جدول جو
جدول جو

معنی طلهس - جستجوی لغت در جدول جو

طلهس
(طِ هَِ)
لشکر بسیار. (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طِ)
نامه، نامۀ پاک کرده شده، جامۀ ریمناک. (منتهی الارب). جامۀ کهنه. (مهذب الاسماء) ، پوست موی رفتۀ ران شتر، گرگ بیموی و کهنه. ج، اطلاس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
درآمدن در زمین به استواری یا سستی. یقال: طهس فی الارض. ماادری این طهس، نمی دانم به کجا رفت. و کذا ماادری این طهس به، مجهولاً. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ بَ)
رفتن، آهسته و نرم رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَهْ)
ابر تنک، گویند: مافی السماء طله، ای مارق من السحاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُلْهْ)
جمع واژۀ اطله . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِلْ لَ)
جمع واژۀ طلیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
پاک کردن نوشته را و محو نمودن، آوردن چیزی را، کور گردیدن، تیز دادن، طلس به فی السجن (مجهولاً) ، در زندان افکنده شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
چادر سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ اطلس و طلساء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
ابر نازک. یقال: ما فی السماء طلسهٌ و طلس. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
کوسه. به عرف عرب کسی را گویند که در روی وی اصلاً موی نباشد. سادات طلس چهار تن بوده اند: قیس بن سعد که درباره وی از انس بن مالک در سیرالسلف مروی است که گفت: منزله قیس بن سعد بن عباده من النبی کمنزله صاحب الشرط من الامیر، عبداﷲ زبیر، احنف بن قیس، شریح قاضی. و یکی از اصحاب قیس می گفت که اگر خریدن لحیه به زر میسر بودی بدانچه ممکن می بود لحیه برای قیس میخریدم. (حبیب السیر ج 1 ص 340)
لغت نامه دهخدا
به یونانی صلبه (؟) است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
لشکر گران. طلهس، مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). لشکر بزرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طِلْ لی)
نابینا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ هََ)
طلهه من المال، باقی ماندۀ از شتران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَهَْ یَ)
تاریکی شب. لشکر بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
لشکر بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ سَ)
رنگ خاکی که بسیاهی زند. (از اقرب الموارد) ، ابرنازک. رجوع به طلس شود. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لیسیدن. لحس، پستان لیسیدن کودک بی مکیدن، انبوهی کردن بر طعام از حرص و آز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلیس
تصویر طلیس
کور، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهس
تصویر لهس
لیسیدن، آز برای خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
چادرسیاه، پاک کردن نوشته را، زدودن، به زندان افتادن، کور گردیدن، تیز دادن گوزیدن نوشته زدوده، جامه ریمناک، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار