جدول جو
جدول جو

معنی طماقه - جستجوی لغت در جدول جو

طماقه
(طُ قَ / قِ)
طماقه و طماقه هر دو یکی است به ابدال قاف و غین معجمه به معنی کلاه باز و جرّه و غیره، و این لفظ ترکی است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طماقه
ترکی کلاه باز کلاه جره جره در پارسی نرینه باز را گویند
تصویری از طماقه
تصویر طماقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاقه
تصویر طاقه
واحد شمارش جامه، پارچه و مانند آن مثلاً یک طاقه عبا، یک طاقه شال
فرهنگ فارسی عمید
(طُ غَ / غِ)
رجوع به طماقه شود
لغت نامه دهخدا
(طَمْ ما حَ)
تأنیث طماح. زنی که بشهوت بمردان نگرد. طامح
لغت نامه دهخدا
(حِصْ صَ)
طمع کردن. (تاج المصادر). طماعیه. (منتخب اللغات). طمع داشتن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
تراک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به طراق و طراک شود
لغت نامه دهخدا
(طُبْ با قَ)
طباق. ترهلان. ترهلا. قونیزا
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
حمق. گول و بی عقل شدن. (منتهی الارب). احمق شدن. (اقرب الموارد). رجوع به حمق شود، کاسد شدن بازار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ژرف شدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). ژرف و عمیق شدن. (ازناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). دور گردیدن. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). دورتک و دراز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمق. رجوع به عمق شود
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ)
سیلی. طپانچه: سمال پدر قبیله ای بدان جهت که شخصی را به طماچه کور کرد. (منتهی الارب). سالقه، زنی که در مصیبت بسیار بانگ کند و روی خود را طماچه زند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَصْوْ)
حرز کردن. اندازه نمودن، نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش قلعۀ زراس شهرستان اهواز در 28هزارگزی باختری قلعۀ زراس. کنار شوسۀ مسجدسلیمان به هفت چشمه. جلگه. گرمسیر. مالاریائی با 140 تن سکنه. آب آن از چاه وقنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
طاقت. رجوع به طاقت شود، یک تار از ریسمان. (برهان) (غیاث اللغات). تار. لا. توی. یک تاه از رسن. (منتهی الارب) ، یقال: طاقه ریحان. (منتهی الارب). یک شاخ از ریحان. یک طاقۀ ریحان، طاقه ای از زعفران. یک تا از آن، لاغ. یک لاغ سپرغم، رمش. یک شاخ از شاخهای سبزی، یک عدد از جامۀ ابریشمی وغیره. (برهان) (غیاث اللغات). و در شرح قران السعدین نوشته که: چنانکه در اسب رأس و در فیل زنجیر آرند، همچنین در جامه طاقه استعمال کنند. (غیاث اللغات) ، یک جامۀ درست نبریده ابریشمی یا پشمی. یک طاقۀ شال، یک طاقۀ برک، یک طاقۀ آغری، یک طاقۀ ترمۀ کشمیری، یک طاقۀ پوست بخارائی، یک طاقۀ خز. اندازۀ معلوم از جامه و پارچه. یک قواره، یک تخته از جامه، قوت. (المنجد) ، جهد. (دهار). تاب. طاقت. تحمل، ورقه. توّ (چنانکه در پیاز و امثال آن). طلق، حجرٌ برّاق یتحلل اذ دق الی طاقات صغار دقاق. هر یک از ورقه های گونۀ پیاز. ج، طاقات
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کنج درونی چشم. (ناظم الاطباء). کنج چشم. (منتهی الارب، ذیل مقی)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
تخمین. دید. حرز
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته تاکه تاغه تاهه تای، تاغک تاکچه، رشته از ریسمان، دسته از مو یا گل یا سبزی، شاخه شاه اسپرم، پارچه نبریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماق
تصویر طماق
مچ پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماچه
تصویر طماچه
نادرست نویسی توانچه سیلی تپانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماعه
تصویر طماعه
آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماغه
تصویر طماغه
ترکی کلاه باز کلاه جره جره در پارسی نرینه باز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماله
تصویر طماله
اسپانیایی تازی گشته مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمانه
تصویر طمانه
آرامیدن دست کشیدن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماقه
تصویر شماقه
دیوانگی، چابکی، زنده دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماقه
تصویر حماقه
گولی نابخردی غلیو، سردی بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقه
تصویر طاقه
((ق))
یک تار از ریسمان، واحدی برای شمارش پارچه یا جامه
فرهنگ فارسی معین
تا، تار، لا، توپ، دست
فرهنگ واژه مترادف متضاد