اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹) در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مِثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹) در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مِثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند. پیش قراول. مقدمهالجیش. طلایه. (مهذب الاسماء) (السامی). قومی که پیش مقدمه باشد. (دهار). جاسوس. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود، و آن را طلایه گویند. (منتخب اللغات). پیشرو لشکر. جاسوس. فوجی که بشب حفاظت لشکر و شهر کند، و مقدمۀ لشکر را نیز گویند و آن فوجی که پیشرو لشکر باشد تا از دشمن واقف شود. (غیاث) (آنندراج). طلیعهالجیش، طلایۀ لشکر و هو من یبعث لیطلع العدو (واحد و جمع در وی یکسان است). ج، طلائع. (منتهی الارب) : طلیعۀ سپاه، رقیب جیش: طلیعۀ خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند اما روی بنمودند و بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 589). طلیعه ای فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. (تاریخ بیهقی ص 379). سواری چند از طلیعۀ ما دررسیدند و گفتندمولازاده دروغ میگوید. (تاریخ بیهقی ص 618). طلیعه ازچهار جانب بگماشتند. (تاریخ بیهقی ص 356). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته بروید. (تاریخ بیهقی ص 357). نامهای علی تکین بود بر آن جمله که آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعۀ علی تکین پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول تا نماز خفتن بطلیعۀما رسید. (تاریخ بیهقی ص 357). طلیعه ها نامزد کرد مردم آسوده و من بازگشتم. (تاریخ بیهقی ص 353). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. (تاریخ بیهقی ص 350). سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 451). طلیعۀ لشکر دمادم کنید. (تاریخ بیهقی ص 354). احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی ص 350). برابر طلیعۀ سواران گزیده تر فرستادن گرفت. (تاریخ بیهقی ص 351). بدین خیمه های تهی و چهارپای شبانی چند منگرید که خصمان در پرۀ بیابانند و کمینها ساخته تا خللی نیفتد چنانکه طلیعۀ ما برود و حالها نیکو بداند. (تاریخ بیهقی ص 493). پس مثال داد تا چهار جانب طلیعه برفت. (تاریخ بیهقی ص 351). تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگفتند. (تاریخ بیهقی ص 350). احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دوهزار... با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفتند پس هر دو لشکر جنگ پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 436). آلتونتاش چون به دبوسی رسیدطلیعۀ علی تکین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی). امیرک را نزدیک لشکر برد ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود میگویند علی تکین کوفته شده است و رسول خواهد فرستاد طلیعۀ لشکر دمادم کنند تا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم. (تاریخ بیهقی). امیر مودود نبشته بود که بنده بر چهار جانب طلیعه فرستاده سواری انبوه. (تاریخ بیهقی ص 471). هم مطلع جمال خداوندی هم مشرق طلیعۀ انوارش. ناصرخسرو. سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ او. مسعودسعد. اگر نه ترسان میباشد از طلیعۀ هجر چرا حشر بشب تیره بیشتر دارد. مسعودسعد. و مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعۀ آن کرده. (کلیله و دمنه). طلیعه آمد و آنک سپاه بر اثر است پدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم. سوزنی. ابوعبداﷲ طائی با جمعی که طلیعه بودند با ایشان بمحاربت ایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). رسول ناصرالدین چون بازمیگشت بر فوجی که طلیعۀ ابوعلی بودند بگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 133). - طلیعۀ صبح، اول آفتاب. - طلیعه گاه، محل و جایگاه طلیعه: آنگاه کس بتازیم که از راه مخالفان درآید از طلیعه گاه تا گویندخصمان بجنگ پیش نخواهند آمد. (تاریخ بیهقی ص 353)
پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند. پیش قراول. مقدمهالجیش. طلایه. (مهذب الاسماء) (السامی). قومی که پیش مقدمه باشد. (دهار). جاسوس. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود، و آن را طلایه گویند. (منتخب اللغات). پیشرو لشکر. جاسوس. فوجی که بشب حفاظت لشکر و شهر کند، و مقدمۀ لشکر را نیز گویند و آن فوجی که پیشرو لشکر باشد تا از دشمن واقف شود. (غیاث) (آنندراج). طلیعهالجیش، طلایۀ لشکر و هو من یبعث لیطلع العدو (واحد و جمع در وی یکسان است). ج، طلائع. (منتهی الارب) : طلیعۀ سپاه، رقیب جیش: طلیعۀ خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند اما روی بنمودند و بازگشتند. (تاریخ بیهقی ص 589). طلیعه ای فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. (تاریخ بیهقی ص 379). سواری چند از طلیعۀ ما دررسیدند و گفتندمولازاده دروغ میگوید. (تاریخ بیهقی ص 618). طلیعه ازچهار جانب بگماشتند. (تاریخ بیهقی ص 356). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته بروید. (تاریخ بیهقی ص 357). نامهای علی تکین بود بر آن جمله که آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعۀ علی تکین پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول تا نمازِ خفتن بطلیعۀما رسید. (تاریخ بیهقی ص 357). طلیعه ها نامزد کرد مردم آسوده و من بازگشتم. (تاریخ بیهقی ص 353). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. (تاریخ بیهقی ص 350). سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 451). طلیعۀ لشکر دمادم کنید. (تاریخ بیهقی ص 354). احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. (تاریخ بیهقی ص 350). برابر طلیعۀ سواران گزیده تر فرستادن گرفت. (تاریخ بیهقی ص 351). بدین خیمه های تهی و چهارپای شبانی چند منگرید که خصمان در پرۀ بیابانند و کمینها ساخته تا خللی نیفتد چنانکه طلیعۀ ما برود و حالها نیکو بداند. (تاریخ بیهقی ص 493). پس مثال داد تا چهار جانب طلیعه برفت. (تاریخ بیهقی ص 351). تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگفتند. (تاریخ بیهقی ص 350). احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دوهزار... با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفتند پس هر دو لشکر جنگ پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 436). آلتونتاش چون به دبوسی رسیدطلیعۀ علی تکین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی). امیرک را نزدیک لشکر برد ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود میگویند علی تکین کوفته شده است و رسول خواهد فرستاد طلیعۀ لشکر دمادم کنند تا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم. (تاریخ بیهقی). امیر مودود نبشته بود که بنده بر چهار جانب طلیعه فرستاده سواری انبوه. (تاریخ بیهقی ص 471). هم مطلع جمال خداوندی هم مشرق طلیعۀ انوارش. ناصرخسرو. سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ او. مسعودسعد. اگر نه ترسان میباشد از طلیعۀ هجر چرا حشر بشب تیره بیشتر دارد. مسعودسعد. و مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعۀ آن کرده. (کلیله و دمنه). طلیعه آمد و آنک سپاه بر اثر است پدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم. سوزنی. ابوعبداﷲ طائی با جمعی که طلیعه بودند با ایشان بمحاربت ایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). رسول ناصرالدین چون بازمیگشت بر فوجی که طلیعۀ ابوعلی بودند بگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 133). - طلیعۀ صبح، اول آفتاب. - طلیعه گاه، محل و جایگاه طلیعه: آنگاه کس بتازیم که از راه مخالفان درآید از طلیعه گاه تا گویندخصمان بجنگ پیش نخواهند آمد. (تاریخ بیهقی ص 353)
جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات). پیش قراول. پیشرو لشکر. پیش جنگ. طلیعه. (السامی). ماثد. (منتهی الارب). طلایۀ جیش، طلیعۀ آن. نگاهبان لشکر که به اطراف آن شب بگردند و تفحص لشکر بیگانه کنند. فوجی که به شب حفاظت شهر و لشکر کند و مردم اینجا (هند) که طلاوه گویند خطاست و صاحب بهار عجم در رسالۀ جواهرالحروف نوشته است طلایه که بمعنی فوج محافظ لشکر است، در اصل طلایع بود جمع طلیعه، مگر فارسیان بمعنی مفرد استعمال کنند چنانکه بجای عجیب عجائب و بجای ملک ملائک... (غیاث). در قوسی، جمعی از لشکر که شبها به کشیک دورادور لشکر برای پاس بگردند... طرایه مثله. کذا فی کشف اللغات و باید دانست که فارسیان چون خواهند که کلمه غیرفارسی را از جنس کلمات خود گردانند اگر آن کلمه ذات العین است آن عین را به هاء بدل کنند از جهت قرب مخرج چون لهفه و هفهف به وزن و معنی لعبت و عفعف و صیغۀ جمع عربی نزد ایشان حکم صیغۀ مفرد دارد چون ریاض و عجائب و ملایک و مشایخ و حور و غیر آن و بر این تقدیر طلایه مبدل مفرس طلاعه بود جمع طلیعه و طای مهمله از جهت رسم خطبود از عالم طلا و فوطه و غوطه و طپانچه... (آنندراج) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاه داشتی. (ترجمه طبری بلعمی). خبربه مدینه آمد که ابوسفیان خود به جنگ آمد و طلایۀ او آمدند و دو تن از انصار کشتند و خرابی بسیار کردند. (ترجمه طبری بلعمی). پس یک سوار خوشنواز پیش سوفرای آمد و سوفرای تیری بر پیشانی اسب او زد و اسب بیفتاد و بمرد. سوفرای آن مرد را اسیر کرد و او را پرسید که تو کیستی ؟ گفت: من یکی از طلایگان خوشنوازم. (ترجمه طبری بلعمی). خوشنواز (پادشاه هیاطله) دانست که با وی (سوفرای سردار ایرانی) تاب ندارد، سپاه خویش را گرد کرد و بر جای همی بود و طلایه بیرون کرد وسوفرای نیز طلایه بیرون کرد. (ترجمه طبری بلعمی). طلایه ز یک سو مر او را ندید چنین تا بنزدیک لشکر رسید. فردوسی. طلایه شب و روز در جنگ بود تو گفتی که گیتی به یک رنگ بود. فردوسی. سپیده چو ازکوه سر برکشید طلایه به پیش دهستان رسید. فردوسی. چو خورشید تابان بیاراست گاه طلایه بیامد ز نزدیک شاه. فردوسی. زبهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز. فردوسی. طلایه ز ترکان چو هشتادمرد همی گشت بر گرد دشت نبرد. فردوسی. به ره بر فراوان طلایه بکشت کسی کو نشد کشته بنمود پشت. فردوسی. تو بی دیده بان وطلایه مباش ز هر دانشی سست مایه مباش. فردوسی. گرازه طلایه است با گستهم که با بیژن گیو باشد بهم. فردوسی. طلایه فرستاد هر سو به راه همی داشت لشکر ز دشمن نگاه. فردوسی. شب و روز گرد طلایه بپای سواران بادانش و رهنمای. فردوسی. سپهبد طلایه به داراب داد طلایه سنان را به زهر آب داد. فردوسی. بدان نامداران افراسیاب رسیدیم ناگه بهنگام خواب از ایشان سوارطلایه نبود کسی را ز اندیشه مایه نبود. فردوسی. همیشه به پیش اندرون دار پیل طلایه پراکنده بر چار میل. فردوسی. بباید به هر گوشه ای دیده بان طلایه به روز و به شب پاسبان. فردوسی. همه کس فرستید و آگه کنید طلایه پراکنده بر ره کنید. فردوسی. به هشتم طلایه بیامد ز راه به خسرو چنین گفت کآمد سپاه. فردوسی. چنانچون ببایست برساخته ز هر سو طلایه برون تاخته. فردوسی. طلایه بیامد ز ترکان به راه بدیدند بهرام را با سپاه. فردوسی. طلایه چو گرد سپه دید رفت بپیچید سوی فرامرز تفت. فردوسی. برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان چو دیدند هر گونه بازآمدند بر شاه گردن فراز آمدند. فردوسی. که قیصر ز می خوردن و از شکار همی هیچ نندیشد از روزگار نه روزش طلایه نه شب پاسبان سپاه است همچون رمه بی شبان. فردوسی. چنین تا بنزدیکی طیسفون طلایه همی راند پیش اندرون. فردوسی. طلایه برافکند بر گرد دشت همه شب همی گرد لشکر بگشت. فردوسی. چو یک بهره از تیره شب درگذشت خروش طلایه برآمد ز دشت. فردوسی. طلایه به هرمزد خرّاد داد بسی گفت با او به بیداد و داد. فردوسی. تهمتن گذشت از طلایه سوار بیامد شتابان سوی کوهسار. فردوسی. بدانست رستم کز ایران سپاه به شب گیو باشد طلایه به راه. فردوسی. برون کن طلایه ز پیش سپاه به روز سپید و شبان سیاه. فردوسی. چو نزدیکی زابلستان رسید خروش طلایه به دستان رسید. فردوسی. یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند سلطان ماضی و پدر او سبکتکین. فرخی. و اینک بیامده ست به پنجاه روز پیش جشن سده طلایۀ نوروز نامدار. منوچهری. ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند لشکر چین و چگل را به طلایه شکند. منوچهری. باد از سمنستان به تک آید به طلایه تا حرب کند با سپه ابر نفایه. منوچهری. اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه راهها طلایه گذاشته است. (تاریخ بیهقی ص 131). ز جنگ آرمیدند هر دو گروه طلایه همی گشت بردشت و کوه. اسدی (گرشاسب نامه ص 61). ، دوائی که بدان طلا کنند. نورالدین ظهوری راست: سرخ رویند عاشقان در هند خون ناب است گر طلایۀ عشق. (از آنندراج)
جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات). پیش قراول. پیشرو لشکر. پیش جنگ. طلیعه. (السامی). ماثد. (منتهی الارب). طلایۀ جیش، طلیعۀ آن. نگاهبان لشکر که به اطراف آن شب بگردند و تفحص لشکر بیگانه کنند. فوجی که به شب حفاظت شهر و لشکر کند و مردم اینجا (هند) که طلاوه گویند خطاست و صاحب بهار عجم در رسالۀ جواهرالحروف نوشته است طلایه که بمعنی فوج محافظ لشکر است، در اصل طلایع بود جمع طلیعه، مگر فارسیان بمعنی مفرد استعمال کنند چنانکه بجای عجیب عجائب و بجای ملک ملائک... (غیاث). در قوسی، جمعی از لشکر که شبها به کشیک دورادور لشکر برای پاس بگردند... طرایه مثله. کذا فی کشف اللغات و باید دانست که فارسیان چون خواهند که کلمه غیرفارسی را از جنس کلمات خود گردانند اگر آن کلمه ذات العین است آن عین را به هاء بدل کنند از جهت قرب مخرج چون لهفه و هفهف به وزن و معنی لعبت و عفعف و صیغۀ جمع عربی نزد ایشان حکم صیغۀ مفرد دارد چون ریاض و عجائب و ملایک و مشایخ و حور و غیر آن و بر این تقدیر طلایه مبدل مفرس طلاعه بود جمع طلیعه و طای مهمله از جهت رسم خطبود از عالم طلا و فوطه و غوطه و طپانچه... (آنندراج) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاه داشتی. (ترجمه طبری بلعمی). خبربه مدینه آمد که ابوسفیان خود به جنگ آمد و طلایۀ او آمدند و دو تن از انصار کشتند و خرابی بسیار کردند. (ترجمه طبری بلعمی). پس یک سوار خوشنواز پیش سوفرای آمد و سوفرای تیری بر پیشانی اسب او زد و اسب بیفتاد و بمرد. سوفرای آن مرد را اسیر کرد و او را پرسید که تو کیستی ؟ گفت: من یکی از طلایگان خوشنوازم. (ترجمه طبری بلعمی). خوشنواز (پادشاه هیاطله) دانست که با وی (سوفرای سردار ایرانی) تاب ندارد، سپاه خویش را گرد کرد و بر جای همی بود و طلایه بیرون کرد وسوفرای نیز طلایه بیرون کرد. (ترجمه طبری بلعمی). طلایه ز یک سو مر او را ندید چنین تا بنزدیک لشکر رسید. فردوسی. طلایه شب و روز در جنگ بود تو گفتی که گیتی به یک رنگ بود. فردوسی. سپیده چو ازکوه سر برکشید طلایه به پیش دهستان رسید. فردوسی. چو خورشید تابان بیاراست گاه طلایه بیامد ز نزدیک شاه. فردوسی. زبهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز. فردوسی. طلایه ز ترکان چو هشتادمرد همی گشت بر گرد دشت نبرد. فردوسی. به ره بر فراوان طلایه بکشت کسی کو نشد کشته بنمود پشت. فردوسی. تو بی دیده بان وطلایه مباش ز هر دانشی سست مایه مباش. فردوسی. گرازه طلایه است با گستهم که با بیژن گیو باشد بهم. فردوسی. طلایه فرستاد هر سو به راه همی داشت لشکر ز دشمن نگاه. فردوسی. شب و روز گرد طلایه بپای سواران بادانش و رهنمای. فردوسی. سپهبد طلایه به داراب داد طلایه سنان را به زهر آب داد. فردوسی. بدان نامداران افراسیاب رسیدیم ناگه بهنگام خواب از ایشان سوارطلایه نبود کسی را ز اندیشه مایه نبود. فردوسی. همیشه به پیش اندرون دار پیل طلایه پراکنده بر چار میل. فردوسی. بباید به هر گوشه ای دیده بان طلایه به روز و به شب پاسبان. فردوسی. همه کس فرستید و آگه کنید طلایه پراکنده بر ره کنید. فردوسی. به هشتم طلایه بیامد ز راه به خسرو چنین گفت کآمد سپاه. فردوسی. چنانچون ببایست برساخته ز هر سو طلایه برون تاخته. فردوسی. طلایه بیامد ز ترکان به راه بدیدند بهرام را با سپاه. فردوسی. طلایه چو گرد سپه دید رفت بپیچید سوی فرامرز تفت. فردوسی. برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان چو دیدند هر گونه بازآمدند بر شاه گردن فراز آمدند. فردوسی. که قیصر ز می خوردن و از شکار همی هیچ نندیشد از روزگار نه روزش طلایه نه شب پاسبان سپاه است همچون رمه بی شبان. فردوسی. چنین تا بنزدیکی طیسفون طلایه همی راند پیش اندرون. فردوسی. طلایه برافکند بر گرد دشت همه شب همی گرد لشکر بگشت. فردوسی. چو یک بهره از تیره شب درگذشت خروش طلایه برآمد ز دشت. فردوسی. طلایه به هرمزد خرّاد داد بسی گفت با او به بیداد و داد. فردوسی. تهمتن گذشت از طلایه سوار بیامد شتابان سوی کوهسار. فردوسی. بدانست رستم کز ایران سپاه به شب گیو باشد طلایه به راه. فردوسی. برون کن طلایه ز پیش سپاه به روز سپید و شبان سیاه. فردوسی. چو نزدیکی زابلستان رسید خروش طلایه به دستان رسید. فردوسی. یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند سلطان ماضی و پدر او سبکتکین. فرخی. و اینک بیامده ست به پنجاه روز پیش جشن سده طلایۀ نوروز نامدار. منوچهری. ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند لشکر چین و چگل را به طلایه شکند. منوچهری. باد از سمنستان به تک آید به طلایه تا حرب کند با سپه ابر نفایه. منوچهری. اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه راهها طلایه گذاشته است. (تاریخ بیهقی ص 131). ز جنگ آرمیدند هر دو گروه طلایه همی گشت بردشت و کوه. اسدی (گرشاسب نامه ص 61). ، دوائی که بدان طلا کنند. نورالدین ظهوری راست: سرخ رویند عاشقان در هند خون ناب است گر طلایۀ عشق. (از آنندراج)
دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد در 4هزارگزی جنوب خاوری لردگان. کوهستانی و معتدل با 396 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و ارزن و تنباکو و کشمش و بادام و تریاک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد در 4هزارگزی جنوب خاوری لردگان. کوهستانی و معتدل با 396 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و ارزن و تنباکو و کشمش و بادام و تریاک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام سه بلد است به اندلس و از آنجمله نام شهری است بزرگ و قدیم ازاعمال طلیطله، کنار رود تاجه که در آغاز حد فاصل متصرفات مسلمین و فرنگیان بوده و سپس به دست فرنگیان افتاده و در زمان یاقوت همچنان به دست ایشان بوده است. صاحب کتاب الحلل السندسیه گوید: و از نواحی مشهوری که در زمان عرب به طلیطله وابسته بوده است، طلبیره است و آن بر مسافت 135کیلومتری مادرید است و هم اکنون یازده هزار تن جمعیت دارد. این شهر در ساحل رود تاجه واقع است و پلی در آن شهر وجود دارد که دارای 25 دهانه است که از ساختمانهای قرن 15 میلادی است و نیز دارای دروازه ای قدیمی است که از یادگارهای عصر رومیان است و برجهائی نیز از دوران فرمانروائی بنی امیه در آن شهر باقی مانده است. انگلیسها در این شهر سپاهیان بوناپارت را در 28 ژوئیه 1809 میلادی شکست دادند. در اسپانیا سه شهر بنام طلبیره وجود دارد: 1- طلبیره که قریۀ کوچکی است بر ساحل وادی یانه از اعمال بطلیوس در باختر اندلس. 2- طلبیرۀ بزرگ که از اعمال طلیطله بوده است. 3- طلبیره بیجه بر 30کیلومتری طلبیرۀ بزرگ. و رجوع به معجم البلدان و فهرست مجلدات سه گانه الحلل السندسیه شود
نام سه بلد است به اندلس و از آنجمله نام شهری است بزرگ و قدیم ازاعمال طلیطله، کنار رود تاجه که در آغاز حد فاصل متصرفات مسلمین و فرنگیان بوده و سپس به دست فرنگیان افتاده و در زمان یاقوت همچنان به دست ایشان بوده است. صاحب کتاب الحلل السندسیه گوید: و از نواحی مشهوری که در زمان عرب به طلیطله وابسته بوده است، طلبیره است و آن بر مسافت 135کیلومتری مادرید است و هم اکنون یازده هزار تن جمعیت دارد. این شهر در ساحل رود تاجه واقع است و پلی در آن شهر وجود دارد که دارای 25 دهانه است که از ساختمانهای قرن 15 میلادی است و نیز دارای دروازه ای قدیمی است که از یادگارهای عصر رومیان است و برجهائی نیز از دوران فرمانروائی بنی امیه در آن شهر باقی مانده است. انگلیسها در این شهر سپاهیان بوناپارت را در 28 ژوئیه 1809 میلادی شکست دادند. در اسپانیا سه شهر بنام طلبیره وجود دارد: 1- طلبیره که قریۀ کوچکی است بر ساحل وادی یانه از اعمال بطلیوس در باختر اندلس. 2- طلبیرۀ بزرگ که از اعمال طلیطله بوده است. 3- طلبیره بیجه بر 30کیلومتری طلبیرۀ بزرگ. و رجوع به معجم البلدان و فهرست مجلدات سه گانه الحلل السندسیه شود
شهری است به اسپانیا. مساحت آن 12321 کیلومتر و جمعیت آن 335هزار تن است و خود شهر 64هزار جمعیت دارد. مردم آنجا آن را سالامانکا نامند و آن را امیر محمد بن عبدالرحمن اموی پی افکنده است. یاقوت گوید: شهری است به اندلس از اعمال افرنج که محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام بن عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک آن را پی افکنده و از آنجا گروهی از دانشمندان بیرون آمده اند. و صاحب الحلل السندسیه درباره این شهر چنین آرد: عرب آن را به ’ط’ تلفظ کنند ومردم اسپانیا بجای ’ط’، ’س’ آرند و گویند سالامانکا و آن شهر متوسطی است که 25هزار تن سکنه دارد و مرکز ناحیه و اسقف نشین است. این شهر از روزگار قدیم بسبب دانشگاهی که در آن وجود داشته شهرت یافته است. شهر طلمنکه در سرزمین جلگه و همواری بنیان نهاده شده و هوای آن دارای اختلاف شدیدی است و بیشتر شبیه به هوای برغش است چنانکه در زمستان مانند شهرهای برغش و آبله هوای آن بسیار سرد است و در تابستان گرمای تحمل ناپذیری دارد. نام این شهر در قدیم سالامانتیکا بوده است در سال 217 قبل از میلاد آنیبال کارتاژی بر آن استیلا یافت، سپس در روزگار قدرت رومیان در شمار توابع ولایت لوزیطانی بود و هنگامی که عرب آن شهر را متصرف شد میان مردم اسپانیا و اعراب نبردهای شدیدی روی داد زیرا این شهر در سر راه شهرهائی بود که در تحت نفوذ و قدرت رومیان قرار داشتند، راهی که از مارده به استرقه منتهی میشد. مردم اسپانیا این شهر را نیز مانند دیگر شهرهای شمال اسپانیا از عرب بازستدند و آن را مرکز کشور لیون قرار دادند و الفونس ششم که بر طلیطله استیلا یافته بود آن را همچون دژ مستحکمی قرار داد، چه او گروه انبوهی از سپاهیان و نگهبانان بیگانه را که بیشتر آنان از مردم فرنگ بودند درآن شهر مستقر ساخت. اما عظمت و شهرت حقیقی طلمنکه از هنگامی آغاز میشود که الفونس نهم بسال 1230 میلادی دانشگاه آن شهر را بنیان نهاد و پس از چندی دانشگاه مزبور بمنتهای ترقی و شهرت رسید و از بزرگترین دانشگاههای اروپا نظیر دانشگاه پاریس و اکسفورد بشمار می آمد چنانکه در دانشگاه مزبور در قرن 16 میلادی هفت هزار دانشجو تحصیل میکرده اند که از کشورهای مختلف بدان شهر هجوم آورده بودند. در راهنمای بدیگر آمده است که این دانشگاه معارف عرب را در بقیۀ شهرهای اروپا منتشر میکرد. انحطاط طلمنکه از روزگار فیلیپ دوم آغاز گردیدکه پایتخت خود را از طلیطله تغییر داد و مرکز اسقف ها را که تا آن دوران طلمنکه بود بشهر ولید نقل کرد. عامل مهمتری که در انحطاط آن تأثیری بسزا بخشید این بود که درین شهر گروه بسیاری از موریسک یا بقایای عرب بسر میبردند و چون در سال 1610 میلادی این گروه را به اجبار بیرون راندند خواهی نخواهی عمران شهر بی اندازه نقصان پذیرفت و در روزگار بوناپارت هنگامی که فرنسیس بر اسپانیا استیلا یافت طلمنکه را مرکز نظامی قرار دادند و درنتیجه بسیاری از بناهای آن منهدم گردید. درین شهر میدان عمومی مربعشکلی وجود دارد که از زیباترین میدانهای اسپانیا بشمار میرود. و هم درین شهر پلی قدیمی یافت میشود که از بناهای روزگار فرمانروائی رومیان است. همچنین کلیسیاهای مستحکم و زیبائی مانند سایر کلیسیاهای اسپانیا در طلمنکه دیده میشود. این شهر دارای کتابخانه ای است که 80هزار مجلد کتاب دارد ودر میان کتب مزبور نسخ خطی نفیسی یافت میشود، کتاب خانه مزبور متعلق بدانشگاه میباشد ولی این دانشگاه اهمیتی را که در گذشته داشته از دست داده است و شمارۀ دانشجویان آن بیش از 300 تن نیست. در طلمنکه آثار باستانی فراوان و بناهای باشکوه و سنگهای مرمر گوناگون دیده میشود. (از الحلل السندسیه ج 2 صص 50- 54)
شهری است به اسپانیا. مساحت آن 12321 کیلومتر و جمعیت آن 335هزار تن است و خود شهر 64هزار جمعیت دارد. مردم آنجا آن را سالامانکا نامند و آن را امیر محمد بن عبدالرحمن اموی پی افکنده است. یاقوت گوید: شهری است به اندلس از اعمال افرنج که محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام بن عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک آن را پی افکنده و از آنجا گروهی از دانشمندان بیرون آمده اند. و صاحب الحلل السندسیه درباره این شهر چنین آرد: عرب آن را به ’ط’ تلفظ کنند ومردم اسپانیا بجای ’ط’، ’س’ آرند و گویند سالامانکا و آن شهر متوسطی است که 25هزار تن سکنه دارد و مرکز ناحیه و اسقف نشین است. این شهر از روزگار قدیم بسبب دانشگاهی که در آن وجود داشته شهرت یافته است. شهر طلمنکه در سرزمین جلگه و همواری بنیان نهاده شده و هوای آن دارای اختلاف شدیدی است و بیشتر شبیه به هوای برغش است چنانکه در زمستان مانند شهرهای برغش و آبله هوای آن بسیار سرد است و در تابستان گرمای تحمل ناپذیری دارد. نام این شهر در قدیم سالامانتیکا بوده است در سال 217 قبل از میلاد آنیبال کارتاژی بر آن استیلا یافت، سپس در روزگار قدرت رومیان در شمار توابع ولایت لوزیطانی بود و هنگامی که عرب آن شهر را متصرف شد میان مردم اسپانیا و اعراب نبردهای شدیدی روی داد زیرا این شهر در سر راه شهرهائی بود که در تحت نفوذ و قدرت رومیان قرار داشتند، راهی که از مارده به استرقه منتهی میشد. مردم اسپانیا این شهر را نیز مانند دیگر شهرهای شمال اسپانیا از عرب بازستدند و آن را مرکز کشور لیون قرار دادند و الفونس ششم که بر طلیطله استیلا یافته بود آن را همچون دژ مستحکمی قرار داد، چه او گروه انبوهی از سپاهیان و نگهبانان بیگانه را که بیشتر آنان از مردم فرنگ بودند درآن شهر مستقر ساخت. اما عظمت و شهرت حقیقی طلمنکه از هنگامی آغاز میشود که الفونس نهم بسال 1230 میلادی دانشگاه آن شهر را بنیان نهاد و پس از چندی دانشگاه مزبور بمنتهای ترقی و شهرت رسید و از بزرگترین دانشگاههای اروپا نظیر دانشگاه پاریس و اکسفورد بشمار می آمد چنانکه در دانشگاه مزبور در قرن 16 میلادی هفت هزار دانشجو تحصیل میکرده اند که از کشورهای مختلف بدان شهر هجوم آورده بودند. در راهنمای بدیگر آمده است که این دانشگاه معارف عرب را در بقیۀ شهرهای اروپا منتشر میکرد. انحطاط طلمنکه از روزگار فیلیپ دوم آغاز گردیدکه پایتخت خود را از طلیطله تغییر داد و مرکز اسقف ها را که تا آن دوران طلمنکه بود بشهر ولید نقل کرد. عامل مهمتری که در انحطاط آن تأثیری بسزا بخشید این بود که درین شهر گروه بسیاری از موریسک یا بقایای عرب بسر میبردند و چون در سال 1610 میلادی این گروه را به اجبار بیرون راندند خواهی نخواهی عمران شهر بی اندازه نقصان پذیرفت و در روزگار بوناپارت هنگامی که فرنسیس بر اسپانیا استیلا یافت طلمنکه را مرکز نظامی قرار دادند و درنتیجه بسیاری از بناهای آن منهدم گردید. درین شهر میدان عمومی مربعشکلی وجود دارد که از زیباترین میدانهای اسپانیا بشمار میرود. و هم درین شهر پلی قدیمی یافت میشود که از بناهای روزگار فرمانروائی رومیان است. همچنین کلیسیاهای مستحکم و زیبائی مانند سایر کلیسیاهای اسپانیا در طلمنکه دیده میشود. این شهر دارای کتابخانه ای است که 80هزار مجلد کتاب دارد ودر میان کتب مزبور نسخ خطی نفیسی یافت میشود، کتاب خانه مزبور متعلق بدانشگاه میباشد ولی این دانشگاه اهمیتی را که در گذشته داشته از دست داده است و شمارۀ دانشجویان آن بیش از 300 تن نیست. در طلمنکه آثار باستانی فراوان و بناهای باشکوه و سنگهای مرمر گوناگون دیده میشود. (از الحلل السندسیه ج 2 صص 50- 54)
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود