جدول جو
جدول جو

معنی طوبالات - جستجوی لغت در جدول جو

طوبالات
جمع واژۀ طوباله، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موالات
تصویر موالات
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حوباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حوباء شود
لغت نامه دهخدا
میش نر را طوبال نامند، (فهرست مخزن الادویه)، و لایقال للکبش طوبال، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موالاه. دوستی و پیوستگی با کسی. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و پیوستگی داشتن. (غیاث) (از آنندراج). با کسی دوستی داشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ولاء. ولا. دوستی. رفاقت. دوستی کردن. باهم دوستی کردن. (یادداشت مؤلف) : بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). از صدق موالات در انتظار وصول رایات او اعلام کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خلوص اعتقاد او در موالات دولت.... عرض داد و او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). التماس کرد تا آن ملطفات را به حضرت فرستم تا صدق او در موالات حضرت و خلاف با اهل منادات دولت محقق گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 340). سلطان می خواست که این موالات به مجاهرت رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 388).
به موالات این دو رکن شریف
هم تمسک کنم هم استظهار.
خاقانی.
، پی درپی کردن کاری. (غیاث) (آنندراج) ، پیاپی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تتابع. توالی. پیاپی چیزی آوردن، (اصطلاح فقهی) عهد ولاء بستن اسلام آورده ای با مسلمی، و چنین کسی را مولی نامند. و اگر اسلام آورده لکن موالات نکرده او را مفرج خوانند. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح شرع آن است که شخصی با شخصی دیگر هم عهد شود که اگر او جنایتی کرد زیانش از آن او باشد و اگر مرد میراثش به او برسد. در موالات فرق نمی کند که طرفین هر دو مرد یا هر دو زن و یا یکی مرد و دیگری زن باشد. بعضی مجهول النسب بودن شخص را شرط صحت عقد موالات دانسته اند و بعضی آن را شرطی قایل نیستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقهی) از مقارنات نماز است وآن عملی را بدون فاصله بعد از عملی دیگر به جای آوردن باشد. چنانکه بعد از رکوع بلافاصله به سجده باید رفت. در اعمال وضو نیز رعایت موالات مانند نماز واجب است
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
جمع واژۀ وکاله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به وکاله و وکالت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
از ’مبالاه’ عربی، باک داشتن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (غیاث) (آنندراج) ، اندیشه کردن. (غیاث). التفات کردن. (آنندراج). مأخوذ از تازی تدبیر و اندیشه و تفکر در کار و قید و توجه و بصیرت و آگاهی. (ناظم الاطباء).
- بی مبالات، بی تدبیر و بی قید و بی فکر و اندیشه و بی پروا و بی اعتناء. (ناظم الاطباء).
- قلت مبالات، بی توجهی و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) :
یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار
ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این.
باقرکاشی (از آنندراج).
بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت
بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود.
طالب آملی (از آنندراج).
- دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) :
آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود
نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است.
صائب (از آنندراج).
- دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن:
می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم
نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا.
ملا جامی بیخود (از آنندراج).
- دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن:
سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد.
صائب (ازآنندراج).
- ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن:
می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان
دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند.
صائب (از آنندراج).
، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت:
می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی
شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی.
باقر کاشی (از آنندراج).
، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
جمع واژۀ شوّال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شوّال شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
رجوع به کبالت شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قباله. (مهذب الاسماء). رجوع به قباله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
میش. ج، طوبالات (و لایقال للکبش طوبال). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان قلعۀ نو است که در بخش کلات شهرستان قوچان واقع است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طباب، جمع واژۀ طبابه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
اشترخار، شترخار، خارشتر، مغیلان، خار مغیلان، طرثوث، (از دزی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 8 هزارگزی جنوب باختری رحیم آباد کنار رود خانه پلرود با 95 تن سکنه، آب آن از پلرود، محصول آنجا برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت است، سر راه عمومی مالرو اشکور قرار دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ابن یافث بن نوح، کسی که بسرزمین اسپانیا درآمد و بدین مناسبت آنجا اندلس نام یافت، (الحلل السندسیه ج 1 ص 33 از نفح الطیب)
لغت نامه دهخدا
با کسی دوستی و پیوستگی داشتن، پی در پی کردن کاری را، دوستی، پیوستگی: (... و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت) (کلیله. مصحح مینوی. 32)
فرهنگ لغت هوشیار
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی سفید و مایل بقرمز رنگ. سخت و شکننده که شماره اتمی آن 27 میباشد. در اسید ازتیک حل میشود و در 1490 درجه ذوب میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبالات
تصویر قبالات
جمع قباله، تزدگان نورده ها جمع قباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوالات
تصویر سوالات
جمع سوال، پرسش ها جمع سوال پرسشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالات
تصویر موالات
((مُ))
دوستی و پیوستگی داشتن با کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
((مُ))
اندیشه و تفکر در کار
فرهنگ فارسی معین
توجه، دقت، احتیاط، پروا، اندیشیدن، فکر کردن، التفات کردن، توجه کردن، مداقه، باک داشتن، ترسیدن، اهتمام ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوستی، پیوستگی، یاری، یاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طولانی بودن، طول
دیکشنری اردو به فارسی