جدول جو
جدول جو

معنی طلخ - جستجوی لغت در جدول جو

طلخ
(طَ)
تلخ. مر (اصلش تلخ است) : و مادۀ نزله بعضی گرم و رقیق باشد و بعضی سرد و غلیظ، اما رقیق بعضی تیز و سوزاننده و طلخ باشد و بعضی ترش... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
طلخ
(حَ شَ)
آلودن به گل و لای سیاه. سیاه کردن. و منه الحدیث: کان فی جنازه فقال ایکم یأتی المدینه فلایدع فیها وثناً الا کسره و لا صوره الا طلخها، ای لطخها بالطین حتی یطمسها، تباه ساختن کتاب را. (منتهی الارب). ضایع کردن نبشته. (منتخب اللغات) ، آلودن پلیدی. خلیل گوید لطخ اعم است از طلخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلخ
(طَ)
لای سیل آورد که در آن کفچلیزها باقی باشند و بدانجهت کسی بر شرب آب رودبار قادر نشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلخ
پارسی تازی گشته تلخ تلخ
تصویری از طلخ
تصویر طلخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلا
تصویر طلا
(دخترانه)
طلا، فلزی زرد رنگ و نسبتاً نرم، زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلع
تصویر طلع
اولین شکوفۀ درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
(طَ خَ)
طلخشقوق است. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به طلخشقوق شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
زن گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
موضعی است به مصر بر ساحل نیل که مفضی به دمیاط است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ظاهراً موضعی بوده است نزدیک سرخس. این نام سه بار در تاریخ بیهقی آمده است و مصحح آن کتاب گوید: ’در کتابهای جغرافیا این نام نیامده و از محل نیز که تحقیق شد چیزی معلوم نگشت’
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلحام. پیل ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَشْوْ)
به امر نابایست آلودن، یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یعضید. خس السلاطه. هندباء بری. کاسنی صحرائی: و اگر مقصود زدودن ریش باشد علف ایشان (علف آن جانوران که شیر آنان خورند) حاشا باید و حندقوقی و طلحشوق. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طلخشقوق و طلخشوق هم گویند. حمزه گوید: طلخشوق را به نامهای مختلف تعریف کرده اند چون حواالبقر و خاروکاودن این جمله نامهاست و ابوالخیر او را طرشقوق گوید. ارجانی گوید: طلخشوق سرد و خشک است در یک درجه و خشکی او غالب است بر سردی او و شربت او مضرت زهرها را دفع کند و اگر بر موضع گزیدگی مار و کژدم نهاده شود درد را تسکین دهد و ضرر زهر دفع کند و سده های جگر و معده را بگشاید و این هر دو عضو را تقویت کند از اعضاء رئیسه. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به طرخشقوق شود
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
طرخشقوق است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
موضعی است در شعر لبید. (معجم البلدان). لغتی است در طلحام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
آب برگردیده رنگ و مزه. (منتهی الارب). ماء اجن. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
زدگی سخت (لام زائد است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
رجوع به تلخه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تلخی. مرارت:
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باهیون.
رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ضرب طلخیف، زدن سخت و ضرب طلحیف (به حاء مهمله) است در لغات و معانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلخ
تصویر زلخ
لیز جای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
حلق گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الخ
تصویر الخ
الی آخر، تا پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلخ
تصویر دلخ
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخی
تصویر طلخی
تلخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخوم
تصویر طلخوم
آبگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخام
تصویر طلخام
پیل ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخاء
تصویر طلخاء
گول: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا
تصویر طلا
تلا، زر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلب
تصویر طلب
بستان کاری، جستن، خواست
فرهنگ واژه فارسی سره