جدول جو
جدول جو

معنی طلبسه - جستجوی لغت در جدول جو

طلبسه
ابن زیاد، از بنی ربیعه. کسی که در یوم وقیط، حنظله المأمون بن شیبان بن علقمه را اسیر کرد. (عقدالفرید ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلبه
تصویر طلبه
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البسه
تصویر البسه
لباس، پوشاک، تن پوش، جامه
فرهنگ فارسی عمید
(طُ سَ)
رنگ خاکی که بسیاهی زند. (از اقرب الموارد) ، ابرنازک. رجوع به طلس شود. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ سَ)
تره ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
شک. یقال فی الامر لبسهٌ، ای شبهه. (منتهی الارب). شبهه. سوسه
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
یک نوع پوشیدن. (منتهی الارب). حالت لباس پوشیدن، نوعی از جامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ بَ)
جمع واژۀ طالب. (منتهی الارب).
- طلبۀ علم، دانش پژوهان. جویندگان علم. و فارسی زبانان آن را به صورت مفرد بمعنی دانشجوی علوم قدیم بکار برند مانند عمله و تبعه
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
ابن قیس بن عاصم. از مردان عرب. این شعر از یکی از فرزندان اوست:
و کنت اذا خاصمت خصماً کببته
علی الوجه حتی خاصمتنی الدراهم
فلما تنازعنا الخصومه غلبت
علی و قالوا قم فانک ظالم.
(عیون الاخبار ج 3 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ بَ)
خواسته. مطلوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ بَ)
فرشتگان که اعمال عباد را نویسند و نگاه دارند، خلاف سفرۀ قریب که کرام الکاتبین اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ بَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
روی ترش کردن. آژنگناک گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ سَ)
گستردنی است و جامه و بوریا مانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز، بعربی طنفسه خوانند. (آنندراج). طنفسه
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا سَ)
لتۀ پاک کردن لوح. (منتهی الارب). تخته پاک کن. کهنه. رکو که بدان لوح پاک کنند. کهنه که با آن نوشتۀ لوح را سترند. هرچه بدان چیزی پاک کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَسْ سُ)
ربودن دل از کس و مفتون گردانیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خلبسه او خلبس قلبه
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ سَ)
جمع واژۀ لباس. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به لباس شود
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). حلبس الرجل، ذهب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
دانش پژوهان، جویندگان علم، جمع طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبسه
تصویر لبسه
جامه پوشیدن در بر کردن پوشیدگی نا آشکارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبسه
تصویر طنبسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبسه
تصویر خلبسه
دل بردن دلربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البسه
تصویر البسه
جامه ها، ج لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
((طَ لَ بِ))
جمع طالب، دانشجوی علوم دینی، خواهندگان، دانش پژوهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از البسه
تصویر البسه
((اَ بِ س ِ))
جمع لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
هاوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از البسه
تصویر البسه
پوشاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تلمیذ، دانش آموز، دانشجو، محصل (علوم دینی)
متضاد: استاد، دین پژوه، مذهب پژوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد