جدول جو
جدول جو

معنی طواغی - جستجوی لغت در جدول جو

طواغی
جمع واژۀ طاغیه، سرکش، طغیان کننده، گردنکش
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
فرهنگ فارسی عمید
طواغی
(طَ)
جمع واژۀ طاغیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طواغی
طاغیه طغیان کنندگان سرکشان گستاخان
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
فرهنگ لغت هوشیار
طواغی
((طَ))
جمع طاغیه، گستاخان، سرکشان
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
فرهنگ فارسی معین
طواغی
گردن کشان، طغیانگران، گستاخان، ستمگران، ظالمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طواغیت
تصویر طواغیت
طاغوت ها، متعدی ها، سرکش ها، معبودهایی جز خدا، بت ها، جمع واژۀ طاغوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاغی
تصویر طاغی
سرکش، طغیان کننده، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواشی
تصویر طواشی
اخته، خواجه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
خصی. خایه برکنده. اخته. مخنث. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از حد درگذرنده، (منتهی الارب)، کسی که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد، (غیاث اللغات)، نافرمان، (منتهی الارب)، ج، طغات، (مهذب الاسماء)، غیرمنقاد، عاصی، سرکش، مرید، متجاوز از حد و قدر، غالی در کفر، زیاده رو، ستمکار، (منتهی الارب) :
زمین تو گوئی مر خصم ملک را بگرفت
بدان زمان که برآمد ز طاغیان فریاد،
مسعودسعد،
چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن،
مسعودسعد،
تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و یاغی عبرتی منکر گرفت،
مسعودسعد،
ندانستند که تأیید دین محمدی، رایت هر طاغی نگونسار کند، (ترجمه تاریخ یمینی ص 392)،
زانکه انسان در غنا طاغی شود
همچو پیل خواب بین یاغی شود،
مولوی،
هارون الرشید را چون ملک و دیار مصر مسلم شد، گفتا بخلاف آن طاغی که بغرور ملک مصر دعوی خدائی کرد، نبخشم این مملکت را الا به خسیس ترین بندگان، (گلستان)، و در فارسی کلمه طاغی با فعل ’شدن’ ترکیب میشود و به معنی نافرمانی کردن بصورت فعل لازم به کار میرود
لغت نامه دهخدا
(طَ غِنْ)
جمع واژۀ طاغوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کرکسان بر هوا گرد مردار گردنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طارئه، بمعنی داهیه، حادثه، مصیبت.
- طواری شهادت، اصناف و الوان آن. رجوع به شرایع کتاب الشهادات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
والی کرک از قبل ملک ناصر داود از امرای ایوبی. (حبیب السیر ج 1 ص 409)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آغیه، جویچه ای که برای آبیاری سوی کشت آرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). جمع واژۀ اوغیه و جوهری آنرا گویا جمع واغیه گرفته. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طاغوت. (منتهی الارب). رجوع به طاغوت شود: چه از طواعیت طواغیت پرستان ملول گشته بودند. (جهانگشای جوینی). و فرّ دولت روزافزون جباران و متکبران طواغیت را در قبضۀ طواعیت و فرمان منقاد. (جهانگشای جوینی) ، بتخانه ها
لغت نامه دهخدا
ترکی تازی گشته از طاپوچی بی خایه، خواجه سرا خصی خایه برکنده، خواجه سرا خدمتگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوافی
تصویر طوافی
شغل و عمل طواف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواغیت
تصویر طواغیت
جمع طاغوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواغیث
تصویر طواغیث
جمع طاغوت، بت ها
فرهنگ لغت هوشیار
سرکش ستمکار نافرمان سرتاب آن که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد، نافرمان طغیان کننده سرکش، ستمکار ظالم، جمع طغات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواشی
تصویر طواشی
((طَ))
اخته، خایه کشیده، خواجه سرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاغی
تصویر طاغی
نافرمان، سرکش، ستمکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
دوره گردی، دست فروشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرکش، طغیانگر، عاصی، عصیانگر، متجاسر، متمرد، مخالف، ناجم، نافرمان
متضاد: رام، طایع، متکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد