جدول جو
جدول جو

معنی طملس - جستجوی لغت در جدول جو

طملس
(طَمَلْ لَ)
رغیف ٌ طملّس ٌ، گردۀ خشک. گردۀ سبک تنک. (منتهی الارب). نان خشک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طمس
تصویر طمس
غیب کردن، ناپدید کردن، محو کردن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املس
تصویر املس
نرم، هموار، اسبی که پشتش پهن و هموار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ)
طالس است که حلبه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
زنان ناتوان و سست. (منتهی الارب). زن ضعیف. (مهذب الاسماء) ، لای، کار زشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ / طَ لَ / طَ مَ لَ)
لای تک حوض. گویند: صار الماء طمله، آب تیره که در تک حوض مانده باشد. (منتهی الارب). باقی آب که بماند در بن حوض. (مهذب الاسماء). ماء کدر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
کار زشت و ناملایم. گویند: وقع فلان فی طمله، ای امر قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
لشکر گران. طلهس، مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). لشکر بزرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). طیلسان. ابوالاشبال احمد محمد شاکر ناشر کتاب ’المعرب جوالیقی’ ذیل کلمه طیلسان گوید: و در طیلسان دو لغت دیگر نیز هست، یکی ’الطیلس’ و دیگری ’الطالسان’، و در معیار این لغت را بدین نحو معنی و تفسیر کرده که: ’جامه ای است که بر دوش افکنند’، و نیز گفته که: ’جامه ای است که بدن را احاطه میکند و برای پوشیدن میبافند عاری از تفصیل و دوزندگی’، وادی شیر گفته که ’آن پوششی است مدور و سبز بدون دامان که تار یا پود آن که از پشم است و خواص از علما و مشایخ آن را پوشند و آن پوشش پارسیان بوده است’. (المعرب چ مصر مطبعه دار الکتب المصریه 1361هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین، چنانکه گویند: أبرّ من عملس، نیکوکارتر از عملس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ)
توانا بر سیر و شتاب رو و جلد، گرگ پلید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سگ شکاری. (منتهی الارب). سگ شکاری خبیث و پلید، شخص باجرأت و مقدم، شتر نر. جمل، ماده شتر. ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کور و نابینا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَلْ لَ)
روپیۀ بی سکه و درم و دینار بی نقش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَلْ لِ)
دراصطلاح طب، دارویی است که به عضوی که مبتلا به خشکی وزبری شده باشد، می نهند تا دفع زبری و خشکی و خشونت از آن عضو بشود. (از قانون ابوعلی کتاب 2 ص 150 و کشاف اصطلاحات الفنون). آنکه درشتی را به ملاست بدل کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چیزی که از دست بیفتد و آگاه نشوی از آن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَلْ لَ)
نرم و تابان. (آنندراج). صاف و مهره دار و لغزان. (ناظم الاطباء) ، ممرد. ساده کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَلْ لَ)
مرد استوارساق نیک تیزرو. (منتهی الارب). مانند عملس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ناپدید شدن راه و جز آن. (منتهی الارب). ناپدید شدن. (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی) (منتخب اللغات) ، محو و پاک گردیدن. (منتهی الارب) ، محو کردن. امحاء. دروس. کهنه شدن. (منتخب اللغات). کهنه شدن جامه. (زوزنی). انمحاء. زوال اثر: طموس کواکب، بشدن نور آنان
لغت نامه دهخدا
(طِمْ می)
تمیسه. شهری است بطبرستان، یا آن طمیسه است و یا طمیسه. (منتهی الارب). شهری است از نقاط جلگۀ طبرستان به شانزده فرسنگی ساری در آخر حدود طبرستان از جانب خراسان و جرجان و بر آن دروازه ای عظیم است و کسی نتواند از طمیس بجرجان بیرون شود مگر آنکه از این دروازه بگذرد چه از کوهسار بدریا کشیده و بگچ و آجر برآورده اند، و کسری انوشروان بساخته تا طبرستان از آسیب و غارت ترکان مصون ماند. سعید بن العاص بسال سی هجری بروزگار عثمان بن عفان آن را بگشود. طمیس را مردم بسیار و مسجد جامع و سرداری است که دوهزار سپاهی بزیر فرمان اوست، و عجم تمیسه نامندش. و سمعانی آرد: طمیسه بضم ط و فتح میم قریه ای است بمازندران و من یک شب در آن بسر بردم. این کلمه باید معرب تمیسه باشد
لغت نامه دهخدا
به یونانی حلبه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رنج دیدن در سعی، نرمی کردن، پنهان شدن در چیزی، کینه داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
فوت کردن، گذاشتن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون شدن از میان قوم. (از اقرب الموارد) ، نسو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تابان و نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ملسه فتملس. (اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود، بازگشتن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملص شود، هوشیار شدن از مستی شراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام محلی است در انطابلس در آفریقا. (از معجم البلدان). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر (چ سنگی ج 1 ص 406) در جنگهای صلیبی املس بوسیلۀ صلاح الدین ایوبی فتح شد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
قریه ای است به شیروان
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ملطی. رجوع به ’ثالس’ شود. فیلسوف و ریاضیدان معروف یونانی، متولد در شهر ملطیه. و رجوع به ایران باستان ص 275، 198، 380 وتاریخ ادبیات ایران ترجمه رشید یاسمی ص 144 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ سُ)
دزد. ج، طماسله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). دروغزن. (مهذب الاسماء) ، ناکس. فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
هاید. از مترجمین غزلیات حافظ به لاتینی. (از سعدی تا جامی ص 331)
لاو. شاعر انگلیسی (1785 میلادی). (از سعدی تا جامی ص 329)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
پاک شده زدوده نوشته محو کرده شده. پاک کننده نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمیس
تصویر طمیس
کور نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املس
تصویر املس
هموار، نرم، ضد خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
((مُ طَ لَّ))
نوشته محو کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
((مُ طَ لِّ))
پاک کننده نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املس
تصویر املس
نرم، جای هموار، صاف، براق
فرهنگ فارسی معین