امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت و شایستگی انجام شده باشد، در علوم ادبی نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستان های منظوم از نبردها، دلاوری ها و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد مانند شاهنامۀ فردوسی، شجاعت، دلاوری، دلیری
امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت و شایستگی انجام شده باشد، در علوم ادبی نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستان های منظوم از نبردها، دلاوری ها و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد مانند شاهنامۀ فردوسی، شجاعت، دلاوری، دلیری
سیلی. طپانچه: سمال پدر قبیله ای بدان جهت که شخصی را به طماچه کور کرد. (منتهی الارب). سالقه، زنی که در مصیبت بسیار بانگ کند و روی خود را طماچه زند. (منتهی الارب)
سیلی. طپانچه: سمال پدر قبیله ای بدان جهت که شخصی را به طماچه کور کرد. (منتهی الارب). سالقه، زنی که در مصیبت بسیار بانگ کند و روی خود را طماچه زند. (منتهی الارب)
کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان). کاریز کن. (آنندراج). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: ’کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند’ و به این معنی ’کماسه’ تصحیفی است از ’کمانه، کاریز کن باشد و کومش همین بود’. (لغت فرس اسدی از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی شاهد و زن فاحشه و قحبه هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). و در فرهنگ گفته به معنی شاهد و قحبه و خنثی را گویند و شاهدی نیاورده. (آنندراج) ، و خنثی را نیز گویند یعنی شخصی که آلت مردی و زنی هر دو داشته باشد. (برهان). خنثی را گویند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان). کاریز کن. (آنندراج). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: ’کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند’ و به این معنی ’کماسه’ تصحیفی است از ’کمانه، کاریز کن باشد و کومش همین بود’. (لغت فرس اسدی از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی شاهد و زن فاحشه و قحبه هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). و در فرهنگ گفته به معنی شاهد و قحبه و خنثی را گویند و شاهدی نیاورده. (آنندراج) ، و خنثی را نیز گویند یعنی شخصی که آلت مردی و زنی هر دو داشته باشد. (برهان). خنثی را گویند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لتۀ پاک کردن لوح. (منتهی الارب). تخته پاک کن. کهنه. رکو که بدان لوح پاک کنند. کهنه که با آن نوشتۀ لوح را سترند. هرچه بدان چیزی پاک کنند. (مهذب الاسماء)
لتۀ پاک کردن لوح. (منتهی الارب). تخته پاک کن. کهنه. رُکو که بدان لوح پاک کنند. کهنه که با آن نوشتۀ لوح را سترند. هرچه بدان چیزی پاک کنند. (مهذب الاسماء)
به معنی کماس است که تنگ گردن کوتاه باشد. (برهان). کماس. (آنندراج). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود، به معنی کماس است که کاسۀ چوبین باشد. (آنندراج). کاسۀ چوبین گدایان و شبانان. (ناظم الاطباء). کاسۀ چوبین مانند لاک پشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دردست کماسه و به درها گردیده و جمع کرده زرها. طیان (از آنندراج). امام بلخ کماسه گری نکو داند که از کماسه می اندرپیاله گرداند. سوزنی (از آنندراج). کماسه گر نه همانا کراسه خر باشد که با کماسه کراسه گشود نتواند. سوزنی (از آنندراج). خری سبوی سر و دوره گوش وخم پهلو کماسه پشت و کدوگردن و تکاوگلو چو آمد، آید با وی سبو و دوره و خم چو شد، کماسه رود با وی و تکاو و کدو. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماس شود
به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (برهان). کماس. (آنندراج). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود، به معنی کماس است که کاسۀ چوبین باشد. (آنندراج). کاسۀ چوبین گدایان و شبانان. (ناظم الاطباء). کاسۀ چوبین مانند لاک پشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دردست کماسه و به درها گردیده و جمع کرده زرها. طیان (از آنندراج). امام بلخ کماسه گری نکو داند که از کماسه می اندرپیاله گرداند. سوزنی (از آنندراج). کماسه گر نه همانا کراسه خر باشد که با کماسه کراسه گشود نتواند. سوزنی (از آنندراج). خری سبوی سر و دوره گوش وخم پهلو کماسه پشت و کدوگردن و تکاوگلو چو آمد، آید با وی سبو و دوره و خم چو شد، کماسه رود با وی و تکاو و کدو. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماس شود