جدول جو
جدول جو

معنی طمغا - جستجوی لغت در جدول جو

طمغا
(طَ)
نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود: ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538)
لغت نامه دهخدا
طمغا
ترکی بنگرید به تیغا
تصویری از طمغا
تصویر طمغا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طمغاج
تصویر طمغاج
(پسرانه)
از پادشاهان ترک ماوراءالنهر مهروف به افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تمغا
تصویر تمغا
مهر و اثر مهری که پادشاهان مغول به فرمان ها می زدند، داغ یا مهری که بر ران چهارپایان، به ویژه اسب، می زدند، نشان، علامت، در دورۀ ایلخانان مغول و صفوی، مالیات راهداری و عوارضی که در راه ها و دروازه ها از کالاهای بازرگانی می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُلْ مَ)
حسن تکین بن علی بن عبدالمؤمن قلج طمغاج. نهمین از امرای ایلک خانیۀ ترکستان غربی. پس از محمود ارسلان خان بن سلیمان (524- 526 هجری قمری). از جانب سلطان سنجر حکمران سمرقندو نواحی آن بوده است. و رجوع به آل افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
کوهی یا رودباری است نزدیکی اجاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آل تمغا
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابن بغراخان. خان ترکستان از معاصرین مسعود و محمود غزنوی و پدر ترکان خاتون زوجه ملکشاه سلجوقی که سلطان سلجوقی بسال 471 هجری قمری پس از فتح سمرقند وی را بحبالۀ نکاح خویش آورد. (حبیب السیر ج 1 ص 373)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیشتر ملوک ترک معروف به خانیه که پیش از مغول در نواحی ناحیت یا شهر طمغاج سلطنت داشته اند ملقب به طمغاج خان باشند. شاید طمغاج خان بمعنی خان طمغاج باشد مانند بخاراخداه و امثال آن در فارسی. بگفتۀ صاحب برهان و آنندراج و اسدی در فرهنگ، طمغاج خان نام پادشاه سمرقند بودو برخی گویند نام پادشاه تبت و یغماست:
تاج بربود از سر مهراج زنگ
یارۀ طمغاج خان کرد آفتاب.
خاقانی.
کیخسرو هدی که غلامانش را خراج
طمغاج خان به تبت و یغما برافکند.
خاقانی.
رجوع به توضیح طمغاج و طفقاج شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
قلج طمغاج خان، مسعود بن حسن. ممدوح سوزنی سمرقندی شاعر:
شاهنشه ملوک و سلاطین شرق و غرب
صاحبقران روی زمین خسرو زمان
طمغاج خان عادل سلطان گوهری
از نفس خویش تا ملک افراسیاب خان
خورشید ملک داران مسعود بن حسن
کز کاخ اوست مطلع خورشید آسمان.
سوزنی.
آفرین گویان چو گویند آفرین در هر دیار
بر قلج طمغاج خان آن شاه اعدامال باد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
حاج میرزا محمدحسن آشتیانی، از علما و مجتهدین و اصولیین قرن چهاردهم هجری است. حاشیۀ بسیار مفصل و مبسوطی بر فرائد الاصول مشهور به مسائل تألیف شیخ مرتضی انصاری دارد که چاپ شده است. مرحوم علامۀ قزوینی می نویسد: راقم سطور در سه چهار سال اخیر عمر آن مرحوم در مجالس دروس خارج او که همین فرائدالاصول را برای جمعیت کثیری از طلاب در منزل خود در طهران تقریر میکرد حاضر میشدم. نام آن مرحوم در مسئلۀ دادن امتیاز توتون و تنباکو به انگلستان و مقاومتی که او با ناصرالدین شاه در خصوص ابطال انحصار آن به خرج داده و بالاخره در 16 جمادی الاولی 1316 هجری قمری شاه مجبوراً آن امتیاز را ملغی نمود در تمام اقطار مشهور شد. وفات او در روز بیست و هشتم جمادی الاولی سنه هزار و سیصدونوزده هجری قمری در طهران روی داد. سنش قریب به هفتاد بود. (از یادداشتهای علامۀ قزوینی مندرج در شمارۀ چهارسال سوم مجلۀ یادگار ص 16)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
این کلمه صورتی از تمغاچی است که زنندۀ تمغا بر فرمانها یا بارها و عدلها باشد و ظاهراً وقتی معنی مجازی نیز گرفته است بمعنی شوخ و عیار و فریبنده در صفت معشوقه:
ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا
مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب.
مختاری غزنوی.
و کلمه مرکب از دو کلمه طمغا (تمغا) و چی حرف نسبت ترکی، و این نوع نقل در تداول ترکی و فارسی معمولست چنانکه گویند فلان قاطرچی است، یعنی سخت بی ادب و خشن است و شاید طمغاچیان به صفت تقلب و اختلاس و مانند آن موصوف بوده اند چنانکه گمرکچیان، و شایدتأیید میکند این حدس را بیتی که در آنندراج برای تمغاچی شاهد آمده است:
ز تمغاچی پسر داغ غلامی برجبین دارم
تلف شد نقد جان و حاصل و باقی همین دارم.
سیفی.
رجوع به تمغا و تمغاچی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام پادشاه سمرقند
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
بسیار روان شدن خیم چشم. گویند: طمغت عینه، اذا اکثر غمصها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیدانجیر را گویند. آن دانه ای باشد که از آن روغن گیرند و بعربی خروع خوانند. (برهان) (آنندراج). خروع. کرچک. به رومی خروع است. (فهرست مخزن الادویه). خروع است. (اختیارات بدیعی). رجوع به دزی ج 2 ص 6 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
امیر طغا، از امرای دوران مغول معاصر کیخاتوخان بن ابقاخان بن هولاکوخان که در قرن هفتم میزیسته است. رجوع به تاریخ گزیده ص 590 شود
لغت نامه دهخدا
عرعر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در ترکی بمعنی نشان و مهر و داغ که بر ران اسب و غیره نهند. (غیاث اللغات). داغی که بر ران اسب یا دیگر مواشی کنند گویا آنهم مهر است. (آنندراج). داغی که بر ران اسب و دیگر ستور نهند. (ناظم الاطباء). نشان و داغی که بر اسب نهند. (شرفنامۀ منیری) :
و گرستور بدندی جماعتی دیگر
هزار بیش بدی بر سرینشان تمغا.
رضی الدین بابا.
برگ لاله ست که در افتاد در آغوش نسیم.
بر سریر کفلش داغ نشان تمغا.
سعید اشرف (از آنندراج).
، باج گرفتن از سوداگران و مردم... باجی است که بر درهای بلاد و معابر بحار از تجار گیرند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). خراج و باج و باجی که از تجار و سایر مردم بر درهای شهر و بنادر بحار گیرند. (ناظم الاطباء) :
درآن از باج و ز تمغا خبر نه
ز تکلیفات دیوانی اثر نه.
کلیم (از آنندراج).
، بمعنی مهری که بعد گرفتن باج بر اجناس تجار زنند. (غیاث اللغات). مهری از چوب (پس از) ضبط باج بر اجناس... زنند و در ملحقات مهری که بر روی انبار غله و امثال آن زنند. (آنندراج). مهری که پس از گرفتن باج بر اجناس زنند و مهر چوبی که بدان بر در انبار غله و جز آن نشان کنند. (ناظم الاطباء). کلمه مغولی بمعنی مهر است که بر فرامین و احکام می نهاده اند و آن تمغا و قره تمغا و آلتون تمغا به اختلاف رنگی که اثر مهر داشته است. رجوع به این کلمات شود. مهر که بر چوب کنده باشند برای انبار و جز آن. چوبی است کنده که انبارها را بدان مهر کنند و عرب آن را رسم گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن را (چای را) به آسیا خرد کنند مانند حنا و با آرد نیز پزند و در کاغذها پیچند و مهر بر آن زنند جهت تمغا تا هیچکس بی تمغا نفروشد که او گناهکار است و همچنان با کاغذ به ولایتها برند. (فلاحتنامه).
زکوه مهر در اجناس ما نیست
در این کرباسها تمغا نیابی.
نظام قاری.
، فرمان سلطان. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
در روز تفضل سعادات
تمغای قبول حق به طاعات.
واله هروی.
، مکرر بستن شاعر مضمون خود را. (غیاث اللغات) (آنندراج). مضمون مکرری که شاعر بندد، جایی که پادشاهان از ملک خالصۀ دیوانی جدا کرده به کسی دهند مانند تیول. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام ولیعهد تکش به ری. بگفتۀ صاحب حبیب السیر، پس از آنکه میان سلطان تکش خوارزمشاه وطغرل سلجوقی صلح افتاد بنواحی ری و طغرل ولایت ری رابدیوان خوارزمشاه بازگذارد بدان شرط که تکش متعرض دیگر ولایات نگردد، خوارزمشاه این طمغاج را به ری ولیعهد خویش گردانید و روی به صوب خوارزم آورد. طغرل بسال 589 هجری قمری به ری رفت و قلعۀ طبرک را از طمغاج بستاند و وی را بقتل رسانید. (حبیب السیر ج 1 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
حقیقت مسمای این کلمه به نحو یقین معین نشد ولی بطور تقریب معلوم است که طمغاج نام ناحیه یا شهری بوده در اقصی ترکستان شرقی در حدود چین یا در داخلی چین شمالی:
خود دل و طبع او ز سیم و شکر
کان طمغاج و باغ شوشتر است.
خاقانی.
صاحب کتاب طبقات ناصری اطلاعات ذیل را شفاهاً از سید اجل بهاءالدین رازی (سفیر خوارزمشاه به دربار چنگیز) گرفته و گوید: چون بحدود طمغاج و نزدیک دارالملک آلتون خان رسیدیم از مسافت دور پشتۀ بلندی سپید ’در نظر آمد...’. و جای دیگر کلمه طمغاج و تنگت را با هم آورده و گوید: ’جماعتی از ثقات چنین روایت کرده اند که در تواریخ ماتقدم و ایام سالفه و قرون ماضیه دربلاد ترکستان و ممالک چین و تنگت و طمغاج هرگز پادشاهی کریم و نیکواخلاق تر از اکتای پای در رکاب نکرده است.
محمد بن احمد النسوی در سیرۀ جلال الدین منکبرنی (چ پاریس صص 4-5) گوید: حدثنی غیر واحد ممن یعتبر بقولهم ان ملک الصین ملک متسع دوره مسیره سته اشهر و قد قیل انه یحویه سور واحد و لم ینقطع الا عند الجبال المنیعه و الانهار الوسیعه و قدانقسم من قدیم الزمان الی سته اجزاء منها مسیره شهریتولی امره خان ای ملک بلغتهم نیابه عن خانهم الاعظم و کان خانهم الکبیر الذی عاصر السلطان محمد (بن تکش) التون خان توارثها کابراً عن کابر بل کافراً عن کافر و من عادتهم الاقامه بطمغاج و هی واسطه الصین و نواحیها...’. و کمی پس از آن گوید: ’فلما عاد آلتون خان الی مدینه المعروفه بطمغاج اخذ الحجاب علی عادتهم یعرضون کل یوم عده قضایا مما حدث مده غیبه...’. در تقویم البلدان لابی الفداء در جدول بلاد چین نقلاً عن تاریخ النسوی المذکور می نویسد: و من تاریخ النسوی الذکری ذکر فیه اخبار خوارزم شاه و النهر (ظ: التتر) ان قاعده ملک التتر بالصین اسمها طومحاج (ظ: طومخاج) .’ زکریابن محمد قزوینی در آثار البلاد (چ ووستنفلد ص 275) گوید: طمغاج مدینه مشهوره کبیره من بلاد الترک ذات قری ً کثیره و قراها بین جبلین فی مضیق لا سبیل الیها الا من ذلک المضیق و لایمکن دخولها لو منع مانع فلایتعرض لها احد من ملوک الترک لعلمهم بأن قصدها غیرمفید و سلطانها ذو قدر و مکانه عند ملوک الترک و بها معدن الذهب فلذلک کثر الذهب عندهم حتی اتخذوا منها الظروف و الاوانی و اهلها زعر لاشعر علی جسدهم و نساؤهم علی السواء فی ذلک... و حکی الامیر ابوالمؤیدبن النعمان ان بها عینین. احدیهماعذب و الاخری ملح و هما تنصبان الی حوض و تمتزجان فیه، و تمتد من الحوض ساقیتان، احداهما عذب لا ملوحه فیه و الاخری ملح و ذکر انه من کرامات رجل صالح اسمه ملیح الملاح وصل الی ملک الدّیّار و دعا اهلها الی الاسلام و ظهر من کراماته امر هذا الحوض و السواقی فاسلم بعض اهلها و هم علی الاسلام الی الاّن’. و خلاصۀ این کلمه در یکی از قصاید مختاری غزنوی در مدح علاءالدوله محمد ملقب به ارسلان خان از ملوک خانیۀ ماوراءالنهر مذکور است، مطلع قصیده اینست:
خرگه خاقان ترکستان شده مالک رقاب
آسمان است و جمال ارسلان شه آفتاب.
و در وصف مجلس بزم خاقان گوید: از جمله ابیاتی:
ساقیان نادره گویندۀ شیرین ادا
مطربان چابک طمغاجی حاضرجواب.
(حواشی چهارمقالۀ عروضی چ لیدن ص 94).
احتمالاً کلمه طفقاج (تفغاج) باشد که بر ماچین اطلاق می شده است. رجوع به طفقاج در دیوان لغات الترک محمود کاشغری چ استامبول 1333 هجری قمری ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی از ترکستان. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
چگل را زلف برطمغاچ بندم
طراز شوشتر بر چاچ بندم.
نظامی.
این کلمه ظاهراً همان طمغاج است یا طفقاج. بدین دو کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا
بید انجیر کوچک در برهان قاطع این واژه پارسی دانسته شده و تازی آن را (خروع) بید انجیر کرچک
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی داغ داغ نشان بر ستور، مهر پای یا بالای فرمان، باژ بر کالا و سرمایه نشان داغ علامت، مهری که در قدیم بفرمانهای شاهی میزده اند، مالیاتی که بمال التجاره می بستند مالیات بر مال و سرمایه (ایلخانان)، رسومات وعوارض شهرداری (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمغا
تصویر تمغا
((تَ))
مهر، داغ، مهری که در قدیم پادشاهان مغول به فرمان های خود می زده اند، باج، خراج
فرهنگ فارسی معین