- طلسم
- تکۀ کاغذ یا قطعه فلزی که جادوگران یا فال بینان در روی آن خط ها یا جدول هایی می کشند یا حروف و کلماتی می نویسند و معتقدند که برای محافظت کسی یا چیزی و دفع بدی و آزار از انسان مؤثر است،
کنایه از سحر، جادو،
گرفتار سحر و جادو
معنی طلسم - جستجوی لغت در جدول جو
- طلسم
- آنچه خیالهای موسوم بشکل عجیب در نظر میاورند و نیز شکلی و صورتی عجیب که بر سر دفائن و خزائن تعبیه کنند، قطعه کاغذی که جادوگران یافالبینان درروی آن جدولهائی میکشند ویا حروف و کلماتی مینویسند و معتقدند که برای محافظت چیزی یا کسی یا دفع بدی و آزار موثر است
- طلسم ((طِ لِ))
- جادو، نوشته ها یا اشکالی غیرعادی برای جادو کردن چیزی یا کسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شاهدانه از گیاهان
چرکی دندان خوان نهادن
چادرسیاه، پاک کردن نوشته را، زدودن، به زندان افتادن، کور گردیدن، تیز دادن گوزیدن نوشته زدوده، جامه ریمناک، کهنه
چشیدن، خاموشی از درد در سخن، پیوسته به راهی
جمع طلسم، جنبل ها فریبه ها نیرنگ ها جمع طلسم. یا فن (علم) طلسمات. فنی که بدان چگونگی در آمیختگی قوای فعاله عالیه سافله شناخته می شود تا به وسیله آن فعلی غریب در عالم کون و فساد پدید آید
پنام کرکمی
جنبل گشایی گره گشایی
جنبل گشای
جنبل آگین دارنده طلسم طلسم شده
جنبل افتادن گره خوردن کار یا طلسم افتادن بر کاری. گره خوردن آن کار
پلمه جادو پلمه نیرنگ