جدول جو
جدول جو

معنی طلیفیون - جستجوی لغت در جدول جو

طلیفیون
(طَ)
از یونانی تلفیون. گیاهی است. (دزی ج 2 ص 58). ممکنست طیلافیون محرف این کلمه باشد. و رجوع به طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبیعیون
تصویر طبیعیون
علمای علوم طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
از یونانی تله فی ین، خرفۀ دشتی. بقلهالحمقاء بریه
لغت نامه دهخدا
گیاه حضض و به فارسی فیل زهره نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، الحضض، (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی رستنیی باشد دوائی که آن را شیتره گویند و شیطرج معرب آن است. (برهان). رجوع به لبیذیون شود
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو)
جمع واژۀ صیفی
لغت نامه دهخدا
(صَ فی یو)
جاحظ گوید: شهری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گیاهی است مانند خرفه دارای گل سپید و برگهائی که از میان آنها شاخه هائی منشعب میشود و این شاخه ها بیش از یک سال دوام نمی یابد، هرگاه آن را بمالند رطوبت لزجی از آن پدید می آید. در دوم گرم و در سوم خشک است. طلای آن بهق و برص و نشانه های زخم را سودمند بود و آن را در داخل بکار نبرند زیراسبب قرحه میشود و بیش از نیم روز معتدل آن را طلا نمیکنند، آنگاه ضماد آرد جو بکار میبرند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به طلیفیون و طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فوهالضبع. (فهرست مخزن الادویه) ، شفنین. (تذکرۀ انطاکی). به این معنی مفرد طریقون است. رجوع به طریقون شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لطینی. مردم لاطین
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی است مرکب. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ می یو)
تیره ای (بطنی) از بنی زریق، از ثعلبۀ طی، از قحطانیه هستند که منازل آنان در اطراف دیار مصر قرار داشت. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب قلقشندی)
لغت نامه دهخدا
وزنی معادل یک مثقال و نیم. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نوعی از حی العالم است که بستان افروز باشد، و بعضی تخم بستان افروز را گفته اند. (برهان) (آنندراج). جالینوس گوید: طبیعت آن گرم بود در اول و خشک بود در دوم تا سوم، جراحتهای عفن را نافع بود و بر بهق و برص طلا کردن مفید بود. دیسقوریدس گوید: ورق وی چون ضماد کنند و بر برص شش ساعت رها کنند برص را بغایت نافع بود و باید که بعد از آن آرد جو ضماد کنند و چون بکوبند و باسرکه بیامیزند و در آفتاب بر بهق مالند و رها کنند تا خشک شود بهق را زایل گرداند. (اختیارات بدیعی).
به یونانی اسم گیاهی است شبیه به گیاه خرفه و مابین برگها شاخه های ریزۀ زیاده بر شش عدد نمیروید و برگ شاخه ها انبوه و سطبر چون به دست بمالند رطوبت لزجی از آن ظاهر می شود و گلش سفیدو منبتش مزارع و زیر تاک انگور است. در اول گرم و در دوم خشک و مخرج جنین و مشیمه. و طلای او را بجهت برص و بهق سفید مجرب یافته اند. مورث جراحت جلد و مصلحش طلا کردن آرد جو است بعد از شستن آن. (تحفۀ حکیم مؤمن). تاج خروس. خرفۀ بری. بقلهالحمقا بریه. ایلیقبرا. حشیشهالبرص. اندرخنی اغریا. ایزون. میشیار. میشهار. و رجوع به طلیفیون شود
لغت نامه دهخدا
(طَعی یو)
جمع واژۀ طبیعی (در حال رفع). علمای علم طبیعی. رجوع به طبیعی و ضحی الاسلام ج 3 ص 135 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
و طریفیلون نیز گویند. جالینوس حکیم گوید: حکماء یونان او را به نامهای مختلف تعریف کرده اند و بوی او به بوی قفرالیهود مشابهت دارد و اگر کسی را افعی بگزد او را در آب بپزند و آن آب در موضع جراحت بریزند مضرت زهر افعی را دفع کند و اگر به عضوی تندرست ریخته شود همان عمل کند که زهر افعی کرد، فالحاصل در صحت عضو مضرت او چون زهر افعی است در حال مضرت زهر افعی تریاق است اززهر او. دیسقوریدس گوید نبات او مقدار یک گز بود، او را خنجهای باریک باشد و لون خنجها سیاه بود و به نبات اذخر مشابهت دارد و بر هر شاخی از او سه برگ باشد، چون از زمین بروید به مشام بوی شراب رسد و چون بزرگ شود بوی قفر به مشام رسد و شکوفۀ او بنفسجی باشدو تخم او به پهنی مایل باشد و پهن تمام نبود و بر یک طرف او زغبها بود به شبه خط، چنانکه بعضی از نباتها را باشد، چنانکه نبات خیار و مانند آن. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). و رجوع به طریفیلون و طریفان شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رجوع به طریفایون و طریفان شود
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی مرکب است حاد و نافع جهت تأکل لثه و عفونت دندان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ حی یو)
بطنی از رزیق است. (صبح الاعشی ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
لئون، فرزند هیتوم و هیتوم پادشاه ارمنستان صغیر معاصر اباقاخان والملک الظاهر بیبرس بود و لیفون در جملۀ قشون بیبرس به ولایت پدرش اسیر گردید و برادر دیگر وی تورس کشته شد، اما چون در سال 669 هیتوم و بیبرس صلح کردند، لئون آزاد گردید و با پدر روانۀ بغداد شد که از خان مغول به مناسبت مساعدتی که کرده بود سپاسگزاری کندو ضمناً از وی بخواهد که به علت پیری و فرسودگی هیتوم به مقام سلطنت ارمنستان برسد و خان مغول نیز چنین کرد و لیفون جانشین پدر گردید، بعدها عساکر بیبرس بار دیگر به بلاد ارامنه تاختند، اما خبر حملۀ اباقاخان را شنیدند و بیبرس در 673 به شام آمد و به شهر سیس پایتخت لئون رفت و مقداری غنیمت گرفت و به دمشق بازگردید، رجوع به تاریخ مغول اقبال صص 208-213 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیذیون
تصویر لیذیون
شیتره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفیون
تصویر لوفیون
بنگرید به لوقیون دیوخار. یا لوقیون ترکمانی. کام تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیلافیون
تصویر طیلافیون
یونانی ک بستان افروز، تخم بستان افروز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طبیعی، کیانیان منسوب به طبیعت مربوط به طبیعت آن چه به طبیعت اختصاص دارد، جبلی ذاتی فطری مقابل صناعی مصنوعی عملی ساختگی، مخلوق مقابل مصنوع، امری که مقتضای طبع باشد چیزی که مسند با ذات شی باشد، یا امور طبیعی. آثار و حرکات و زمانیات و مکان و کلیه اموری که مربوط به ماده و مادیات است. یا تاریخ طبیعی. علوم طبیعی طبیعیات. یا حرارت طبیعی. حرارت غریزی. یا حکمت (علم فن) طبیعی. یکی از شعب حکمت نظری. و آن علم به احوال اجسام طبیعی بحث می کند و موضوع آن جسم است و اصول آن هشت است: سماع طبیعی یا سمع الکیان، سما و عالم - کون و فساد، آثار علویه، معادن، نبات، حیوان، علم نفس. یا عالم طبیعی. طبیعی دان. یاعلوم طبیعی. دانشهایی که از پیدایش و زندگی جمادات نباتات و حیوانات بحث می کنند، کسی که حوادث جهان را منسوب به طبیعت می داند و قایل به نیرویی ما فوق طبیعت نباشد، عالم علم طبیعی طبیعی دان
فرهنگ لغت هوشیار