جدول جو
جدول جو

معنی طلیحیون - جستجوی لغت در جدول جو

طلیحیون(طَ حی یو)
بطنی از رزیق است. (صبح الاعشی ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبیعیون
تصویر طبیعیون
علمای علوم طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
وزنی معادل یک مثقال و نیم. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تثنیۀ طلیح. سوار و شتر ماده بدان جهت که هر دو خسته میشوند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گیاهی است مانند خرفه دارای گل سپید و برگهائی که از میان آنها شاخه هائی منشعب میشود و این شاخه ها بیش از یک سال دوام نمی یابد، هرگاه آن را بمالند رطوبت لزجی از آن پدید می آید. در دوم گرم و در سوم خشک است. طلای آن بهق و برص و نشانه های زخم را سودمند بود و آن را در داخل بکار نبرند زیراسبب قرحه میشود و بیش از نیم روز معتدل آن را طلا نمیکنند، آنگاه ضماد آرد جو بکار میبرند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به طلیفیون و طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لطینی. مردم لاطین
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی مرکب است حاد و نافع جهت تأکل لثه و عفونت دندان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ می یو)
تیره ای (بطنی) از بنی زریق، از ثعلبۀ طی، از قحطانیه هستند که منازل آنان در اطراف دیار مصر قرار داشت. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب قلقشندی)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ حَ)
طلیحه بن خویلد اسدی و برادر او و ابوطلیحه قیس بن عاصم است بر قولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از یونانی تلفیون. گیاهی است. (دزی ج 2 ص 58). ممکنست طیلافیون محرف این کلمه باشد. و رجوع به طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا
(طَعی یو)
جمع واژۀ طبیعی (در حال رفع). علمای علم طبیعی. رجوع به طبیعی و ضحی الاسلام ج 3 ص 135 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
از یونانی تله فی ین، خرفۀ دشتی. بقلهالحمقاء بریه
لغت نامه دهخدا
(صَ حی یو)
بطنی از زریق اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی رستنیی باشد دوائی که آن را شیتره گویند و شیطرج معرب آن است. (برهان). رجوع به لبیذیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیذیون
تصویر لیذیون
شیتره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیحیون
تصویر مسیحیون
جمع مسیحی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طبیعی، کیانیان منسوب به طبیعت مربوط به طبیعت آن چه به طبیعت اختصاص دارد، جبلی ذاتی فطری مقابل صناعی مصنوعی عملی ساختگی، مخلوق مقابل مصنوع، امری که مقتضای طبع باشد چیزی که مسند با ذات شی باشد، یا امور طبیعی. آثار و حرکات و زمانیات و مکان و کلیه اموری که مربوط به ماده و مادیات است. یا تاریخ طبیعی. علوم طبیعی طبیعیات. یا حرارت طبیعی. حرارت غریزی. یا حکمت (علم فن) طبیعی. یکی از شعب حکمت نظری. و آن علم به احوال اجسام طبیعی بحث می کند و موضوع آن جسم است و اصول آن هشت است: سماع طبیعی یا سمع الکیان، سما و عالم - کون و فساد، آثار علویه، معادن، نبات، حیوان، علم نفس. یا عالم طبیعی. طبیعی دان. یاعلوم طبیعی. دانشهایی که از پیدایش و زندگی جمادات نباتات و حیوانات بحث می کنند، کسی که حوادث جهان را منسوب به طبیعت می داند و قایل به نیرویی ما فوق طبیعت نباشد، عالم علم طبیعی طبیعی دان
فرهنگ لغت هوشیار