جدول جو
جدول جو

معنی طنابی - جستجوی لغت در جدول جو

طنابی
(طَ)
طنبی. ایوان که توی ایوان کلان باشد. ملاطغرا راست:
از موج رطوبت گل نوخیز چمن را
گر خانه بود تنگ شود قصر طنابی.
(از آنندراج).
و رجوع به طنبی شود
لغت نامه دهخدا
طنابی
بنگرید به طنبی ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طناب
تصویر طناب
رسن، ریسمان، رشتۀ کلفت
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبی
تصویر طنبی
اتاق بزرگ، تالار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
به رنگ عناب، قرمز تیره، مایل به قهوه ای مثلاً لباس عنابی پوشیده بود
فرهنگ فارسی عمید
(طُ نُ)
منسوب به طنب که موضعی است در راه مکه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
اسب سپید یا اسب گلگون که با مویهای سپید آمیخته باشد. (منتهی الارب). اسب کمیت یا بور که سفیدی با وی آمیخته بود. (مهذب الاسماء). در صبح الاعشی آرد: و ان خابطشقره الاشقر او الکمیت شقره بیضاء قیل صنابی اخذاً من الصناب و هو الخردل بالزبیب. (صبح الاعشی ص 19 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ذُ با)
دنب طائر. دم مرغ. دنب خروس. و آن هر مرغی. (مهذب الاسماء) ، دمغزه، سپس روندگان، آب که از بینی شتر فرود آید، هریک از چهار پر است در بال مرغان پس از خوافی. و فی جناح الطائر اربع ذنابی بعد الخوافی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا)
منسوب به عناب که مشهور است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است. (آنندراج). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب. (ناظم الاطباء). به رنگ عناب. عنابگون. عناب رنگ
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رشتۀ خیمه. (مهذب الاسماء). بند. حبل. رسن. رسن کلفت. رژه. رشتۀ کلفت. ریسمان خیمه. (غیاث). طنب. (منتهی الارب) :
درختی که دارد سر اندر سحاب
ستاره رده برکشیده طناب.
فرخی.
هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماندو نه طناب. (تاریخ بیهقی ص 386). چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته و طنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی ص 386). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت است. (تاریخ بیهقی ص 386).
گر ندیدی طنابهاش ببین
جملگی خاک و باد و آتش و آب.
ناصرخسرو.
ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت
چهارمیخ کند زیر خیمۀ خضرا.
خاقانی.
وی مشتری ردا نبد از سر که طیلسان
در گردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی.
چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب.
خاقانی.
وز طناب خیمه ها بر گرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس ببرهان آمده.
خاقانی.
گردن من بطنابست که چون گاوخراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
گر نه بکار آمدی خیمۀ حاجی تو را
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب.
خاقانی.
سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی
طناب او همه حبل اللّه آید از اطناب.
خاقانی.
واندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ
فراش او طناب در بارگاه را.
سعدی.
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی.
گدائیم ز تو یک دیدن و تو رخ ننمائی
بیا ز خیمه ببیرون ببر طناب گدائی.
کاتبی.
- امثال:
با طناب پوسیده در چاه چهل ذرعی رفتن و بعشق عمر مار گرفتن
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / طِ نَ)
طنابی. ایوانی که توی ایوان کلان باشد. (آنندراج). بادغر. (صحاح الفرس). بادغرد. (صحاح الفرس) :
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 45).
ز اطلس فلکم پردۀ در طنبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست.
نظام قاری (دیوان البسه).
به رخت خانه قاری خرام و زینت بین
که متکای مهش گرد بالش طنبیست.
نظام قاری (دیوان البسه).
و گلشن سرای ترکان را دو طبقه کرد و طنبی عالی بر دست صفۀ بزرگ ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و در باغچه طنبی و بادگیری بساخت و حوض وسیع راست کرد. (تاریخ جدید یزد). و چاه خانه و زیر زمین که آب در آن جاری است و طنبی عالی منقش و دور شاهنشین مقابل او کاشی تراشیده و جامه های الوان و بر کنار طنبی توحیدی عربی از گفتۀ مولانا مشارالیه نوشته. (تاریخ جدید یزد). و هم متقارب این خانه، خانه دیگر ساخته و سرابستان و حیاضی و طنبی و آب نرسو باد در آن جاری است. (تاریخ جدید یزد).
سنجر کاشی راست:
فتاد برف بخاری سبک برافروزیم
که وقت صحبت شبها و گوشۀ طنبی است
لغت نامه دهخدا
نابی ٔ، جای بلند و خمیده، (منتهی الارب)، مکان مرتفع خم دار، (از اقرب الموارد) (المنجد)، آینده از جای دیگر، (منتهی الارب)، سیل نابی ٔ، که از جای دیگری بیاید، رجل نابی ٔ، مردی که از دیار دیگری بیاید، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، (از ’ن ب و’)، سمین، (معجم متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طنبوب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طنبور. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نابینا، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن زیادبن ظبیان، از دلاوران عرب است و به دست مصعب بن زبیر کشته شد و برادرش عبیداﷲ بن زیاد به خونخواهی وی برخاست، شرح این ماجرا در البیان و التبیین ج 1 حاشیۀ ص 360 آمده است
جدپدر ثعلبه بن غنمه بن عدی صحابی است، (منتهی الارب)
جد عقبه بن عامر صحابی، (منتهی الارب)
بن ظبیان، محدثی است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابی
تصویر نابی
گریخته، فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب
تصویر طناب
ریسمان، خیمه، بند، رشته کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
چیلانی از رنگ ها منسوب به عناب برنگ عناب سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به طنبی پارسی است تنبی (اطاق بزرگی که در عقب تالار واقع است) شیشه بند تنبی (گویش گیلکی) شاه نشین باد غرد بسا جای کاشانه و باد غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابو شکور) ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنازی
تصویر طنازی
حالت و کیفیت طناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنابی
تصویر زنابی
نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنابیب
تصویر طنابیب
جمع طنبوب، استخوان های ساغ استخوان ساق، جمع طنابیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنابیر
تصویر طنابیر
جمع تنبور، از ریشه پارسی تنبورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوس طنابی
تصویر قوس طنابی
کمانه ریسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبی
تصویر طنبی
((طِ))
تالار، اتاق بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طناب
تصویر طناب
((طِ یا طَ))
ریسمان، رسن، رشته کلفت
با طناب (پوسیده) کسی توی چاه رفتن: کنایه از فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طناب
تصویر طناب
((طَ نّ))
مسافتی از زمین که معادل 809/0 جریب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طناب
تصویر طناب
ریسمان، کمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابی
تصویر نابی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
افسونگری، دلربایی، شیوه گری، عشوه گری، کرشمه، لوندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تالار، ایوان، اطاق بزرگ، شاه نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بند، حبل، خطام، رسن، رشته، ریسمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد