذه
من الخمر لم تمزج بماء شنان،
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به جزیره. (منتهی الارب). شهری است به الجزیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از کلمه اسپانیائی توپو. موش کور. ج، طوابین. (دزی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طور. پیرامون چیزی گردیدن. (منتهی الارب). گرد بر چیزی گشتن، نزدیک شدن آب. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی از سند که قصبۀ آن قصدار است و آن شهری باشد کوچک و آن ناحیه را روستاها و دیهها و شهرهاست، (معجم البلدان)، ناحیتی است بسند با نعمت و چهارپای بسیار و اندر وی مسلمانند و گبرکان بسیار و مستقرپادشاه طوران کیجکانان است و محالی و مندان و شوره از شهرهای ناحیت طوران است، (حدود العالم) ... آن قسمت بین مکران و سیستان و غزنه از مملکت سند که در نقشه های قدیم آن را طوران نویسند و اکنون جزء بلوچستان انگلیس و ایالت غزنین افغانستان واقع شده است، (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 206)
ناحیۀ مداین راگویند، زهره بن حویه گوید در ایام فتوح:
الا بلغا عنی اباحفص آیه
و قولا له قول الکمی المغاور
بانا اثرنا ان ّ طوران کلهم
لدی مظلم یهفو بحمر الصراصر
قریناهم عند اللقاء بواتراً
تلالا و یسبو عند تلک الحرائر،
(از معجم البلدان)
از دیه های هرات، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان پائین بخش حومه شهرستان اردستان در 45 هزارگزی خاور اردستان و35 هزارگزی شمال خاوری راه شهراب به نائین. جلگه، معتدل با150 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و خشکبار و پشم و روغن. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ رَ)
به صیغۀ تثنیه، دو ضلعی که در زیر ابط و در بالای اضلاع میباشند، یامرجع دو مرفق. (ناظم الاطباء). دو پهلو که در زیر دوابط و بالای اضلاع قرار دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
بصورت تثنیه، موضعی مستحکم و استوار به صنعاء. در روزگار سیف الاسلام طغتکین بن ایوب، مردی بنام عبدالله بن حزه زیادی بر این دژ مستولی گشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران جلگه و معتدل است. 154 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران دارای 154 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
زوروین. (آنندراج). زبرین. بالایی. (فرهنگ فارسی معین). زبرین و بالایین و فوقانی. (ناظم الاطباء). رجوع به زوروین شود
لغت نامه دهخدا
زورمند، زورناک، هر چیز پرزور و قوی، (از بهار عجم) (از آنندراج) :
بادۀ زورین نتابد پنجۀ هوش مرا
شکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا،
امیر وقاری (از بهار عجم)،
ایمنند اغنیا ز جور فلک
بی کشاکش کمان زورین است،
راضی (از آنندراج)،
رجوع به زور شود
لغت نامه دهخدا
جبل طوریس سلسلۀ جبال آسیای صغیر بین کیلیکیه و کاپادوکیه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جندبادستر باشد که به فارسی خزمیان نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسطور و قسطوره و قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه نور دوشید خورشید و ماهتاب تثنیه نور: دو نور دو روشنایی، نور آفتاب و نور ماه. یا نورین نیرین. دو نور تابنده (معمولا بدو دوست نیک که باهم باشند خطاب شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبین
تصویر طوبین
لاتینی تازی گشته موش کور زیر زمینی کور موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورین
تصویر زورین
زبرین بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطورین
تصویر ساطورین
لاتینی تازی گشته جرموج (ثعلب) سگ انگور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ببر امر بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع راستوپی قائم شهر، برنده
فرهنگ گویش مازندرانی