جدول جو
جدول جو

معنی طهمانیه - جستجوی لغت در جدول جو

طهمانیه
(طَ رِ)
قریه ای است منسوب بمردی طهمان نام. (از معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت
مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن
مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمانینه
تصویر طمانینه
آرام گرفتن، قرار گرفتن، آرامش، قرار، سکون، سنگینی، وقار
فرهنگ فارسی عمید
(فَهَْ یَ)
خطاب حق بطریق مکافحه در عالم مثال. (تعریفات). فوانیه
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ)
در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده:
بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی
این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81).
در دیوان چ کازیمیرسکی مصراع دوم چنین است:
این بنده را کرمان دهی وان بنده را کرمانیه
(دیوان چ کازیمیرسکی ص 107).
کازیمیرسکی در ترجمه فرانسه (ص 232) منظور از موضع اوّل را ’کرمان’ معروف و دوم را ’کرمانیه’ نوشته و در ص 380 گوید: کرمانیه در یاقوت یاد نشده امّا در مادۀ ’سمرقند’ کرمانیه ذکر شده و آن یکی از نواحی این شهر بزرگ است. شاعر میخواهد ناحیتی عظیم مانند کرمان را با محلی کوچک مانند کرمانیه مقایسه کند
لغت نامه دهخدا
(رَ نی یَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم. سکنۀ آن 55 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آن خرما و حنا می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ نی یَ)
زراعت و فلاحت. (ناظم الاطباء). رجوع به دهقان و دهقانی شود
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است به حران نزدیک رأس عین الثلج و صابئین را در این جا هیکلی بوده است. که درروزی مخصوص بزیارت و طواف آن می شدند و یاقوت گوید: موضعی است نزدیک رقه، و بدانجا مشهدی که زیارتگاه است و در آنجا نذورات آرند و موقوفاتی دارد و چشمۀ نهر بلیخ که در بستانهای رافقه جاری است بدانجا است
لغت نامه دهخدا
(رُ نی یَ)
رهبانیت. طریقۀ راهب. گوشه نشینی. (یادداشت مؤلف). و آن عبارت است از برآوردن تخمها جهت دفع شهوت و نخوردن گوشت و پوشیدن پلاس و لباسهای خشن و رو پنهان کردن از مردم و گوشه نشینی و خود را در زنجیر بستن و ترک دنیا و همه لذایذ آن کردن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقۀ رهبان، و در حدیث است: ’لا رهبانیه فی الاسلام’. (از اقرب الموارد). مصدر است. و لا رهبانیه فی الاسلام، هی کالاختصاء و اعتناق السلاسل و لبس المسوح، یعنی بیضه برآوردن و در زنجیر گردن داشتن و پلاس پوشیدن. (از منتهی الارب). زاهدی. (دهار). زاهدی ورزیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 14) : و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفه و رحمه و رهبانیهً ابتدعوها ماکتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان اﷲ. (قرآن 27/57) ،و گردانیدیم در دلهای کسانی که پیروی کردند او را مهربانی و رحمتی و رهبانیتی که اختراع کردند آن را ننوشتیم آن را بر آنها مگر بجهت خواستن خشنودی خدا. (از تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 335). رجوع به سفینهالبحار ج 1 ص 540 و 541 شود، ترسکاری. (دهار) (مهذب الاسماء) ، جهاد در راه خدا: فقال (رسول اﷲ (ص)) له یا عثمان ان اﷲ تبارک و تعالی یکتب علینا الرهبانیه انما رهبانیه امتی الجهاد فی سبیل اﷲ. (از سفینهالبحار ج 1 ص 540). در حدیث است: ’علیکم بالجهاد فانه رهبانیه امتی’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ نی یَ)
تأنیث شهوانی. (یادداشت مؤلف) ، بمعنی شهوانی. (از ناظم الاطباء) : نفس شهوانیه، روح طبیعیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ نی یَ)
نام فرقه ای از غلاه معتقدبه الوهیت سلمان فارسی. (از خاندان نوبختی ص 257)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ لِ نی یَ)
امراءه کلمانیه، زن بسیارکلام و پرگوو زبان آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمانی شود
لغت نامه دهخدا
محله ای است به نیشابور که آن را مربقه کرمانیه گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
فهمانیده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهمانیده شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به ابراهیم بن طهمان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
کسی که مطلبی را بدو فهمانده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه، سکنۀ آن 60 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
شهری است به اشبیلیه. (منتهی الارب). از شهرهای اندلس و از اعمال اشبیلیه محسوبست. (معجم البلدان). و رجوع به ص 65 روضات الجنات شود
لغت نامه دهخدا
شهری است به اندلس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ نی یَ)
از ریشه لاتین تستینیا که از تستا مشتق است، طشطانه. کلاه خود. مغفر. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ نی یَ)
خودنمائی. بزرگ منشی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شهری است از نواحی فلسطین. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمانیه
تصویر رمانیه
نارک خوراکی از دانه انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماعیه
تصویر طماعیه
آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمانین
تصویر طمانین
آرام آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
هشت، درهمهاییی در قدیم که وزن ده عدد آن هشت فلک بوده است. یا آبا ثمانیه. هشت فلک (افلاک سبعه سیاره و فلک البروج)، یاجنات ثمانیه. هشت بهشت هشت خلد. یارذایل ثمانیه. دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرطانیه
تصویر طرطانیه
کرم خاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبانیه
تصویر رهبانیه
هیرسایی
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی که سلمان پارسی را خدا می دانستند و واژه (مسلمان) را برگرفته از سلمان
فرهنگ لغت هوشیار
آرام گرفتن و سکون آرامش، آسایش، گرانسنگی، آرامش دل آسود گی آرامیدن قرار گرفتن، آرامش قرار سکون قلب، آسایش استراحت
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
وابانده کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
ضیافت، سور، میهمانی، دعوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمانینه
تصویر طمانینه
آرامش
فرهنگ واژه فارسی سره
مکث، آهستگی، کندی، تانی، سکون، سکینه، قرار، آرامش، وقار، متانت
فرهنگ واژه مترادف متضاد