جدول جو
جدول جو

معنی طلمویه - جستجوی لغت در جدول جو

طلمویه(طُ مَ ثَ)
شهرکی است بین برقه و اسکندریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علویه
تصویر علویه
(دخترانه)
از نسل علی (ع)، سیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامویه
تصویر هامویه
(پسرانه)
نام کارگزار یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
ویژگی زنی که فقط یک بار ازدواج کرده و میان او و همسرش نهایت مهر و محبّت برقرار باشد، زن وفادار و مهربان به شوهر
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مَ وَیْهْ)
جد زکریا بن یحیی است که از محدثان بوده است. (از ترجمه قاموس) (از منتهی الارب). همچنین است درنسخ و صواب بر طبق تحقیق حافظ آن است که زحمویه خود زکریا است نه جد وی. (از تاج العروس). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
شهری است در اندلس و اکنون در دست فرنگان است. (از معجم البلدان). و رجوع به اسپانی و اسپانیا و قلمرانه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ می یَ)
به معنی غلومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلومه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ وَیْهْ)
نام محدثی است بخاری. (یادداشت مؤلف). محمد بن رحمویه. محدث است. (منتهی الارب). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
سایه دار، یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت (سفر اعداد 33:41 و 42) که در شرقی ادوم بوده و بگمان یلمر و رومر صلمونه همان معان است و دیگران آنرا وادی الاثم دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
صخره ملمومه، سنگ گرد و سخت، کتیبه ملمومه، لشکر فراهم آمده و درهم پیوسته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 50هزارگزی جنوب شرقی خوسف و 13هزارگزی مشرق گل. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ یَ)
شهری است به اسپانیا. مساحت آن 12321 کیلومتر و جمعیت آن 335هزار تن است و خود شهر 64هزار جمعیت دارد. مردم آنجا آن را سالامانکا نامند و آن را امیر محمد بن عبدالرحمن اموی پی افکنده است. یاقوت گوید: شهری است به اندلس از اعمال افرنج که محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام بن عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک آن را پی افکنده و از آنجا گروهی از دانشمندان بیرون آمده اند. و صاحب الحلل السندسیه درباره این شهر چنین آرد: عرب آن را به ’ط’ تلفظ کنند ومردم اسپانیا بجای ’ط’، ’س’ آرند و گویند سالامانکا و آن شهر متوسطی است که 25هزار تن سکنه دارد و مرکز ناحیه و اسقف نشین است. این شهر از روزگار قدیم بسبب دانشگاهی که در آن وجود داشته شهرت یافته است. شهر طلمنکه در سرزمین جلگه و همواری بنیان نهاده شده و هوای آن دارای اختلاف شدیدی است و بیشتر شبیه به هوای برغش است چنانکه در زمستان مانند شهرهای برغش و آبله هوای آن بسیار سرد است و در تابستان گرمای تحمل ناپذیری دارد. نام این شهر در قدیم سالامانتیکا بوده است در سال 217 قبل از میلاد آنیبال کارتاژی بر آن استیلا یافت، سپس در روزگار قدرت رومیان در شمار توابع ولایت لوزیطانی بود و هنگامی که عرب آن شهر را متصرف شد میان مردم اسپانیا و اعراب نبردهای شدیدی روی داد زیرا این شهر در سر راه شهرهائی بود که در تحت نفوذ و قدرت رومیان قرار داشتند، راهی که از مارده به استرقه منتهی میشد. مردم اسپانیا این شهر را نیز مانند دیگر شهرهای شمال اسپانیا از عرب بازستدند و آن را مرکز کشور لیون قرار دادند و الفونس ششم که بر طلیطله استیلا یافته بود آن را همچون دژ مستحکمی قرار داد، چه او گروه انبوهی از سپاهیان و نگهبانان بیگانه را که بیشتر آنان از مردم فرنگ بودند درآن شهر مستقر ساخت. اما عظمت و شهرت حقیقی طلمنکه از هنگامی آغاز میشود که الفونس نهم بسال 1230 میلادی دانشگاه آن شهر را بنیان نهاد و پس از چندی دانشگاه مزبور بمنتهای ترقی و شهرت رسید و از بزرگترین دانشگاههای اروپا نظیر دانشگاه پاریس و اکسفورد بشمار می آمد چنانکه در دانشگاه مزبور در قرن 16 میلادی هفت هزار دانشجو تحصیل میکرده اند که از کشورهای مختلف بدان شهر هجوم آورده بودند. در راهنمای بدیگر آمده است که این دانشگاه معارف عرب را در بقیۀ شهرهای اروپا منتشر میکرد. انحطاط طلمنکه از روزگار فیلیپ دوم آغاز گردیدکه پایتخت خود را از طلیطله تغییر داد و مرکز اسقف ها را که تا آن دوران طلمنکه بود بشهر ولید نقل کرد. عامل مهمتری که در انحطاط آن تأثیری بسزا بخشید این بود که درین شهر گروه بسیاری از موریسک یا بقایای عرب بسر میبردند و چون در سال 1610 میلادی این گروه را به اجبار بیرون راندند خواهی نخواهی عمران شهر بی اندازه نقصان پذیرفت و در روزگار بوناپارت هنگامی که فرنسیس بر اسپانیا استیلا یافت طلمنکه را مرکز نظامی قرار دادند و درنتیجه بسیاری از بناهای آن منهدم گردید. درین شهر میدان عمومی مربعشکلی وجود دارد که از زیباترین میدانهای اسپانیا بشمار میرود. و هم درین شهر پلی قدیمی یافت میشود که از بناهای روزگار فرمانروائی رومیان است. همچنین کلیسیاهای مستحکم و زیبائی مانند سایر کلیسیاهای اسپانیا در طلمنکه دیده میشود. این شهر دارای کتابخانه ای است که 80هزار مجلد کتاب دارد ودر میان کتب مزبور نسخ خطی نفیسی یافت میشود، کتاب خانه مزبور متعلق بدانشگاه میباشد ولی این دانشگاه اهمیتی را که در گذشته داشته از دست داده است و شمارۀ دانشجویان آن بیش از 300 تن نیست. در طلمنکه آثار باستانی فراوان و بناهای باشکوه و سنگهای مرمر گوناگون دیده میشود. (از الحلل السندسیه ج 2 صص 50- 54)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث ملموس. ج، ملموسات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملموس و ملموسات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مُ ءَ)
دام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایی که در آن چیزی سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جایی که از آن چیزی برگیرند یا آنجا چیزی پیدا شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
زنی را گویند که بغیر از یک شوهر ندیده و به مرد دیگر نرسیده باشد و میان او و شوهرش نهایت الفت و محبت و اتحاد باشد. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). زنی که یک شوهر بیش ندیده. زن مهربان به شوهر. (از ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ رشیدی و انجمن آرا و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / یِ)
آغاز سیاه و سپیدی موها. (ناظم الاطباء). دومو.
- دومویه شدن، شمط. اکتهال. آمیخته موی گشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دومو شود
لغت نامه دهخدا
(طُ حی یَ / طِ حی یَ)
ابل طلاحیه، شتران طلح خوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است نزدیک برقه در افریقا. (از فهرست نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(طُ می یَ)
گولی. نادانی، ناکسی. دون همتی. (منتهی الارب). طغومه
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ یَ)
شهری بر ساحل بحرالروم (مدیترانه) به جنوب شرقی اسپانیا. (نخبهالدهر دمشقی). در اعلام المنجد آمده: المریّه، بندری است در اسپانیا بر ساحل مدیترانه، و مرکز اقلیم المریه است و 50000 تن سکنه دارد. در قدیم از شهرهای غرناطه بود و در زمان عبدالرحمن اول (1355- 1381م.) اهمیت شایانی پیدا کرد و فردینان پنجم ارغونی (1489 میلادی) آنجا را بتصرف آورد. و رجوع به نفح الطیب و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 97 و نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
تیزرایی و تیزهوشی. ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از ’لمع النار’ بمعنی روشن شدن آتش است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ الو. (منتهی الارب). رجوع به الو شود، پیش بند پالان بربستن ستور را، آشکار شدن و پیش آمدن چیزی، مایه بازفراهم آمدن میان کشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدوس. ابن الندیم گوید: از مردم جبل است. و او راست:کتاب السواد فی الرسائل و کتاب الاّداب. (الفهرست)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
از قرای برخوار از نواحی اصبهان (اصفهان) و نسبت بدان بلومی شود. (از معجم البلدان) (از مراصد) (از مرآت البلدان ج 1 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
ابن بنان. عالم و طبیعی دان فاضل و در خدمت معتصم بود و معتصم تا آن حد بوی معتقد بود که چون سلمویه درگذشت، گفت: عنقریب من نیزبدو ملحق گردم چه او مرا زنده نگاه میداشت و تدبیر جسم من میکرد. وی در سال 225 هجری قمری درگذشته است. (از ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 380 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
دوده ای است به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلومیه
تصویر غلومیه
کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
جمع لوا، پر رچم ها نشان ها جمع لوا درفشها بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمویه
تصویر تمویه
آب طلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
فرانسوی شستی زبانزد خنیا شستی ارگ یا پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملموسه
تصویر ملموسه
مونث ملموس، جمع ملموسات
فرهنگ لغت هوشیار
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاویه
تصویر کلاویه
((کِ یِ))
شستی ارگ و پیانو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامویه
تصویر نامویه
((یِ))
زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد
فرهنگ فارسی معین