جدول جو
جدول جو

معنی طنفسه - جستجوی لغت در جدول جو

طنفسه
بساط، گستردنی، فرش، زیلو، حصیر
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
فرهنگ فارسی عمید
طنفسه
(طَ فَ سَ / طِ فَ سَ / طُ فَ سَ / طَ فِ سَ)
گستردنی. (منتهی الارب) : زیلو، فرش پیشگاه، طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. (لغت نامۀ اسدی). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج، طنافس. (منتهی الارب). از فارسی تبسه، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است. مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. (منتخب اللغات). نهالی. (دهار). نهالی از ابریشم. (مهذب الاسماء). توشک. بساط. (تفلیسی)، جامه. (منتهی الارب) : و از وی (از ناحیت روم) جامۀ دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم). طنفسه، روی جامه از ابریشم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
طنفسه
زشت خوی گردیدن بعد نیکخوئی، پوشیدن جامه های بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طنفسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
فرهنگ لغت هوشیار
طنفسه
((طَ فَ س ِ یا سَ))
بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش، نهالی، تشک، جامه، جمع طنافس
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
فرهنگ فارسی معین
طنفسه
زشت، خوی گردیدن پس از نیک خویی
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ عَقْ قُ)
مکروه داشتن قوم را و میل کردن از آنها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ فِ)
هیچکاره. (منتهی الارب). زبون، بد. (منتخب اللغات). ناخوش منظر. زشت روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ نِ فَ)
تأنیث طنف. (منتهی الارب). رجوع به طنف شود، بددل، تباه رأی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چشم را کوچک کردن و نگریستن در چیزی. تیز نگریستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ سَ)
گستردنی است و جامه و بوریا مانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز، بعربی طنفسه خوانند. (آنندراج). طنفسه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تیز نگریستن، بشکستن نگاه را، پوشیدن جامه های بسیار، تاریک گردیدن شب: طرفس اللیل، تیره گشتن آبخور: طرفس المورد، بسیار شدن آیندگان بر آبخور: طرفس الماء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ سَ / سِ)
تنفه. (لسان العجم شعوری ج 1 ص 295). قسمی از بساط گرانبها. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفه و لسان العجم شعوری و طنبسه و طنفسه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فُ سَ)
خبزدوک. خنفساء. خنفس. خنفس
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فِ سَ)
شتر خشنود به ادنی چراگاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ فِ سَ)
آسمان ابردار. (ناظم الاطباء). مطرفسه. (اقرب الموارد). مستغمده. مطرفسه. پوشیده. گرفته (آسمان) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مطرفسه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَ)
مهلت. زمان. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: لک فی هذا نفسه
لغت نامه دهخدا
تصویری از طنبسه
تصویر طنبسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
به خود بنفس خود بذات خویش بذاته خودش. بنی آدم: فرزندان آدم (ع) آدمیان مردمان: (شغل عمارت از معظمات امور عالم و مهمات جمهور بنی آدم است)
فرهنگ لغت هوشیار
فی ذاته، بالذاته، ذات
فرهنگ واژه مترادف متضاد