نام درختی است در بهشت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نام درختی است در بهشت که بهر خانه از اهل جنت شاخی از آن باشد و میوه های گوناگون و خوشبوئی از آن حاصل آید... و هندیان آن را کلپ برچهه خوانند. (غیاث) (آنندراج) : بباغی در او سایۀ شاخ طوبی بباغی در او چشمۀ آب کوثر. فرخی. درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا که هر لفظیش دیناریست هر معنیش خرمائی. ناصرخسرو. سایه و مایه که دولت را و نعمت را از اوست از درخت طوبی و از چشمۀ کوثر گرفت. مسعودسعد. نهاد گوئی رضوان بشاهراهش بر میان هر دو سه گامی نهالی از طوبی. ابوالفرج رونی. چو طعنه هاست که اطفال باغ می نزنند به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را. انوری. تحفۀ بزم اوست مریم وار هرچه طوبی به نوبر افشاند. خاقانی. فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا. خاقانی. آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد طرفه بود که چشم به طرفا برافکند. خاقانی. بر آتش هرکه مدح تو خواند جز طوبی و ضیمران ندیده ست. خاقانی. هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است. خاقانی. بی منت نامیه درختت افراخته تر ز شاخ طوبی. سیف اسفرنگی. صاحب آنندراج گوید: طوبی قامت و طوبی قد از اسمای محبوب است. خواجه آصفی راست: ز طوبی قامتان بس باشدم سرو خرامانم چرا قمری صفت هر لحظه بر شاخی دگر باشم. و نیز آصفی راست: آصفی طوبی قدان را نشئه ای میشد بلند التماس جرعه ای زآن مجلس عالی کنم. ، بهشت به لغت هندیه. (منتهی الارب) (المعرب). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء)
نام درختی است در بهشت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نام درختی است در بهشت که بهر خانه از اهل جنت شاخی از آن باشد و میوه های گوناگون و خوشبوئی از آن حاصل آید... و هندیان آن را کلپ برچهه خوانند. (غیاث) (آنندراج) : بباغی در او سایۀ شاخ طوبی بباغی در او چشمۀ آب کوثر. فرخی. درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا که هر لفظیش دیناریست هر معنیش خرمائی. ناصرخسرو. سایه و مایه که دولت را و نعمت را از اوست از درخت طوبی و از چشمۀ کوثر گرفت. مسعودسعد. نهاد گوئی رضوان بشاهراهش بر میان هر دو سه گامی نهالی از طوبی. ابوالفرج رونی. چو طعنه هاست که اطفال باغ می نزنند به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را. انوری. تحفۀ بزم اوست مریم وار هرچه طوبی به نوبر افشاند. خاقانی. فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا. خاقانی. آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد طرفه بود که چشم به طرفا برافکند. خاقانی. بر آتش هرکه مدح تو خواند جز طوبی و ضیمران ندیده ست. خاقانی. هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است. خاقانی. بی منت نامیه درختت افراخته تر ز شاخ طوبی. سیف اسفرنگی. صاحب آنندراج گوید: طوبی قامت و طوبی قد از اسمای محبوب است. خواجه آصفی راست: ز طوبی قامتان بس باشدم سرو خرامانم چرا قمری صفت هر لحظه بر شاخی دگر باشم. و نیز آصفی راست: آصفی طوبی قدان را نشئه ای میشد بلند التماس جرعه ای زآن مجلس عالی کنم. ، بهشت به لغت هندیه. (منتهی الارب) (المعرب). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء)
غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود، چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا مراجعت کرد وی را از آنجا رانده منزل وی را تطهیر فرمود، (قاموس کتاب مقدس)
غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود، چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا مراجعت کرد وی را از آنجا رانده منزل وی را تطهیر فرمود، (قاموس کتاب مقدس)
گیاهی است از تیره مرکبان که حدود بیست گونه آن شناخته شده است. و همه بصورت درختچه میباشند این گیاه خاص افریقای جنوبی در منطقۀ کاپ است. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است که برگ و ثمر آن هردو قابض باشد و برای قرحۀ امعاء طبیخ آن را حقنه کنند و در گوش که ریم فرود چکانند و ضماد آن در اتساع ثقب حجاب عین سود دارد. (یادداشت مؤلف)
گیاهی است از تیره مرکبان که حدود بیست گونه آن شناخته شده است. و همه بصورت درختچه میباشند این گیاه خاص افریقای جنوبی در منطقۀ کاپ است. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است که برگ و ثمر آن هردو قابض باشد و برای قرحۀ امعاء طبیخ آن را حقنه کنند و در گوش که ریم فرود چکانند و ضماد آن در اتساع ثقب حجاب عین سود دارد. (یادداشت مؤلف)
شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامۀ خانوادۀ آبای خود را گم کرده بودند، (از قاموس کتاب مقدس) لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد، (قاموس کتاب مقدس)
شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامۀ خانوادۀ آبای خود را گم کرده بودند، (از قاموس کتاب مقدس) لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد، (قاموس کتاب مقدس)
منسوب به رطوبت. (فرهنگ فارسی معین). - رطوبی مزاج، به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). - مزاج رطوبی، مزاج تر. مزاج بلغمی. که در نتیجۀ ازدیاد لنف در بدن است. (از فرهنگ فارسی معین)
منسوب به رطوبت. (فرهنگ فارسی معین). - رطوبی مزاج، به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). - مزاج رطوبی، مزاج تر. مزاج بلغمی. که در نتیجۀ ازدیاد لنف در بدن است. (از فرهنگ فارسی معین)
لاتینی تازی گشته نارنگینه از درختان گیاهی است از تیره مرکبان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه به صورت درختچه میباشد. این گیاه خاص افریقای جنوبی و در منطقه کاپ است
لاتینی تازی گشته نارنگینه از درختان گیاهی است از تیره مرکبان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه به صورت درختچه میباشد. این گیاه خاص افریقای جنوبی و در منطقه کاپ است
بنگرید به طنبی پارسی است تنبی (اطاق بزرگی که در عقب تالار واقع است) شیشه بند تنبی (گویش گیلکی) شاه نشین باد غرد بسا جای کاشانه و باد غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابو شکور) ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
بنگرید به طنبی پارسی است تنبی (اطاق بزرگی که در عقب تالار واقع است) شیشه بند تنبی (گویش گیلکی) شاه نشین باد غرد بسا جای کاشانه و باد غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابو شکور) ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی