- طلخ
- پارسی تازی گشته تلخ تلخ
معنی طلخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تلخی
آبگند
پیل ماده
گول: زن
مرد متبکر و بزرگ منش
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
بستان کاری، جستن، خواست
تلا، زر
پختن
لیز جای لغزان
الی آخر، تا پایان
چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
حلق گلو
پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
اولین شکوفۀ درخت خرما
تکبر، بزرگ منشی
ظرف شراب،برای مثال بهای یاسمن و چکریم فرست امروز / که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار (سوزنی- مجمع الفرس - بلخ)
ظرف شراب،
دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر
طلب طلب: گروه گروه، دسته دسته،برای مثال جان پاکان طلب طلب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
طلب طلب: گروه گروه، دسته دسته،
آثار به جامانده از خانه ای که خراب شده است، ویرانه، کالبد و هیکل چیزی
روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
جسم معدنی سفید شفاف و قابل تورق، تلک، تالک
درد زایمان
درد زایمان
جستجو، جستن، مقابل بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند
بن مضارع طلبیدن
پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب
در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است
جمع واژۀ طالب، خواستار ها
طلب کردن: درخواست کردن، خواستن،برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵) ، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴) جستجو کردن، جستن
بن مضارع طلبیدن
پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب
در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است
جمع واژۀ طالب، خواستار ها
طلب کردن: درخواست کردن، خواستن،
کری کر شدن ناشنوایی گری گر گنی
پختن
شکوفه خرما
خواستن، خواهش
کتران (قطران) شرپون مالیدنی هر گونه که چون دارو به کاررود، دشنام، ریسمان که بدان پای بره بندند، داد مند (منصف)، سیکی سه یکی می پخته خون رایگان خون رایگان رفته، تلا واژه ای پارسی است که آن را چون تپیدن و تاس به طاء معرب نویسند (زیر واژه طاس) پارسی است و آن را به عربی ذهب خوانند طلا به معنی زر سرخ دراصل به تای قرشت به سبب اختلاط عرب و عجم به طای مطبقه نوشته اند (سراج) تازی است از طلا که طلی ممال آن است در فرهنگ عربی به فارسی لاروس طلا و طلی هیچ یک با آرش زر نیامده زر نوزاد آهو، هر چیز کوچک، بچه گاو و گوسفند، تن جانور هر چه آن را در مالند بر چیزی اندود، دوایی رقیق که بر عضو مالند، قطران، زر ذهب، جمع طلاجات (غلط)، یا زر طلا (طلی) زراندای مذهب مطلا کننده، زر خالص که برای اندود کردن، و طلا کردن، مس و چیزهای دیگر به کار رود، نوعی شراب غلیظ که به سیاهی زند می پخته. یا طلای دو بتی. اشرافیی که هر دو روی آن صورت داشته باشد، یا طلای سفید. فلزیست سفید رنگ شبیه به نقره و سنگین ترین فلزیست که در صنعت به کار می رود. وزن مخصوص آن 64، 21 و درجه گداز آن 1755 درجه سانتی - گراد است. خواص چکشخواری تورق و مفتول شدن، را بوجه اعلی داراست پلاتین. یا طلای سیاه. نفت. زر، زر سرخ
چفته بستن (تهمت زدن)
کالبد، خواهش نفس
ریزه هر چیزی، پای بستن نوزاد چارپای را گرگ گرگ کوچک
چرکی دندان خوان نهادن
آثار خانه و عمارت
روا، حلال، بی آمیغ آزاد، رها