جدول جو
جدول جو

معنی طوبی - جستجوی لغت در جدول جو

طوبی(دخترانه)
نام درختی در بهشت
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
طوبی
درختی در بهشت، برای مثال به باغی در او سایۀ شاخ طوبی / به باغی در او چشمۀ آب کوثر (فرخی - ۵۴)
خوشا
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
فرهنگ فارسی عمید
طوبی(با)
تأنیث اطیب. پاک. پاکیزه، رام، حسنی ̍. نیکو، برگزیده، سخ. خوش. (منتخب اللغات) :
نبید پیش من آمد بشاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه.
منوچهری.
طوبی بر آن قلم که بعنوان نامه بر
بوحرب بختیار محمد کند همی.
منوچهری.
- طوبی لک ، طوبی لک ، سخ تو. خنک تو را. خوش بحال تو. خوشا بحال تو.
- طوبی لکم، طوبی لکن، سخ شما را. خنک شما را. خوش بحال شما. خوشا بحال شما.
- طوبی لنا، خنک ما را. خوش بحال ما. خوشا به حال ما.
- طوبی لهم، طوبی لهن، خنک آنان را. خوش بحال آنان. خوشا بحال آنان:
بخوان تو آیۀ طوبی لهم ز حسن مآب.
؟
- طوبی لی، خنک مرا. خوش به حال من. خوشا بحال من
جمع واژۀ طیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طوبی(با / بی)
نام درختی است در بهشت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نام درختی است در بهشت که بهر خانه از اهل جنت شاخی از آن باشد و میوه های گوناگون و خوشبوئی از آن حاصل آید... و هندیان آن را کلپ برچهه خوانند. (غیاث) (آنندراج) :
بباغی در او سایۀ شاخ طوبی
بباغی در او چشمۀ آب کوثر.
فرخی.
درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا
که هر لفظیش دیناریست هر معنیش خرمائی.
ناصرخسرو.
سایه و مایه که دولت را و نعمت را از اوست
از درخت طوبی و از چشمۀ کوثر گرفت.
مسعودسعد.
نهاد گوئی رضوان بشاهراهش بر
میان هر دو سه گامی نهالی از طوبی.
ابوالفرج رونی.
چو طعنه هاست که اطفال باغ می نزنند
به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را.
انوری.
تحفۀ بزم اوست مریم وار
هرچه طوبی به نوبر افشاند.
خاقانی.
فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک
برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا.
خاقانی.
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند.
خاقانی.
بر آتش هرکه مدح تو خواند
جز طوبی و ضیمران ندیده ست.
خاقانی.
هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است.
خاقانی.
بی منت نامیه درختت
افراخته تر ز شاخ طوبی.
سیف اسفرنگی.
صاحب آنندراج گوید: طوبی قامت و طوبی قد از اسمای محبوب است. خواجه آصفی راست:
ز طوبی قامتان بس باشدم سرو خرامانم
چرا قمری صفت هر لحظه بر شاخی دگر باشم.
و نیز آصفی راست:
آصفی طوبی قدان را نشئه ای میشد بلند
التماس جرعه ای زآن مجلس عالی کنم.
، بهشت به لغت هندیه. (منتهی الارب) (المعرب). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طوبی
منسوب به قصر الطوب، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
طوبی
نام درختی است در بهشت
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
طوبی((با))
مؤنث اطیب. پاکیزه، پاکیزه تر
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
فرهنگ فارسی معین
طوبی
خیر و خوشی، سعادت، بهشت، نام درختی در بهشت
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
فرهنگ فارسی معین
طوبی
بهشت، پردیس، جنت، فردوس، خلد، نعیم
متضاد: دوزخ، خیر، سعادت، پاک، پاکیزه، نیکو، خوشبو، معطر
متضاد: بدبو، خوشی، خوشا، پاک تر، پاکیزه تر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوطی
تصویر طوطی
(دخترانه)
پرنده سبز رنگ و سخنگوست و نام برخی زنان در فارسی دری است.، پرنده ای که بیشتر در نواحی استوایی و جنگلها زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوبی
تصویر چوبی
ویژگی چیزی که از چوب ساخته شود، ویژگی آنکه یا آنچه مانند چوب خشک باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوبی
تصویر خوبی
مقابل بدی، خوب بودن، پسندیده بودن، نیکویی، زیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوسی
تصویر طوسی
از مردم طوس، برای مثال فردوسی طوسی، اسدی طوسی، خواجه نظام الملک طوسی، (صفت نسبی، اسم) رنگ سبز که به سفیدی زند، خاکستری، نوعی شال
فرهنگ فارسی عمید
غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود، چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا مراجعت کرد وی را از آنجا رانده منزل وی را تطهیر فرمود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیاهی است از تیره مرکبان که حدود بیست گونه آن شناخته شده است. و همه بصورت درختچه میباشند این گیاه خاص افریقای جنوبی در منطقۀ کاپ است. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است که برگ و ثمر آن هردو قابض باشد و برای قرحۀ امعاء طبیخ آن را حقنه کنند و در گوش که ریم فرود چکانند و ضماد آن در اتساع ثقب حجاب عین سود دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامۀ خانوادۀ آبای خود را گم کرده بودند، (از قاموس کتاب مقدس)
لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به رطوبت. (فرهنگ فارسی معین).
- رطوبی مزاج، به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج. (فرهنگ فارسی معین).
- مزاج رطوبی، مزاج تر. مزاج بلغمی. که در نتیجۀ ازدیاد لنف در بدن است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از کلمه اسپانیائی توپو. موش کور. ج، طوابین. (دزی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوبی
تصویر خوبی
زیبائی، جمال، سرسبزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوقی
تصویر طوقی
پرگری گونه ای کبوتر
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سبز رنگ که دارای منقار خمیده میباشد، بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طولی
تصویر طولی
درازایی مونث اطول پایگاه بلند منسوب به طول مقابل عرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوسی
تصویر طوسی
رنگ میان سبز و سرخ، دودی، خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به جوب جویی، حقی که به دشتبان بابت زراعت محصولات کنار جوی دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبی
تصویر روبی
فرانسوی یا کند (یا قوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبچی
تصویر طوبچی
بنگرید به توپچی
فرهنگ لغت هوشیار
یک آگور کنگر خود روی از گیاهان، پنجمین ماه میخی (میخ قطب) کنگر فرنگی وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته نارنگینه از درختان گیاهی است از تیره مرکبان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه به صورت درختچه میباشد. این گیاه خاص افریقای جنوبی و در منطقه کاپ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطوبی
تصویر رطوبی
ژفی نمی فمور منسوب به رطوبت. یا مزاج رطوبی مزاج تر مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبین
تصویر طوبین
لاتینی تازی گشته موش کور زیر زمینی کور موش
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به طنبی پارسی است تنبی (اطاق بزرگی که در عقب تالار واقع است) شیشه بند تنبی (گویش گیلکی) شاه نشین باد غرد بسا جای کاشانه و باد غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابو شکور) ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
اهل نوبه از مردم نوبه: مجاهد میگوید که لقمان بنده ای بود نوبی گوشهایش سوراخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبی
تصویر خوبی
نیک بودن، پسندیده بودن، زیبایی، جمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبی
تصویر طلبی
خواهی
فرهنگ واژه فارسی سره