جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). میزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) : سپه را سوی زابلستان کشید به مهمانی پوردستان کشید. فردوسی. خود از بلخ زی زابلستان کشید به مهمانی پور دستان کشید. فردوسی. چنین گفت کامروز برساز کار به مهمانی دختر شهریار. فردوسی. شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه). برگ مهمانی توساخته ام گرچه بس ساختۀ مختصر است. خاقانی. توانگران را وقف است و نذر و مهمانی. سعدی (گلستان). - به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215). - مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن. - مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16). - مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
میهمانی. سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن. دعوت. مأدبه. قری. (منتهی الارب) : سپه را سوی زابلستان کشید به مهمانی پوردستان کشید. فردوسی. خود از بلخ زی زابلستان کشید به مهمانی پور دستان کشید. فردوسی. چنین گفت کامروز برساز کار به مهمانی دختر شهریار. فردوسی. شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. (تاریخ بیهقی ص 346). غرۀ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. (تاریخ بیهقی ص 402). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. (از تاریخ برامکه). برگ مهمانی توساخته ام گرچه بس ساختۀ مختصر است. خاقانی. توانگران را وقف است و نذر و مهمانی. سعدی (گلستان). - به مهمانی خواندن، دعوت به مهمانی کردن: خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. (قصص الانبیاء ص 215). - مهمانی دادن، مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن. - مهمانی ساختن، ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن: سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. (سمک عیار ج 1 ص 200).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. (سندبادنامه ص 16). - مهمانی کردن، مهمان کردن. ضیافت ساختن
منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل، خوب، زیبا، - تیتیش مامانی، جامۀ زیبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی اطلاق می شود، و رجوع به مامان شود، ، در تداول عامه، آدم بزرگوار و نیک نفس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل، خوب، زیبا، - تیتیش مامانی، جامۀ زیبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی اطلاق می شود، و رجوع به مامان شود، ، در تداول عامه، آدم بزرگوار و نیک نفس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
معین الدین ابوالنصر احمد بن عبدالرزاق الطنطرانی. استاد مدرسه نظامیۀ بغداد. او را قصیدتی است در مدح نظام الملک وزیر معروف به قصیدۀ طنطرانیه بدین مطلع: یا خلی ّ البال قد بلبلت بالبلبال بال بالندی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال. رجوع به احمد بن عبدالرزاق شود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 44) (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1245)
معین الدین ابوالنصر احمد بن عبدالرزاق الطنطرانی. استاد مدرسه نظامیۀ بغداد. او را قصیدتی است در مدح نظام الملک وزیر معروف به قصیدۀ طنطرانیه بدین مطلع: یا خلی ّ البال قد بلبلت بالبلبال بال بالندی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال. رجوع به احمد بن عبدالرزاق شود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 44) (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1245)