جدول جو
جدول جو

معنی طمطمانی - جستجوی لغت در جدول جو

طمطمانی
(طُ طُ نی ی)
رجل طمطمانی، مرد کنکلاج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت
مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن
مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
زن جلب و دیوث. (ناظم الاطباء). رجوع به مماناه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ طِ می ی)
مرد سخن ناسره گوی. خلاف فصیح. رجل طمطم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). میزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) :
سپه را سوی زابلستان کشید
به مهمانی پوردستان کشید.
فردوسی.
خود از بلخ زی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید.
فردوسی.
چنین گفت کامروز برساز کار
به مهمانی دختر شهریار.
فردوسی.
شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه).
برگ مهمانی توساخته ام
گرچه بس ساختۀ مختصر است.
خاقانی.
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی.
سعدی (گلستان).
- به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215).
- مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن.
- مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16).
- مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
لغت نامه دهخدا
منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل، خوب، زیبا،
- تیتیش مامانی، جامۀ زیبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی اطلاق می شود، و رجوع به مامان شود،
، در تداول عامه، آدم بزرگوار و نیک نفس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به ابراهیم بن طهمان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طُ طُ نی یَ)
سخنان زشت که در لغت حمیر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ نی ی)
سمسمان. رجوع به سمسمان شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طُ نی ی)
جوان نیکوروی. (منتهی الارب). جوهری این لغت را نیاورده است و در لسان العرب به معنی جوان نیکوروی آمده، و اصل آن در خیل است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ)
معین الدین ابوالنصر احمد بن عبدالرزاق الطنطرانی. استاد مدرسه نظامیۀ بغداد. او را قصیدتی است در مدح نظام الملک وزیر معروف به قصیدۀ طنطرانیه بدین مطلع:
یا خلی ّ البال قد بلبلت بالبلبال بال
بالندی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال.
رجوع به احمد بن عبدالرزاق شود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 44) (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1245)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ)
نوعی حلوا. یا تعبیری از چیزی شیرین و مطبوع.
- امثال:
حلوای طنطنانی تا نخوری ندانی
لغت نامه دهخدا
(خُ طُنی ی)
مرد کلان بینی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از فرانسوی تو دل برو لوند چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی، شخص خوش جنس و بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسمانی
تصویر سمسمانی
مرد سبک و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
ضیافت، سور، میهمانی، دعوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامانی
تصویر مامانی
((ص نسب))
هر چیز خوب و قشنگ و دوست داشتنی
فرهنگ فارسی معین
تقارن، مقارنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناز، ناب، قشنگ، زیبا، خوشگل، دوست داشتنی، محبوب، وابسته به مادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جشن، سور، ضیافت، میهمانی، ولیمه
متضاد: میزبانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد