جدول جو
جدول جو

معنی طهات - جستجوی لغت در جدول جو

طهات
(طُ)
جمع واژۀ طاهی، بمعنی گوشت پز. بریان ساز. نان پز. پزندۀ هر نوع خوردنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهات
تصویر لهات
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، کنج، ملاز، ملازه، کده
کام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهات
تصویر جهات
سوی، جانب، طرف، ناحیه
جهات اربعه: در علم جغرافیا جهت های چهارگانه، شامل مشرق، مغرب، شمال و جنوب، جهات اصلی
جهات اصلی: در علم جغرافیا جهت های چهارگانه، شامل مشرق، مغرب، شمال و جنوب، جهات اربعه
جهات فرعی: در علم جغرافیا جهت های چهارگانه، بین جهات اصلی، شامل شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی و جنوب غربی
جهات شش گانه: زیر، بالا، راست، چپ، پیش و پس، جهات سته
جهات سته: زیر، بالا، راست، چپ، پیش و پس، جهات شش گانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهارت
تصویر طهارت
پاک شدن، پاکی، پاکیزگی، وضو، استنجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهات
تصویر دهات
داهی ها، زیرک ها، هوشیارها، باهوش ها، داناها، تیزفهم ها، جمع واژۀ داهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغات
تصویر طغات
طاغی ها، سرکش ها، طغیان کننده ها، گردنکش ها، جمع واژۀ طاغی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
جمعی است در تداول عامه ده را به همان گونه که باغات جمع است باغ را. (یادداشت مؤلف). ده و دهها و قریه هاو روستاها. (ناظم الاطباء). دهها با حومه و حوالی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر برآمده، ابر تنک برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر بلند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بلندبرآمده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جنسی از نخل که در مصر میشود. (فهرست مخزن الادویه). در فرهنگ نفیسی آمده: قسمی از خرمابن در بصره
لغت نامه دهخدا
(طُ ر ر)
جمع واژۀ طرّه
لغت نامه دهخدا
(طَ طِ بَ)
موضعی است که عساکر مدیانیان از حضور جدعون بدانجا فرار نمودند. (سفر داوران 7:27) و گروف گمان دارد که ارتفاعش تخمیناً 60 قدم و بطرف اردن مقابل بیان واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(طَسْ سا)
جمع واژۀ طس ّ و طسّه و طسّه
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طغاه. ج طاغی: فی الجمله چون آن حدود از طغات پاک شد. (جهانگشای جوینی). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی). و خراسان از طغاه و عداه پاک گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَوْ وُ)
ثهت. خواندن و بانگ کردن
لغت نامه دهخدا
(بَهَْ ها)
دروغ باف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتان گوی. (ملخص اللغات). بهتان گوینده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ مَ)
بانگ کردن شیر. (منتهی الارب) (از متن اللغه). زأر. (از اقرب الموارد). قیل هو دون الزئیر. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). نهیت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دم سرد و ناله برآوردن. (منتهی الارب). زحر. (متن اللغه). ناله برآوردن و دم سرد زدن. (ناظم الاطباء). نهیت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَهَْ ها)
خر بسیاربانگ. (منتهی الارب). حمار نهاق. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مرد سخت بانگ. (منتهی الارب). مرد زحار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شیر بیشۀ سخت آواز. (منتهی الارب). اسد. شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
این لفظ در لغت به معنی گاو مادۀ وحشی میباشد اما کلمه عبرانی که به مهات ترجمه شده، به احتمال قوی مقصود از حیوان معروفی باشد که در طور سینا و دشت عربستان یافت می شود که آن را قوچ گویند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به مهاه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهاه. ج داهی و داهیه. زیرکان و هوشمندان. (از یادداشت مؤلف). مردمان زیرک و کاردان و تیزفهم. (ناظم الاطباء). به معنی زیرکان و این جمع داهی است. (از غیاث) (آنندراج) : یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خودعهدی کرد که گرد عالم بگردد. (سندبادنامه ص 265). از کفات ایام و دهات روزگار کس در گرد او نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی). جمعی از کفات اصحاب و دهات احباب او را ارشاد کردند که بر عقب اسیران نباید رفت. (ترجمه تاریخ یمینی). دهات اربعۀ عرب: معاویه. زیاد. عمرو بن عاص و مغیره بن شعبه. و رجوع به داهی و دها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهات
تصویر بهات
دروغباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهات
تصویر نهات
دم سرد ناله آه سرد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهات
تصویر لهات
زبان کوچک که در بیخ حلق قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهاء
تصویر طهاء
ابر بلند، برابر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهارت
تصویر طهارت
پاک گردانیدن، پاکی، پاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهاف
تصویر طهاف
ابر بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغات
تصویر طغات
طاق بودن مفرد بودن مقابل جفتی، جمع طاغی، سرکشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهات
تصویر جهات
سوها، اطراف، جوانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثهات
تصویر ثهات
خواندن، بانگیدن بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهات
تصویر دهات
ده و دهها و قریه ها و روستاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهارت
تصویر طهارت
((طَ رَ))
پاک گردیدن، غسل کردن، وضو گرفتن، پاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهات
تصویر دهات
((دُ))
جمع داهی، زیرکان، هوشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهات
تصویر جهات
((جِ))
جمع جهت
فرهنگ فارسی معین
آبادی، ده، رستاق، روستا، قریه، قصبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکدامنی، پاکی، تطهیر، تیمم، طهر، غسل، وضو
متضاد: نجاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد