جدول جو
جدول جو

معنی طلایی - جستجوی لغت در جدول جو

طلایی
زرین
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
فرهنگ واژه فارسی سره
طلایی
پارسی است تلایی زرین و رنگ زر رنگ زرد زر گون منسوب به طلا زرین: انگشتر طلایی، برنگ طلا زرد براق: گیسوان طلایی، یکی از انواع رنگهای زرد و براق نوعی اکلیلی. برنگ طلا، زرد براق
فرهنگ لغت هوشیار
طلایی
((طَ))
منسوب به طلا، ساخته شده از طلا، دارای رنگ زرد، بسیار باشکوه
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
فرهنگ فارسی معین
طلایی
Gilded, Gold, Golden
تصویری از طلایی
تصویر طلایی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
طلایی
позолоченный , золотой
دیکشنری فارسی به روسی
طلایی
vergoldet, golden
دیکشنری فارسی به آلمانی
طلایی
позолочений , золотий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
طلایی
pozłacany, złoty
دیکشنری فارسی به لهستانی
طلایی
dourado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
طلایی
dorato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
طلایی
dorado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
طلایی
doré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
طلایی
verguld, gouden
دیکشنری فارسی به هلندی
طلایی
सुनहरी , सुनहरी
دیکشنری فارسی به هندی
طلایی
berlapis emas, emas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
طلایی
مذهبيٌّ , ذهبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
طلایی
금박의 , 금색의
دیکشنری فارسی به کره ای
طلایی
מצופה זהב , זהוב
دیکشنری فارسی به عبری
طلایی
镀金的 , 金色的
دیکشنری فارسی به چینی
طلایی
金の , 黄金の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
طلایی
altın kaplama, altın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
طلایی
ya dhahabu, dhahabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
طلایی
เคลือบทอง , สีทอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
طلایی
সোনালী
دیکشنری فارسی به بنگالی
طلایی
سنہری , سنہری
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلایع
تصویر طلایع
طلیعه ها، طلایه ها، جمع واژۀ طلیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹)
در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایگی
تصویر طلایگی
طلایه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طلیعه، پیشسپاهیان جمع طلیعه، واحدی نظامی که در پیشاپیش عمده قوی حرکت کند پیشرو لشکر جلو دار طلایه، جمع طلیعه، بقایا
فرهنگ لغت هوشیار
گله رمه، شتر یا اسبی که برای مدتی در مرتع رها شده باشد، یا گلایی صحرایی. آنکه راه و رسم زندگی را نداند بی تربیت. یا گلایی صحرایی بار آمدن، (بزرگ شدن) بدون تربیت و تعلیم مربی و معلم بزرگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایی
تصویر ملایی
فر هیختگی ملا بودن با سواد بودن: (نیست ممکن که تو ملا ز پی ملایی سر انبانی دانش همه جانگشایی) (گل کشتی. توبا. 412)، آخوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طَ یِ یا یَ))
تحریف شده طلیعه عربی، مقدمه لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طُ یِ یا یَ))
آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند
فرهنگ فارسی معین