جدول جو
جدول جو

معنی طنبسه - جستجوی لغت در جدول جو

طنبسه
(طَمْ بَ سَ)
گستردنی است و جامه و بوریا مانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز، بعربی طنفسه خوانند. (آنندراج). طنفسه
لغت نامه دهخدا
طنبسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
تصویری از طنبسه
تصویر طنبسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
بساط، گستردنی، فرش، زیلو، حصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبسه
تصویر نبسه
فرزند فرزند، نوه، فرزندزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبسه
تصویر تنبسه
فرش، قالی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
نبس. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (المنجد). رجوع به نبس شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گولی نمودن بعد عاقلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / نَبْ بَ / نَ سَ / سِ)
نبس. دخترزاده. و بعضی گویند پسر و دختر پسر است که نبیره خوانند و بعضی دیگر دختر دختر را گویند نه پسر دختر را، و با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه = نبس = نواسه = نواسی = نپسه: نواده. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). نبس. دخترزاده. سبط. (انجمن آرا) (آنندراج). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. (فرهنگ نظام). پسر دختر. دختر دختر. پسر پسر. دختر پسر. (ناظم الاطباء). نوه. نبه. نبیسه. نبیر. نبیره. سبط. حفید. (یادداشت مؤلف) : اگر پسرم نه چنان کردی نه پسر زبیر و نه نبسۀ ابوبکر صدیق... بودی. (تاریخ بیهقی ص 189). امیر (مسعود) گفت: عبداﷲ نبسۀ بوالعباس اسفراینی و بوالفتح حاتمی نباید که ایشان را شغلی دیگر خواهیم فرمود. (تاریخ بیهقی ص 140). امروز بهترم ولیکن هر ساعتی مرا تنگدل کند این نبسۀ کثیر. (تاریخ بیهقی ص 368).
ای تن خاکی اگر شریفی و گر دون
نبسۀ گردونی و نبیرۀ گردون.
ناصرخسرو.
نیست به نسبت بس افتخار که هرگز
نبسۀ گردون دون نبوده مگر دون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قَهَنْ)
خبر جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ سَ)
شتابی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سَ)
ابن سعید بن العاص اموی. تابعی بود. (از منتهی الارب). در اصطلاح تاریخ اسلام، تابعی کسی است که پیامبر اسلام (ص) را ندیده، اما از اصحاب ایشان علم، حدیث و سنت را فراگرفته است. تابعین پل ارتباطی میان نسل پیامبر و نسل بعدی بودند و به همین دلیل در علم حدیث و تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند. بسیاری از محدثین بزرگ از جمله امام زهری و ابوحنیفه از جمله تابعین محسوب می شوند یا شاگرد مستقیم آن ها بوده اند.
ابن معدان الفیل الفهری. از مردم میسان بوده و به بصره شده و بدانجا اقامت گزیده است. و گویند او نحو را از ابوالاسود الدؤلی فراگرفته است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سَ)
اسم علم است از عنبس، و غیرمنصرف. (از منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء). علم است اسد را، و غیرمنصرف میباشد، چون اسامه. (از اقرب الموارد). ج، عنابس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ سَ / طِ فَ سَ / طُ فَ سَ / طَ فِ سَ)
گستردنی. (منتهی الارب) : زیلو، فرش پیشگاه، طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. (لغت نامۀ اسدی). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج، طنافس. (منتهی الارب). از فارسی تبسه، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است. مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. (منتخب اللغات). نهالی. (دهار). نهالی از ابریشم. (مهذب الاسماء). توشک. بساط. (تفلیسی)، جامه. (منتهی الارب) : و از وی (از ناحیت روم) جامۀ دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم). طنفسه، روی جامه از ابریشم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
زشت خوی گردیدن بعد نیکخوئی، پوشیدن جامه های بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن زیاد، از بنی ربیعه. کسی که در یوم وقیط، حنظله المأمون بن شیبان بن علقمه را اسیر کرد. (عقدالفرید ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بَ سَ / سِ)
قالی را گویند خواه کرمانی وخواه جوشقانی و معرب آن طنفسه است. (برهان). قالی وبساط و طنفسه معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). قالی کوچک و گلیم طنفسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ سَ)
رجوع به انبسته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طنبله
تصویر طنبله
گول نمایی، بد رفتاری مونث طنبل گول نما زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
نبس: ووهبناله اسحق ویعقوب نافله وبخشیدیم مرورافرزندی ازپشت او نام او اسحق ونبسه ای نام اویعقوب، جمع نبسگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبسه
تصویر سنبسه
شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
((طَ فَ س ِ یا سَ))
بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش، نهالی، تشک، جامه، جمع طنافس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
زشت، خوی گردیدن پس از نیک خویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبسه
تصویر تنبسه
((تَ بَ سَ))
فرش، قالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبسه
تصویر نبسه
((نَ بَ س))
نبتسه، نوه، فرزندزاده، نبس
فرهنگ فارسی معین