جدول جو
جدول جو

معنی طواره - جستجوی لغت در جدول جو

طواره
(طَ رَ / رِ)
بیش. بیخی باشد مانند ماه پروین گویند با ماه پروین یک جا روید لیکن سم قاتل است. (برهان) (آنندراج). نام گیاهی که سم الساعه است و تریاق آن انتله است که با وی در یک جا روید. (ابن البیطار در کلمه انطلۀ سوداء). به لغت اندلس گیاهی است که نزدیک انتله میروید مانند بیش که با جدوار میروید و آن بیش اندلسی است و سم است و انتله تریاق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زواره
تصویر زواره
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فواره
تصویر فواره
لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا می جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواره
تصویر دواره
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواره
تصویر تواره
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار، در حال سوار بودن، به حالت سواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آواره
تصویر آواره
گم گشته، سرگشته، سرگردان، بی خانمان، در به در، دور از وطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اواره
تصویر اواره
دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، ایاره، اوارجه، برای مثال همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
هواپیما، طیار، نوعی کشتی تندرو، پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواره
تصویر کواره
کوار، سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواره
تصویر گواره
گلۀ گاو، گاواره، گوباره، کوپاره
مخفّف واژۀ گاهواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواره
تصویر قواره
واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود، واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود، ظاهر مثلاً ریخت و قواره، شایسته، متناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواره
تصویر عواره
بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواره
تصویر گواره
مخفف گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواره
تصویر مواره
نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواره
تصویر نواره
شید افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواره
تصویر هواره
از هوره تازی چفته (تهمت) تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوار سبد کندو پارسی تازی گشته کوار روسری، دستار کوار: چون پیر ره نمود ترا کار کردنی است بی راهبر کواره بازارگان کشد. (خسرو دهلوی) توضیح در لغت فرس. چا. اق. 514 گواره بدین معنی آمده. انگبین با موم، خم مانندی است از شاخ درخت یا از گل درون تهی تنگ سر برای عسل نهادن زنبوران خانه زنبور که در وی عسل نهند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه که گرد بریده باشند، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد، یک قواره فاستونی
فرهنگ لغت هوشیار
چشمه آب، لوله هائی آهنین که به منبعی در محلی متصل است و از دهانه آن آب فوران کند، بسیار جوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراره
تصویر طراره
گوشبر ترفندگر، بریک بر (جیب بر) کیسه بر، گربز، تیز زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
کشتی سریع تیز رو، هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تاج شاهان زهری از گیاهان این واژه در برهان طواره آمده برابر با بیش که بیخ گیاهی است اقونیطون سمی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوارق
تصویر طوارق
جمع طارقه، بلاها که به شب رسد
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی، طعامی که مقوی بدن شود، در ترکیب بمعنی (خوارنده) (خورنده) آید: شرابخواره میخواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواره
تصویر دواره
پرگار، چرخنده گردنده مونث دوار، پرگار، هاله ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواره
تصویر آواره
از وطن دور، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواره
تصویر اواره
((اِ رِ یا رَ))
دفتر حسابی که حساب های پراکنده دیوانی را در آن نویسند، اوارجه، اوارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواره
تصویر آواره
((رِ))
بی خانمان، دربه در، گم گشته، فراری، پراکنده، پریشان، ستم، آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواره
تصویر تواره
((تُ رِ))
اتاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیز قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سَ رِ))
سوار، مقابل پیاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سُ رِ))
مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل
فرهنگ فارسی معین